ناسازگاري حق پرستي با لذتگرائي


حق پرستي به معني واقعي كلمه يعني شور محبت و خدمت حق را داشتن، و با ياد او مأنوس بودن، و از پرستش او لذت بردن، و در حال توجه و حضور و ذكر دائم بودن، با خودپرستي و لذتگرائي و در اسارت زرق و برق ماديات بودن، به هيچ وجه سازگار نيست. نه تنها خداپرستي مستلزم نوعي زهد است، هر عشق و پرستشي خواه در مورد وطن يا مسلك و مرام، مستلزم نوعي زهد و بي اعتنائي نسبت به شؤون مادي است.

عشقها و پرستشها برخلاف علمها و فلسفه ها، چون سر و كارشان با دل و احساسات است رقيب نمي پذيرند. هيچ مانعي ندارد كه يك نفر عالم يا فيلسوف بنده ي درم و دينار باشد و به موقع خود فكر و انديشه را در مسائل فلسفي و منطقي و طبيعي و رياضي به كار اندازد. ولي امكان ندارد قلب چنين فردي كانون يك عشق، آنهم عشق به يك معني، از قبيل نوع انسان و يا مرام و مسلك بوده باشد، تا چه رسد به اين كه بخواهد كانون عشق الهي باشد و از عشق الهي برافروخته گردد و محل سطوع اشراقات و الهامات خدائي گردد.

كمالات معنوي در سايه بريدن از تعلقات مادي



[ صفحه 96]



پس خانه ي دل را از تعلقات مادي خالي و فارغ نگهداشتن و بتهاي سيم و زر را از كعبه ي دل فرود آوردن و شكستن، شرط حصول كمالات معنوي و رشد شخصيت واقعي انسان است. [1] .

علي عليه السلام در يكي از نامه هايش [2] مي نويسد:

«وَ اَيْمُ اللّهِ - يَميناً اَسْتَثْنِي فيها بِمَشيئَةِ اللّهِ - لاَرُوضَنَّ نَفسي رياضَةً تَهِشُّ مَعها الي الْقُرْصِ اذا قَدَرْتُ عَليهِ مَطْعوما و تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدوماً و لاَدَعَنَّ مُقْلَتي كَعَيْنِ ماءٍ نَضَبَ مَعينُها، مُسْتَفْرِغَةً دُموعَها. اَتَمْتَلِئُ السّائِمَةُ مِنْ رِعْيِها فَتَبْرُكَ؟ و تَشْبَعُ الرَّبيضَةُ مِنْ عُشْبِها فَتَرْبِضَ؟ يَاكُلُ عليٌّ مِنْ زادِهِ فَيَهْجعَ؟! قَرَّتْ اِذاً عَيْنُهُ، اِذا اقْتَدي بَعْدَ السِّنينَ الْمُتَطاوِلَةِ بِالْبَهيمَةِ الْهامِلَةِ و السّائِمَةِ الْمَرْعيَّةِ!».

«سوگند ياد مي كنم به ذات خدا كه به خواست خدا نفس خويش را چنان ورزيده سازم و گرسنگي بدهم كه به قرص ناني و اندكي نمك قناعت بورزد و آن را مغتنم بشمارد همانا آن قدر (در خلوتهاي شب) بگريم كه آب چشمه ي چشمم خشك شود، شگفتا آيا اين درست است كه شتران در چراگاهها شكم خويش را انباشته كنند و در خوابگاه خويش بخسبند، و گوسفندان در صحراهها خود را سير كنند و در جايگاه خويش آرام گيرند، علي نيز شكم خويش را سير كند و در بستر خود استراحت كند؟ چشم علي روشن! پس از ساليان دراز به چهارپايان اقتدا كرده است»

آنگاه مي فرمايد:

«طُوبي لِنفسٍ اَدَّتْ الي ربّها فرضَها وَ عَرَكَت بِجَنبِها بُؤسَها وَ هَجَرَت في الليل غُمْضَها حتي اذا غَلَب الْكَري عليها افْتَرَشَتْ اَرضَها وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّها في مَعْشَر اَسهَرَ عُيُونَهُم خوفَ معادِهم وَ تَجافَتْ عن مَضاجِعِهِمْ جُنوبُهُم، وَ هَمْهمَتْ بِذِكرِ رَبِّهِم شِفاهُهُم وَ تَقَشَّعَت بِطولِ اسْتِغفارِهِم ذُنوبُهُم، «اولئِك حِزبُ اللّهِ اَلا اِنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الْمُفلِحونَ».



[ صفحه 97]



«خوشبخت و سعادتمند آنكه فرائض پروردگار خويش را انجام دهد، رنجها را مانند سنگ آسيا دانه را، خرد كند، شب هنگام از خواب دوري گزيند، آنگاه كه سپاه خواب حمله مي آورد، زمين را فرش و دست خود را بالش قرار مي دهد، در زمره ي گروهي كه بيم روز بازگشت، خواب از چشمشان ربوده و پهلوهاشان از خوابگاههاشان جا خالي كرده است و لبهاشان به ذكر پروردگارشان در زمزمه است، ابرهاي گناهان بر اثر استغفار مداومشان برطرف شده است. آنانند حزب خدا، همانا تنها آنان رستگارانند.»

خلاصه، از دو راه يكي را بايد انتخاب كرد. يا خور و خواب و خشم و شهوت، نه رازي و نه نيازي، نه توجهي و نه نم اشكي و نه انسي و نه روشناييي و گامي از حد حيوانيت فراتر نرفت، و يا قدمي در وادي انسانيت و استفاده از مواهب خاص الهي كه مخصوص دلهاي پاك و روحهاي تابناك است. [3] .


پاورقي

[1] سيري در نهج البلاغه، 239.

[2] نهج البلاغه، نامه ي 45.

[3] سيري در نهج البلاغه، صفحه ي 245.


بازگشت