واردات قلبي


«قَدْ اَحيي عَقلَهُ وَ اَماتَ نَفْسَهُ، حتي دَقَّ جليلُهُ وَ لطفَ غَليظُه وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ، فَاَبانَ لهُ الطريقَ وَ سَلَكَ بِه السبيلَ وَ تَدافِعَتْهُ الاَبوابُ الي باب السَّلامةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاهُ بِطُمأْنينَةِ بَدَنِهِ في قَرارِ الاْمَنِ وَ الراحةِ بِما اسْتعملَ قلبَهُ و اَرْضي رَبَّهُ». [1] .

«عقل خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است، تا آنجا كه ستبري هاي بدن تبديل به نازكي و خشونتهاي روح تبديل به نرمي شده است و برق پر نوري بر قلب او جهيده و راه را بر او روشن و او را به رهروي سوق داده است، پيوسته از اين منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرين منزل كه منزل سلامت و بارانداز اقامت است رسيده و پاهايش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسايش، ثابت ايستاده است اين همه به موجب اين است كه دل و ضمير خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را خوشنود ساخته است.»

در اين جمله ها چنانكه مي بينيم سخن از زندگي ديگري است كه زندگي عقل خوانده شده است، سخن از مجاهده و ميراندن نفس اماره است، سخن از رياضت بدن و روح است، سخن از برقي است كه بر اثر مجاهده در دل سالك مي جهد و دنياي او را روشن مي كند، سخن از منازل و مراحلي است كه يك روح مشتاق و سالك به ترتيب طي مي كند تا به منزل مقصود كه آخرين حد سير و صعود معنوي بشر است مي رسد:

«يَا اَيُّهَا اِلانْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلي رَبِّكَ كَدْحَاً فَمُلاقيهِ». [2] .

سخن از طمأنينه و آرامشي است كه نصيب قلب ناآرام و پراضطراب و پرظرفيت بشر در نهايت امر مي گردد:

«اَلا بِذكرِ اللّه تَطْمَئنُّ الْقُلُوب». [3] .

در خطبه ي 228 اهتمام اين طبقه به زندگي دل چنين توصيف شده است:



[ صفحه 190]



«يَرَونَ اهلَ الدُّنيا يُعَظِّمونَ موتَ اَجسادِهم و هُمْ اَشَدُّ اِعْظاماً لِمَوتِ قُلوبِ اَحْيائِهِم». [4] .

«اهل دنيا مردن بدن خويش را بزرگ مي شمارند اما آنها براي مردن دل خودشان اهميت قائل هستند و آن را بزرگتر مي شمارند».

خلسه ها و جذبه هايي كه روحهاي مستعد را مي ربايد و بدان سو مي كشد اين چنين بيان شده است:

«صَحِبوُا الدّنيا بِاَبْدانٍ اَرْواحُها مُعلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَعْلي». [5] .

با دنيا و اهل دنيا با بدنهائي مشورت كردند كه روحهاي آن بدنها به بالاترين جايگاهها پيوسته بود.

«لَوْ لَا الاَجلُ الذي كُتِبَ لَهم [كَتَبَ اللّهُ عليهِم] لَم تَستَقِرَّ اَرواحُهُم في اَجْسادِهِم طَرفَةَ عينٍ شَوقاً اِلي الثّوابِ و خَوفاً مِن العِقابِ». [6] .

«اگر اجل مقدر و محتوم آنها نبود روحهاي آنها در بدنهاشان يك چشم به هم زدن باقي نمي ماند از شدت عشق و شوق به كرامتهاي الهي و خوف از عقوبتهاي او.»

«قَدْ اَخلَصَ للّهِ سُبحانه فَاسْتَخْلَصَهُ». [7] .

او خود را و عمل خود را براي خدا خالص كرده است خداوند نيز به لطف و عنايت خاص خويش، او را مخصوص خويش قرار داده است.

علوم افاضي و اشراقي كه در نتيجه ي تهذيب نفس و طي طريق عبوديت بر قلب سالكان راه سرازير مي شود و يقين جازمي كه نصيب آنان مي گردد اين چنين بيان شده است:

«هَجَمَ بِهِمُ الْعلمُ علي حَقيقةِ البَصيرَة وَ باشَرُوا روحَ اليقينِ وَ اسْتَلانُوا ما اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرفُونَ وَ انِسوا بِما اسْتَوْحشَ مِنهُ الجاهِلونَ». [8] .

«علمي كه بر پايه ي بينش كامل است بر قلبهاي آنان هجوم آورده است روح يقين را



[ صفحه 191]



لمس كرده اند، آنچه بر اهل تنعم سخت و دشوار است بر آنان نرم گشته است و با آن چيزي كه جاهلان از آن در وحشتند انس گرفته اند». [9] .


پاورقي

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 220.

[2] سوره ي انشقاق، آيه ي 6.

[3] سوره ي رعد، آيه ي 28.

[4] نهج البلاغه، خطبه ي 230.

[5] نهج البلاغه، حكمت 147.

[6] نهج البلاغه، خطبه ي 193.

[7] نهج البلاغه، خطبه ي 87.

[8] نهج البلاغه، حكمت 147.

[9] سيري در نهج البلاغه، ص 91.


بازگشت