قصد قربت


در اسلام، بلكه در هر آيين آسماني، روح دستورها كه بايد اجرا شود قصد قربت است و نتيجه ي نهايي كه از اعمال بايد گرفته شود، تقرب به ذات احديت است.

انس ما با مفاهيم اعتباري و اجتماعي كه در زندگي اجتماعي به كار مي بريم غالبا سبب خطا و اشتباه ما مي شود؛ سبب مي شود كه الفاظي كه در معارف اسلامي آمده است از معناي حقيقي خود منسلخ شوند و مفهومي اعتباري و قراردادي پيدا كنند.

ما آنجا كه كلمه ي «قرب» و نزديكي را در خارج از مفاهيم اجتماعي به كار مي بريم



[ صفحه 234]



همان مفهوم حقيقي را اراده مي كنيم؛ مثلاً مي گوييم در نزديكي اين كوه چشمه اي است، يا خود را به نزديك اين كوه رساندم. در اينجا مراد ما قرب واقعي است؛ يعني واقعا دوري و نزديكي فاصله ي خود را تا كوه در نظر مي گيريم و از كلمه ي «قرب» منظورمان اين است كه آن فاصله - كه يك امر واقعي است نه قراردادي - كمتر شده است. اما وقتي كه مي گوييم فلان شخص نزد فلان مقام اجتماعي قرب پيدا كرده است و يا مي گوييم فلان شخص با فلان خدمت خود به فلان مقام نزد او تقرب حاصل كرد، در اينجا منظورمان چيست؟ آيا مقصود اين است كه فاصله ميان آنها كمتر شد؟ مثلا سابقا در پانصد متري او قرار داشت و اكنون در صد متري اوست؟ البته نه. اگر چنين است پس پيشخدمت در اتاق هر كسي از هر كس ديگر نزد او مقربتر است. مقصودمان اين است كه خدمتگزار در اثر خدمتش در روحيه ي مخدوم خود تأثير كرد و او را از خود راضي نمود و حال اين كه قبلا راضي نبود، يا او را از خود راضي تر كرد. و در نتيجه از اين پس مخدوم بيش از گذشته به او عنايت خواهد داشت. پس استعمال «قرب» در اينجا يك استعمال مجازي است نه حقيقي؛ واقعا وجود خارجي اين شخص در نزديكي وجود خارجي آن شخص قرار نگرفته است، بلكه از آن رابطه ي خاص روحي از طرف مخدوم نسبت به خادم برقرار شده و آثاري كه بر اين رابطه روحي مترتب است، مجازا و تشبيها «قرب» تعبير شده است.

قرب به ذات حق چطور؟ آيا قرب حقيقي است يا قرب مجازي؟ آيا واقعا بندگان با اطاعت و عبادت و سلوك و اخلاص به سوي خدا بالا مي روند و به او نزديك مي شوند؟ فاصله شان كم مي شود تا آنجا كه فاصله از بين مي رود و به تعبير قرآن «لقاء رب» حاصل مي گردد، و يا اين كه همه اين تعبيرات، تعبيرات مجازي است؟ به خدا نزديك شدن يعني چه؟! خدا دور و نزديكي ندارد. نزديكي به خدا عينا مانند نزديكي به يك صاحب مقام اجتماعي است؛ يعني خدا از بنده خود خشنودي حاصل مي كند و در نتيجه، لطف و عنايتش عوض مي شود و بيشتر مي گردد.

البته اينجا سؤال ديگري پيش مي آيد و آن اين كه خشنودي خداوند يعني چه؟



[ صفحه 235]



خداوند محل حوادث نيست كه از كسي خشنود نباشد و بعد خشنود شود و يا خشنود باشد و بعد ناخشنود شود. ناچار جواب مي دهند كه تعبير «خشنودي» و «ناخشنودي» نيز يك تعبير مجازي است؛ مقصود آثار رحمت و عنايت حق است كه در صورت طاعت و بندگي مي رسد و نه چيز ديگر.

آن رحمتها و عنايتها چيست؟ در اينجا منطق ها فرق مي كند: برخي رحمتها و عنايتها را اعم از معنوي و مادي مي دانند - رحمت معنوي يعني معرفت و لذت حاصل از آن، و رحمت مادي يعني باغ و بهشت و حور و قصور- اما بعضي ديگر حتي از اعتراف به رحمت معنوي نيز امتناع دارند و همه عنايات و مقامات انسانها را در نزد خداوند محدود مي كنند به باغ و بهشتهاي جسماني و حور و قصور و سيب و گلابي. نتيجه سخن دسته ي اخير اين است كه معناي تقرب بيشتر اولياي خدا به ذات احديت اين است كه بيش از افراد ديگر حور و قصور و سيب و گلابي و باغ و بوستان در اختيار دارند.

