لذت نماز شب را با چيزي عوض نمي كردند


اولين ديداري كه من با حضرت امام داشتم، آن وقتي بود كه من ازدواج كرده بودم و پسرم نه ماهه بود. تا آن موقع هنوز موفق به زيارت حضرت امام نشده بودم، خوب دليلش هم اين بود كه حاج احمد آقا ممنوع الخروج بودند. تا اينكه بالاخره موفق شديم از طريق لبنان و سوريه به عراق برويم و به زيارت ايشان نايل شويم، من براي اولين بار بود كه ايشان را زيارت مي كردم و احمد آقا هم چندين سال بود كه پدرشان را نديده بودند.

ما وقتي به نجف رسيديم دير وقت بود كه به منزل رسيديم. وقتي در زديم ايشان خودشان در را باز كردند، چون ديگران خواب بودند؛ يك ساعت به اذان صبح مانده بود.اما چند دقيقه اي ننشسته بودند كه گفتند: من بايد بروم (در آن موقع خانم بيدار شده بودند) من تعجب كردم، پدري كه اين قدر اظهار علاقه كرده بودند فقط چند دقيقه نشستند و رفتند؟! از احمد آقا پرسيدم آقا كجا مي روند؟ گفتند: آقا وقت نماز شبشان است متوجه شدم كه امام لذت نماز شب را با هيچ چيزي عوض نمي كنند. در حالي كه من آن موقع



[ صفحه 53]



فكر مي كردم كه نماز شب واجب نيست؛ ولي واقعا هنگامي كه نزديك نماز مي شد سر از پا نمي شناختند، به هر كس كه در اتاق بود صراحتا مي گفتند: برويد كه وقت نماز است و هميشه در اين لحظات يك تسبيحي پيدا مي كردند كه آدم احساس مي كرد ايشان انتظار لحظات شيريني را مي كشند. [1] .


پاورقي

[1] فاطمه طباطبايي.


بازگشت