عبادت حضرت علي


«عدي بن حاتم» نزد معاويه آمد در حاليكه سالها از شهادت مولا گذشته بود. معاويه مي دانست كه عدي يكي از ياران قديمي مولاست. خواست كاري بكند كه اين دوست قديمي بلكه يك كلمه عليه حضرت سخن بگويد. گفت: « عدي! اين الطرفات؟» پسرانت چه شدند؟ (عدي سه پسر داشت [طريف، طرفه و طارف] كه در سنين جواني در ركاب حضرت در جنگ صفين كشته شده بودند. مي خواست عدي را ناراحت بكند بلكه او از مولا اظهار نارضايتي بكند.) عدي گفت در ركاب مولايشان علي با تو كه در زير پرچم كفر بودي جنگيدند و كشته شدند. گفت: عدي! علي درباره ي تو انصاف نداد. گفت: چطور؟ گفت پسران خودش را نگهداشت و پسران تو را به كشتن داد. عدي گفت: معاويه! من درباره ي علي انصاف ندادم، نمي بايست علي امروز در زير خروارها خاك باشد و من زنده باشم. اي كاش من مرده بودم و علي زنده مي ماند. معاويه ديد تيرش كارگر نيست.

گفت: عدي! الآن ديگر كار از اين حرفها گذشته است. دلم مي خواهد چون تو زياد با علي بودي يكقدري كارهايش را برايم توصيف بكني كه چه مي كرد. گفت: معاويه! مرا معذور بدار. گفت نه حتما بايد بگوئي. شروع كرد به صحبت كردن درباره ي علي. گفت: معاويه! من مي خواهم منظره اي را كه با چشم خودم ديدم برايت بگويم. در يكي از شبها علي را در محراب عبادت ديدم. ديدم مستغرق خداي خودش است و محاسنش را به دست مبارك گرفته مي گويد: آه آه از اين دنيا و آتشهاي آن. مي گفت: «يَا دُنْيا غُرّي غَيْري».

آن چنان عدي علي را وصف كرد كه دل سنگ معاويه تحت تأثير قرار گرفت به



[ صفحه 194]



طوري كه با آستينش اشكهاي صورتش را پاك مي كرد. آن وقت گفت دنيا عقيم است كه مانند علي بزايد.



وَ مَناقِبُ شَهِدَ الْعَدُوُّ بِفَضْلِها

وَ الْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ اْلاَعْداءُ



علي مردي است كه دشمنانش درباره فضل و فضيلت او گواهي مي دادند. [1] .


پاورقي

[1] اسلام و مقتضيات زمان، ص 298.


بازگشت