عابد و آرزوي جهاد


قضيه ي معروفي است درباره ي يكي از علماي بزرگ شيعه. يكي از علماي قم براي من نقل مي كرد كه مرحوم فيض درباره ي اين جمله كه از حضرت امام حسين عليه السلام نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، مي گفت من باور نمي كنم چنين چيزي را امام فرموده باشد. گفته بودند چرا؟ گفته بود مگر آنها چكار كردند كه امام بگويد اصحابي از اين ها بالاتر نيست. آنهايي كه امام حسين را كشتند خيلي آدمهاي بدي بودند؛ اين هايي كه امام حسين را ياري كردند كار مهمي انجام ندادند. هر مسلماني جاي آنها مي بود، وقتي مي گفتند فرزند پيغمبر، امام زمان در دست دشمن تنها مانده است، قهرا مي ايستاد.

يك شب در عالم رؤيا ديد كه صحراي كربلاست، امام حسين با 72 تن در يك طرف، لشگر 30 هزار نفري دشمن هم در طرف ديگر. آن جريان به نظرش آمد كه موقع ظهر است و مي خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسين عليه السلام به همين آقا فرمودند شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم. (همان طور كه سعيد بن عبدالله حنفي و يكي دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند).

دشمن تيراندازي مي كرد. آقا رفت جلو ايستاد. اولين تير از دشمن داشت مي آمد. تا ديد تير دارد مي آيد، خم شد. ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به امام. در همان عالم خواب گفت: اَسْتَغْفر اللّه ربّي و اَتُوب اليه، عجب كار بدي كردم! اين دفعه ديگر چنين كاري نمي كنم. دفعه دوم تير آمد. تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد. چند دفعه اين جريان تكرار شد؛ ديد بي اختيار خم مي شود. در اين هنگام امام به او فرمود: «اِنّي لا اَعْلَمُ اَصْحاباً خيراً و لا اَفْضَلَ مِنْ اَصْحابي» من اصحابي از



[ صفحه 136]



اصحاب خودم بهتر نمي شناسم. يعني تو خيال كرده اي هر كه كتاب خواند مجاهد مي شود؟! اين حقيقتي است: «مَنْ لَمْ يَغْزُ وَ لَمْ يُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْوٍ ماتَ عَلي شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ» كسي كه عملا مجاهد نبوده است يا لااقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد باشد در درون روحش يك دورويي وجود دارد يعني موقع جهاد كه مي شود در مي رود.

داستاني در مثنوي است كه با اين حديث، خوب تطبيق مي كند. مي گويد يك مرد زاهد و عابدي بود كه همه ي واجبات و مستحبات را بجا مي آورد. يك وقت با خودش فكر كرد كه من همه ي كارهاي ثواب را انجام داده ام مگر جهاد را. نماز زياد خوانده ام، روزه زياد گرفته ام، زكات داده ام، حج رفته ام ولي جهاد نكرده ام. به مجاهديني كه در آن زمان بودند - زمان صليبيها - گفت: چنانچه جهادي پيش آمد مرا هم خبر كنيد تا به اين ثواب نائل بشوم. گفتند بسيار خوب، تو را هم خبر مي كنيم. يك روز آمدند اين آقائي را كه به عمرش جهاد نديده بود خبر كردند كه آقاي زاهد بفرماييد برويم جهاد. اسبي هم براي او تهيه كردند و راه افتادند.

يك روز داخل خيمه نشسته بودند يك مرتبه شيپور به صدا درآمد، حمله شروع شد. آنها كه سرباز بودند و سربازي كرده بودند مثل كبوتر پريدند روي اسبهاشان و رفتند. اين آقاي زاهد تا جنبيد و رفت لباسهايش را به تن كرد، تير و كمانش را به پشتش انداخت، شمشيرش را برداشت و اسبش را آماده كرد يكي دو ساعت طول كشيد. آنها برگشتند. زاهد گفت قضيه چه بود؟ گفتند: بله، رفتيم و دشمن چنين بود، از كجا حمله كرده بود، زديم و كشتيم و چنين كرديم و برگشتيم. گفت: عجب كاري شد! پس ما چي؟! گفتند تو كه نجنبيدي. گفت پس ما از درك اين ثواب و از اين فيض محروم مانديم. يكي از سربازها گفت حالا براي اين كه دستت خالي نماند، يكي از آن شريرهاي دشمن كه خيلي هم مسلمان كشته او را به اسارت گرفته ايم و اكنون در خيمه است و دستش را بسته ايم او بايد اعدام شود. خيلي آدم بدي است. براي اين كه تو هم به ثواب نائل شده باشي برو او را گردن بزن. زاهد رفت. تا رفت جلو، اسير كه يك آدم گردن كلفتي بود يك مرتبه چشم قره اي به او رفت و نعره اي



[ صفحه 137]



كشيد و گفت براي چه آمدي؟ تا اين را گفت زاهد بيهوش شد و افتاد. اسير در حالي كه دستش بسته بود آمد روي سينه ي او خوابيد و با دهانش شروع كرد گلوي او را گاز گرفتن تا كم كم بلكه شاهرگ او را قطع كند. مجاهدين ديدند زاهد دير كرد. گفتند نكند حادثه اي براي او پيش آمده باشد. وقتي كه رفتند، ديدند زاهد بيهوش افتاده و كافر هم نزديك است شاهرگ او را ببرد. او را گرفتند عقب زدند و از بين بردند و زاهد را آب به رويش پاشيدند و حال آوردند. گفتند قضيه چه بود؟ گفت: والله من نفهميدم. همينكه نزديك او رفتم چشم قره اي به من رفت و فريادي كشيد و من ديگر چيزي نفهميدم. اين است معني: «مَنْ لَمْ يَغْزُ وَ لَم يُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْوٍ ماتَ عَلي شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاقِ».

ما عبادتهايي بي مايه و كم مايه، از نظر بدني انجام مي دهيم. اين عبادتهاي ما، اين نمازهاي ما، اين قرآن خواندنهاي ما، اين ذكر گفتنهاي ما كه روح ندارد و هيكلش هم چيز كوچكي است، اغلب در ما ايجاد غرور مي كند و در نتيجه خودمان را از همه ي مردم دنيا بهتر مي دانيم. چنين مسلماني مسلمان واقعي نيست و همان طور كه پيغمبر اكرم فرمودند اگر بميرد هم در درونش يك نفاق و دوروئي وجود دارد. [1] .


پاورقي

[1] آشنايي با قرآن، ص 177.


بازگشت