بازگشت گناهكار


«فضيل بن عياض» مردي است كه در ابتدا دزد بود بعد تحولي در او پيدا شد، تمام گناهان را كنار گذاشت، توبه واقعي كرد، و بعدها يكي از بزرگان شد. نه فقط مرد باتقوائي شد، بلكه معلم و مربي عده ي ديگري شد، در حاليكه قبلا يك دزد سر گردنه گيري بود كه مردم از بيم او راحت نداشتند.

يك شب از ديواري بالا مي رود، روي ديوار كه مي نشيند و مي خواهد از ديوار پائين بيايد، اتفاقا يك مرد عابد و زاهدي شب زنده داري مي كرد، نماز شب مي خواند، دعا مي خواند، قرآن مي خواند و صداي حزين قرآن خواندنش بگوش مي رسيد. ناگهان صداي قرآن خوان را شنيد كه اتفاقا به اين آيه رسيده بود: «اَلَم يَأْنِ لِلَّذينَ امَنوا اَنْ تَخْشَعَ قُلوبُهُم لِذِكْرِ اللّهِ» «آيا وقت آن نرسيده كه مدعيان ايمان، قلبشان براي ياد خدا نرم و آرام شود»؟ يعني تا كي قساوت قلب، تا كي تجري و عصيان، تا كي پشت بخدا كردن؟ آيا وقت رو برگرداندن، رو كردن به سوي خدا نيست؟ آيا وقت جدا شدن از گناهان نيست؟ اين مرد كه اين جمله را روي ديوار شنيد، گوئي به خود او وحي شد، گوئي مخاطب شخص اوست، همانجا گفت: خدايا چرا، چرا، وقتش رسيده است، الان هم، وقت آن است. از ديوار پائين آمد و بعد از آن، دزدي، شراب، قمار، و هر چه را كه احيانا مبتلا به آن بود، كنار گذاشت. از همه هجرت كرد، از همه دوري گزيد تا حدي كه براي او مقدور بود. اموال مردم را به صاحبانشان پس داد، حقوق الهي را ادا كرد. [1] .



[ صفحه 169]




پاورقي

[1] گفتارهاي معنوي، ص 227.


بازگشت