دعوت شيخ جعفر شوشتري


مرحوم شيخ جعفر شوشتري آن سالهايي كه آمده بود تهران و آن منبرهاي معروف را در تهران مي رفت، يك روز رفت بالاي منبر و گفت: ايها الناس! همه پيغمبران آمده اند شما را به توحيد دعوت كرده اند، من آمده ام شما را به شرك دعوت كنم. همه تعجب كردند كه شيخ چه مي گويد! گفت: همه پيامبران آمده اند و گفته اند فقط خدا را بپرستيد، فقط براي خدا كار كنيد، من مي گويم يك كمي هم براي خدا كار كنيد، يعني اين كه همه كارهايتان خالصانه براي غيرخدا نباشد.

كاري كه خالصانه براي غيرخداست، مثل كاري است كه آدم فقط براي دنيا مي كند و آن هيچ به خدا ارتباط ندارد. ولي انسان در قسمتي از كارها خدا را وسيله قرار مي دهد براي رسيدن به اميال نفساني خود، اين نوعي به در خانه خدا رفتن است. مثلا اين كه من مي دانم خداست كه سررشته كارهاي دنيا در دستش است، خداست كه مي تواند مشكلات دنيايي مرا حل كند، اگر مشكلات دنيا نبود بطرف خانه ي خدا نمي رفتم. ولي حالا مي روم به در خانه ي خدا، اما براي حل مشكلات دنيا. شك ندارد كه اين خودش نوعي شرك است. يعني يك پرستشي است كه خدا از هدف بودن خارج شده است، وسيله شده است براي خواسته هاي نفساني، ولي خداوند متعال اين را بنحوي از انسان مي پذيرد. اين نوع شركها كه شرك خفي است را خداوند به نوعي از انسان مي پذيرد. يعني همان را كه انسان



[ صفحه 245]



مي خواهد، به انسان مي دهد، در آخرت هم همين گونه است. اگر انسان براي خواسته هاي اخروي عبادت را انجام مي دهد، خداوند متعال همان خواسته هاي اخروي را به او مي دهد. اما اين عبادت به آن معناي واقعي عبادت و پرستش خدا، كه خدا پرستش شده باشد نيست. خدا آن وقت پرستش شده است كه خدا براي خدا پرستش شده باشد. يعني اصلا پرستش حقيقي و اخلاص حقيقي، فقط و فقط آن است. بقيه اين ها درجاتي از شرك است ولي شركهاي خفي است كه اين شركهاي خفي عقوبت در عالم آخرت ندارد.

حديث جالبي است كه شرك در قلب انسان حركت مي كند- «ان ربيب شرك في القلب اخفا من ربيب نمله سوداء علي صخرة سما في ليلة ظلما»- اين نشان مي دهد كه توحيد خيلي دقيق است. يعني پيدايش مخفيانه شرك در قلب انسان، از انسان آن قدر مخفي مي ماند كه مانند حركت كردن مورچه سياه است در شب تاريك، روي سنگ سياه. مورچه سياه باشد، شب هم تاريك باشد و سنگ هم سياه باشد، آيا چشم او را مي بيند؟ بنابراين ما يك عبادت حقيقي داريم و يك عبادت مجازي. عبادت حقيقي همان است كه- «الهي ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا في جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» [1] - سعدي چقدر اين را عالي آورده است، البته به صورت تمثيل است (در رابطه با عشق و علاقه سلطان محمود به اياز كه به او ايراد مي گرفتند كه اين چي دارد؟ چه شكل و زيبائي دارد؟) [2] .

مي گويد سلطان محمود سفري مي رفت و در سفرها معمولا صندوق جواهراتي با خود دارند، سلطان محمود دستور داده بود كه عمدا اين صندوق را محكم نبندند. به يك دره اي مي رسد آنجا تعمدا اين بار را از روي شتر مي اندازد كه اين صندوق بشكند و اين در و مرجان و جواهر قيمتي بريزد ته دره. گفت هر كس هر چه برداشت مال خودش، اين را گفت و شلاق زد به اسب و رفت. همه ريختند ته دره كه يك جواهر يا گوهر قيمتي بدست آورند، نگاه كرد پشت سرش ديد فقط يك نفر



[ صفحه 246]



مانده و آنهم اياز است، همه رفتند سراغ نعمت، گفت: زيغما چه آورده اي گفت هيچ! من خدمت را بر نعمت ترجيح دادم، اينجا كه مي رسد گريزش را مي زند.



خلاف طريقت بود كه اولياء

تمنا كنند از خدا جز خدا



گر از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خويشي نه در بند دوست



سلطان محمود مي خواست ثابت كند كه آن چيزهايي كه شما مي گوييد نيست يك نفر من را خالصانه و براي خودم مي خواهد آنهم اياز است. عبادت حقيقي اين است. ما نبايد غير اين را به حساب بياوريم، خداوند به فضل خودش اين شركها را از ما پذيرفته است. [3] .


پاورقي

[1] نهج البلاغه، حكمت 29.

[2] متن اشعار در صفحه 99 همين كتاب نقل شده است.

[3] فطرت، ص 203- 200.


بازگشت