نتيجه ي سخن منكران قرب حق اين است كه در اثر طاعت و عبادت، نه نسبت خداوند به بنده فرق مي كند - همچنان كه طرفداران قرب حقيقي نيز به اين مسأله اعتراف دارند - و نه نسبت بنده با خدا فرق مي كند. از نظر نزديكي و دوري حقيقي، اولين شخص جهان بشريت يعني رسول اكرم با شقي ترين آنها از قبيل فرعون و ابوجهل مساويند.

حقيقت اين است كه اين اشتباه از يك نوع طرز تفكر مادي درباره ي خدا و انسان - و بالاخص درباره ي انسان - پيدا شده است. كسي كه انسان و روح انسان را صرفا توده اي از آب و گل مي داند و نمي خواهد به اصل «فَاِذا سَوَّيْتُهُ و نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» [1] اعتراف كند و حتي اين تعبير را نيز حمل به يك معناي مجازي مي كند، چاره اي ندارد جز انكار قرب واقعي حق.

ولي چه لزومي دارد كه ما انسان را اينچنين حقير و خاكي فرض نماييم تا مجبور



[ صفحه 236]



شويم همه چيز را تأويل و توجيه كنيم؟ خداوند كمال مطلق و نامحدود است و از طرفي حقيقت وجود مساوي با كمال است و هر كمال واقعي به حقيقت وجود كه حقيقتي اصيل است بازمي گردد از قبيل علم، قدرت، حيات، اراده، رحمت، خيريت و غيره.

موجودات در اصل آفرينش به هر نسبت كه از وجودي كامل تر- يعني از وجودي قوي تر و شديدتر- بهره مند هستند، به ذات الهي كه وجود محض و كمال صرف است نزديكترند. طبعا فرشتگان از جمادات و نباتات به خداوند نزديكترند و به همين جهت بعضي از فرشتگان از بعضي ديگرمقرب ترند، بعضي حاكم و مطاع بعضي ديگر مي باشند؛ و البته اين تفاوت مراتب قرب و بعد مربوط به اصل خلقت و به اصطلاح مربوط به قوس نزول است.

موجودات، بخصوص انسان، به حكم «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ» [2] به سوي خداوند باز گشت مي كنند. انسان به حكم مرتبه ي وجودي خود، اين بازگشت را بايد به صورت طاعت و عمل اختياري و انجام وظيفه و به صورت انتخاب و اختيار انجام دهد. انسان با پيمودن طريق طاعت پروردگار واقعا مراتب و درجات قرب پروردگار را طي ميكند؛ يعني از مرحله ي حيواني تا مرحله ي فوق ملك را مي پيمايد. اين صعود و تعالي يك امر تشريفاتي و اداري نيست، قراردادي و اعتباري نيست، از قبيل بالا رفتن از عضويت ساده ي يك اداره تا مقام وزارت، و يا از عضويت ساده ي يك حزب تا رهبري آن حزب نيست، بلكه بالا رفتن بر نردبان وجود است، شدت و قوت و كمال يافتن وجود است كه مساوي است با زيادت و استكمال در علم و قدرت و حيات و اراده و مشيت و ازدياد دايره ي نفوذ و تصرف. تقرب به خداوند يعني واقعا مراتب و مراحل هستي را طي كردن و به كانون لايتناهي هستي نزديك شدن.

بنابراين محال است كه انسان در اثر طاعت و بندگي و پيمودن صراط عبوديت



[ صفحه 237]



به مقام فرشته نرسد و يا بالاتر از فرشته نرود و لااقل در حد فرشته از كمالات هستي بهره مند نباشد. قرآن براي تثبيت مقام انساني مي گويد:

«ما فرشتگان را فرمان داديم كه در پيشگاه آدم سجده كنند و همه ي فرشتگان بلا استثنا سجده كردند جز ابليس كه حاضر نشد».

حقا بايد گفت منكر مقام انسان هر كه هست ابليس است. [3] .


پاورقي

[1] سوره حجر،آيه ي 29.

[2] سوره بقره، آيه ي 156.

[3] مجموعه آثار، 3، (ولاها و ولايتها)، 293 - 290.


بازگشت