مرحله تسلط بر نيروي متخيله


مرحله دوم، تسلط و ولايت بر انديشه هاي پراكنده، يعني تسلط بر نيروي متخليه است.

از عجيب ترين نيروهاي ما قوه متخيله است، به موجب اين قوه است كه ذهن ما هر لحظه از موضوعي متوجه موضوعي ديگر مي شود و به اصطلاح تداعي معاني و تسلسل خواطر صورت مي گيرد. اين قوه در اختيار ما نيست، بلكه ما در اختيار اين قوه عجيب هستيم و لهذا هر چه بخواهيم ذهن خود را در يك موضوع معين متمركز كنيم كه متوجه چيز ديگر نشود براي ما ميسر نيست، بي اختيار قوه متخيله ما را به اين سو و آن سو مي كشاند، مثلا هر چه مي خواهيم در نماز «حضور قلب» داشته باشيم، يعني هر چه مي خواهيم اين شاگرد را بر سر كلاس نماز حاضر نگهداريم، نمي توانيم. يك وقت متوجه مي شويم كه نماز به پايان رسيده است و اين شاگرد در سراسر اين مدت، «غايب» بوده است.

رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تشبيه لطيفي دارد در اين زمينه، دلرا - دل افرادي كه مسخر قوه ي متخيله است - به پري تشبيه مي كند كه در صحرائي بر درختي آويخته شده باشد كه هر لحظه باد او را پشت و رو مي كند. فرمود: «مَثل القلب، مثل ريشةٍ في الفلاة، تعلقت في اصل شجرة يقلبها الريح ظهراً لبطن». [1] .



گفت پيغمبر كه دل همچون پري است

در بياباني اسير صرصري است



باد پر را هر طرف راند گزاف

گه چپ و گه راست با صد اختلاف



در حديث ديگر آن دل را چنان

كاب جوشان زآتش اندر غازقان



هر زمان دل را دگر رائي بود

آن نه از وي بلكه از جائي بود



حديث ديگري كه در اين ابيات مولوي اشاره كرده اين است:

«لقلب ابن آدم اشد انقلاباً من القدر اذا اجتمعت غليا». [2] .

«همانا دل فرزند آدم از ديگ در حال جوشيدن بيشتر زير و بالا مي شود».



[ صفحه 148]



ولي آيا انسان جبرا و اضطرارا محكوم است كه همواره محكوم انديشه باشد و اين نيروي مرموز كه مانند گنجشكي همواره از شاخي به شاخي مي پرد حاكم مطلق وجود او باشد و يا اين كه محكوميت در برابر قوه متخيله از خامي و ناپختگي است. كاملان و اهل ولايت قادرند اين نيروي خودسر را مطيع خود گردانند؟

شق دوم صحيح است، يكي از وظائف بشر تسلط بر هوسبازي خيال است، و گرنه اين قوه شيطان صفت مجالي براي تعالي و پيمودن صراط قرب نمي دهد و تمام نيروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضايع مي گرداند.

مولوي چقدر عالي مي گويد:



جان همه روزه لگدكوب از خيال

وز زيان و سود و از خوف زوال



ني صفا مي ماندش ني لطف و فر

ني به سوي آسمان راه سفر



و هم او در شرح اين حديث نبوي:

«تنام عيناي و لا ينام قلبي»

«دو چشمم مي خوابند، اما دلم بيدار است».

مي گويد:



گفت پيغمبر كه عيناي ينام

لا ينام القلب عن رب الانام



چشم تو بيدار و دل رفته به خواب

چشم من خفته، دلم در فتح باب



همنشينت من نيم سايه من است

برتر از انديشه ها پايه من است



زانكه من زانديشه ها بگذشته ام

خارج از انديشه پويان گشته ام



حاكم انديشه ام، محكوم، ني

چون كه بنا حاكم آمد بر بني



جمله خلقان سخره انديشه اند

زين سبب خسته دل و غم پيشه اند



من چو مرغ اوجم، انديشه مگس

كي بود بر من مگس را دسترس



چون ملالم گيرد از سفلي صفات

بر پرم همچون طيور الصافات



سالكان راه عبوديت، در دومين مرحله، اين نتيجه را مي گيرند كه بر قوه متخيله خويش ولايت و ربوبيت پيدا مي كنند، آن را برده و مطيع خويش مي سازند. اثر اين مطيع ساختن اين است كه روح و ضمير به سائقه فطري خداخواهي هر وقت ميل



[ صفحه 149]



بالا كند اين قوه با بازيگريهاي خود مانع و مزاحم نمي گردد.

