هدف عارف از عبادت


«العارف يريد الحق الاول لالشي ء غيره و لا يؤثر شيئا علي عرفانه و تعبده له فقط لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شريفة اليه لا لرغبة اورهبة.»

«عارف حق (خدا) را مي خواهد نه براي چيزي غير حق، و هيچ چيزي را بر معرفت حق ترجيح نمي دهد، و عبادتش حق را تنها به خاطر اين است كه او شايسته عبادت است و بدان جهت است كه عبادت رابطه اي است شريف في حد ذاته نه به خاطر ميل و طمع در چيزي يا ترس از چيزي.»

مقصود اين است كه عارف از نظر هدف «موحد» است، تنها خدا را مي خواهد ولكن او خدا را به واسطه نعمتهاي دنيوي و يا اخرويش نميخواهد، زيرا اگر چنين باشد، مطلوب بالذات او اين نعمتهاست و خدا مقدمه و وسيله است، پس معبود و مطلوب حقيقي همان نعمتها هستند و در حقيقت معبود و مطلوب حقيقي نفس



[ صفحه 91]



است زيرا آن نعمتها را براي ارضاء نفس مي خواهد.

عارف هر چه را بخواهد به خاطر خدا مي خواهد او اگر نعمتهاي خدا را مي خواهد از آن جهت مي خواهد كه آن نعمتها از ناحيه اوست و عنايت اوست، كرامت و لطف اوست. پس غير عارف خدا را به خاطر نعمتهايش مي خواهد و عارف نعمتهاي خدا را به خاطر خدا مي خواهد.

اينجا پرسشي پيش مي آيد كه اگر عارف خدا را براي چيزي نميخواهد پس چرا او را عبادت مي كند؟ مگر نه اين است كه هر عبادتي براي منظوري است؟ شيخ پاسخ مي دهد كه هدف عارف و انگيزه عارف بر عبادت يكي از دو چيز است. يكي شايستگي ذاتي معبود براي عبادت يعني از آن جهت او را عبادت مي كند كه او شايسته عبادت است. نظير اين كه انسان كمالي در شخص يا شيئي مي بيند و او را مدح و ستايش مي كند، اگر بپرسند انگيزه تو از اين ستايش چيست؟ اين ستايش براي تو چه فائده اي دارد؟ مي گويد من به طمع فائده اي از اين شخص يا از اين شي ء ستايش نكردم، فقط از آن جهت ستايشش كردم كه او را به حق لايق ستايش ديدم، همه تحسينهاي قهرمانان در هر رشته اي از اين قبيل است.

هدف ديگر عارف از عبادت شايستگي خود عبادت يعني شرافت و حسن ذاتي عبادت است، عبادت از آن جهت كه نسبت و ارتباطي است ميان بنده و خدا، كاري است درخور انجام دادن پس لازم نيست كه الزاما هر عبادتي به خاطر طمعي يا ترسي باشد.

جمله معروفي كه از علي عليه السلام نقل شده است كه: «اِلهي ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِك و لا طَمَعاً في جَنَّتِك بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ». عبادت بخاطر شايستگي معبود را بيان مي كند.

عرفا روي اين مطلب زياد تكيه مي كنند كه اگر هدف و مطلوب انسان در زندگي و يا در خصوص عبادات، غير از ذات حق چيزي باشد، نوعي شرك است، عرفان صد در صد بر ضد اين شرك است. در اين زمينه سخن هاي لطيف بسيار گفته اند. ما در اينجا به تمثيلي عالي و لطيف كه «سعدي» در «بوستان» ضمن داستاني از



[ صفحه 92]



«محمود غزنوي» و «اياز» آورده است قناعت مي كنيم:



يكي خرده بر شاه غزنين گرفت

كه حسني ندارد اياز اي شگفت



گلي را كه نه رنگ باشد نه بو

دريغ است سوداي بلبل بر او



به محمود گفت اين حكايت كسي

بپيچيد زانديشه بر خود بسي



كه عشق من اي خواجه بر خوي اوست

نه بر قد و بالاي دلجوي اوست



شنيدم كه در تنگنايي شتر

بيفتاد و بشكست صندوق در



به يغما ملك آستين برفشاند

وز آنجا به تعجيل مركب براند



سواران پي در و مرجان شدند

زسلطان به يغما پريشان شدند



نماند از وشاقان گردن فراز

كسي در قفاي ملك جز اياز



چو سلطان نظر كرد او را بديد

زديدار او همچو گل بشكفيد



بگفتا كه اي سنبلت پيچ پيچ

زيغما چه آورده اي؟ گفت هيچ



من اندر قفاي تو مي تاختم

ز «خدمت» به «نعمت» نپرداختم



سعدي پس از آوردن اين داستان منظور اصلي خود را اين طور بيان مي كند:



گر از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خويشي نه در بند دوست



خلاف طريقت بود كاوليا

تمنا كنند از خدا جز خدا




بازگشت