آخرين نماز


روز عاشوا به اوج زيبايي خود مي رسد. چيزي نمانده كه خورشيد هم بگيرد. لحظاتي بيش به ظهر نمانده است. ابوثمامه، سرباز دلير اسلام وقتي كثرت شهدا و كمي سپاه را ديد، خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و گفت: «جانم فدايت! دشمن نزديك شده و چيزي از عمر من باقي نمانده است. من پيش از تو كشته خواهم شد، اما آرزو دارم وقتي كه خدا را ملاقات مي كنم نماز ظهر را كه وقتش رسيده است، به جا آورده باشم.»

امام فرمود: «به ياد نماز افتادي، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد؛ آري اكنون آغاز ظهر است» سپس فرمود: «از اين مردم بخواهيد كه ساعتي دست از جنگ بردارند تا ما نماز بخوانيم.» حصين فرمانده لشكر يزيد، فرياد زد: «حسين! قبول نيست.» حبيب بن مظاهر سردار حسيني پاسخ داد: «نماز آل رسول قبول نيست و نماز چون تو احمقي قبول است؟ وه كه چه روزگاري است!!»

«حصين» به سوي «حبيب» تاخت. «حبيب» هم حمله او را پاسخ داد و با ضربتي كار اسب او را ساخت. «حصين» بر زمين افتاد. سربازانش او را از چنگ «حبيب» ربودند. «حبيب»، اين صحابي قهرمان، اين حافظ قرآن، يكسره به جمع آنان حمله كرد و پس از كشتن تعداد زيادي از آنان به شهادت رسيد. كشته شدن «حبيب» بر امام حسين عليه السلام بسيار گران بود (امام خوشبوترين گل هاي عالم را به دور خود جمع كرده بود) پس از شهادت حبيب، امام فرمود: «آن را به حساب خدا مي گذارم» و حبيب را مخاطب قرار داده فرمود:



[ صفحه 98]



اي حبيب! رحمت بر آن شيري كه خوردي! تو كسي بودي كه قرآن را در يك شب ختم مي كردي!»

فرزند علي تصميم گرفته تا نماز خوف بخواند. مي خواهد در چند قدمي دشمن، در مقابل هزاران چشم، زيباترين منظره عالم را به تصوير كشد. او مي خواهد با اين مراسم دماغ شيطان را به خاك بمالد.

امام به زهير و سعيد بن عبدالله فرمود: «جلو بايستيد و سپر باشيد» آن دو اطاعت كردند و پيش روي امام قرار گرفتند و خود را آماج تيرهاي دشمن ساختند و نگذاشتند تيرها به امامشان اصابت كند.

فرزند علي، ميراثي از پدر دارد. سحرگاهي كه محراب «مسجد كوفه» با خون فرق علي گلگون شد و نماز امام عارفان ناتمام ماند، پسرانش حسن و حسين زير كتف هاي پدر را گرفتند تا به خانه ببرند. مولا فرمود: «ديگران مرا مي برند، شما به سراغ اقامه ي نماز برويد، نگذاريد پرچم نماز بر زمين افتد.» و يك روز بعد غروب روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان مولا چشمانش را باز كرد و آخرين حرفهايش را به نور چشمانش حسن و حسين فرمود:

«الله، الله، في الصلوة فانها عمود دينكم»

اينك، پسر مي خواهد دل پدر را خرسند كند. در اوج تنهايي و غربت به تمام جهان و تاريخ نشان دهد كه من بنده ي خدا هستم و افتخار من بندگي است، اين را از پدرم آموختم كه عزت را در سايه بندگي مي دانست و مي فرمود: «كفي بي فخرا ان اكون لك عبدا و كفي بي عزا ان تكون لي



[ صفحه 99]



ربا» [1] ؛ اين افتخار مرا بس كه بنده ي تو باشم و اين عزت مرا بس كه تو خداي من باشي!»

امام حسين عليه السلام مي توانست نماز را در خيمه، در محيطي نسبتا آرام بخواند؛ اما اينكار را نكرده؛ چرا؟

- آيا مي خواست اهميت نماز و نقش و جايگاه آن را در مكتب به ما بياموزد؟

- آيا مي خواست جوهره ي حركت خود را به نمايش بگذارد؟

- آيا مي خواست استقامت و پافشاري بر دينداري را به دينداران نشان دهد؟

- آيا مي خواست شيريني و لذت عبادت را در بقاي آن (در مقابل شيريني هاي فاني مادي) بفهماند؟

- آيا مي خواست جنگ او در آينده به گونه اي بد معنا نشود و از حضور او در كربلا تحليل هاي ناروا نشود؟

- آيا مي خواست اهتمام به نماز جماعت را نشان دهد و يكبار ديگر، رنج كشيدن در راه نماز را آموزش دهد؟

جدش پيامبر در ابتداي تبليغ خود، تنها با دو نفر در «مسجد الحرام» نماز جماعت مي خواندند و به دشنام ها، مسخره ها و توهين ها بي اعتنايي مي كردند، اينك نيز فرزندش حسين با چند نفر، نماز جماعتي وسط ميدان جنگ برپا كرده است و تيرها را به جان مي خرد؛ چرا؟



[ صفحه 100]



- آيا مي خواست بفرمايد كه اقامه ي نماز، فرياد زدن و جوش و خروش مي خواهد؛ نماز فدايي مي خواهد؛ نمازگزاران! در هيچ حالتي نمازتان را ترك نكنيد و در هر كجا كه هستيد اين پرچم را به اهتزاز در آوريد!؟

-آيا مي خواست مناسك ديني را علني كند و به مسلمانان بگويد كه چرا مظاهر كفر و شرك و فساد را به نمايش مي گذارند و فضا را آلوده مي كنند.

- آيا مي خواست بفرمايد كه شما بايد با ميدان آوردن نماز و با حضور خود در جماعت، عطر بندگي را در فضا منتشر كنيد و مطمئن باشيد كه دير يا زود اثر خود را خواهد گذاشت.

- شايد هم مي ديد اگر در خيمه نماز بخواند و خبر نماز خواندنش منتشر نشود، آن قدر فضاي سياسي آلوده باشد كه كسي باور نكند كه حسين اهل نماز هم بوده است؛ مگر اين مردم شام نبودند كه وقتي شنيدند علي عليه السلام را در مسجد و در حال نماز كشته اند، شگفت زده شدند و گفتند: «مگر علي نماز هم مي خواند؟!» اف باد بر اين دنيا!!

رهبران و فرماندهان بزرگ انقلابي جهان، وقتي شكست مي خورند يا خودكشي مي كنند يا دق مي كنند و مي ميرند؛ اما امام حسين عليه السلام در آخرين ساعت كه به ظاهر لحظه شكست اوست، با دلي آرام و چهره اي بشاش به ياد خدا مي پردازد؛ آرام تر از نسيم و بشاش تر از شكوفه.

در مكتب اهل بيت سوره ي فجر «را به نام سوره حسين ناميدند؛ چرا؟ به دليل آيه ي آخر آن. (يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»؛ اي نفس آرام! به سوي پروردگارت بازگرد در حالي كه تو از او خشنودي و او از تو خرسند؛ پس بازگرد به جمع بندگان



[ صفحه 101]



و داخل شو به بهشت!!


پاورقي

[1] بحارالانوار / ج 77/ ص 402.


بازگشت