سفارش به نماز


دقيقا يادم هست كه سه شنبه، يازدهم ارديبهشت ماه سال 1358 (ه ش) بود. پدرم نماز مغرب خود را بجا آوردند. ساعت حدود هشت شب بود. ابتدا از من و



[ صفحه 318]



برادرم خواهش كردند كه او را به جلسه هفتگي سياسي كه آن شب، در منزل يكي از آقايان در دروازه شميران تشكيل مي شد- برسانيم. اما پس از مدتي گفتند:

ديگر شما لزومي ندارد كه بياييد. يكي از دوستان با ماشين به دنبالم مي آيد و من همراه ايشان مي روم.

بعد، ايشان- بعد از نماز- براي تنظيم و مرتب كردن يادداشتها و كارهايشان به كتابخانه رفتند. من نيز كه براي اقامه نماز، جانماز و مهر پيدا نكرده بودم، به كتابخانه رفتم تا يكي از جانمازهايي را كه غالبا مهمانها از آن استفاده مي كردند، بردارم. در همين وقت، مادرم به كتابخانه آمدند و گفتند:

مجتبي، در اتاق ديگر، جانماز هست. چرا از جانمازهايي كه براي مهمانهاست، استفاده مي كني؟ گفتم: مادرجان، در اتاقهاي ديگر، مهر و جانماز پيدا نكردم.

در اين وقت، پدرم گفتند:

مسئله اي نيست. مهم، انجام فريضه نماز در اول وقت است. نماز از هر چيزي باارزشتر و مهمتر است.

اين آخرين سخناني بود كه از پدر بزرگوارم شنيدم. پس از لحظاتي، دوست پدرم به منزل ما آمدند و ايشان را براي شركت در جلسه بردند. پدرم رفت، اما ديگر پيش ما بازنگشت؛ بلكه به ديدار معشوق حقيقي خود، خداوند سبحان شتافت. [1] .


پاورقي

[1] داستانها و حكايات نماز، ص 112.


بازگشت