بگذريم از انساني مانند علي عليه السلام و زين العابدين عليه السلام كه چنان در حال نماز مجذوب مي شوند كه تيري از پاي علي عليه السلام بيرون مي آورند و او از شدت استغراق به خود بازنمي گردد و متوجه نمي شود، يا فرزند خردسال زين العابدين عليه السلام در حالي كه آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندي سقوط مي كند و دستش مي شكند، فرياد بچه و زنهاي خانه غوغا مي كند و بالاخره شكسته بند مي آيد و دست بچه را مي بندد، زين العابدين عليه السلام پس از فراغ از نماز يعني پس از بازگشت از اين سفر آسماني چشمش به دست بچه مي افتد و با تعجب مي پرسد كه مگر چه شده است كه دست بچه را بسته ايد؟ معلوم مي شود اين فريادها و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج كند.

آري بگذريم از اين رديف انسانها. در ميان پيروان آنها ما در عمر خود افرادي را ديده ايم كه در حال نماز آن چنان مجموعيت خاطر و تمركز ذهن داشته اند كه بطور تحقيق از هر چه غير خداست غافل بوده اند. استاد بزرگوار و عاليقدر ما مرحوم حاج ميرزا علي آقا شيرازي اصفهاني اعلي الله مقامه از اين رديف افراد بود.

براي كسب اين پيروزي هيچ چيزي مانند عبادت كه اساسش توجه به خدا است نمي باشد، رياضت كشان از راه هاي ديگر وارد مي شوند و حداكثر اين است كه از راه مهمل گذاشتن زندگي و ستم بر بدن اندكي بدان دست مي يابند ولي اسلام از راه عبادت بدون اين كه نيازي به آن كارهاي ناروا باشد اين نتيجه را تأمين مي كند، توجه دل به خدا و تذكر اينكه در برابر رب الارباب و خالق و مدبر كل قرار گرفته است، زمينه تجمع خاطر و تمركز ذهن را فراهم مي كند.



زلف آشفته او باعث جمعيت ماست

چون چنين است پس آشفته ترش بايد كرد



دريغ است كه در اينجا تأييدي از شيخ فلاسفه اسلام، اعجوبه ي دهر، كه از بركت تعليمات اسلام انديشه هاي فلسفي را به جائي رسانده است كه پيشينيان يوناني و ايراني و هندي و غير آنها هرگز نرسيده اند، نقل نكنيم.



[ صفحه 150]



اين مرد بزرگ در نمط نهم «اشارات» پس از تشريح عبادت عوامانه كه تنها براي مزد است و ارزش زيادي ندارد، به عبادت هاي مقرون به معرفت مي پردازد، مي گويد:

«و العبادة عند العارف رياضة ما لهممه و قوا نفسه المتوهمة و المتخيلة ليجرها بالتعويد عن جناب الغرور الي جناب الحق فتصير مسالمة للسر الباطن حين ما يستجلي الحق لا تنازعه فيخلص السر الي الشروق الباطن».

«عبادت از نظر اهل معرفت ورزش همتها و قواي وهميه و خياليه است كه در اثر تكرار و عادت دادن به حضور در محضر حق، همواره آنها را از توجه به مسائل مربوط به طبيعت و ماده به سوي تصورات ملكوتي بكشاند و در نتيجه، اين قوا تسليم «سر ضمير» و فطرت خداجوئي انسان گردند و مطيع او شوند به حدي كه هر وقت اراده كند كه در پي جلب جلوه حق برآيد اين قوا در جهت خلاف فعاليت نكنند و كشمكش دروني ميان دو ميل علوي و سفلي ايجاد نشود و «سر باطن» بدون مزاحمت اين ها از باطن كسب اشراق نمايد».


پاورقي

[1] نهج الفصاحة. و جامع صغير، ج 1، صفحه ي 102.

[2] مسند احمد، جلد 6، صفحه ي 2.


بازگشت