انگيزه عبادت


در باب عبادت مسأله اي وجود دارد كه حتما بايد آن را ذكر كنيم و آن اين است كه ممكن است كسي بگويد كه اتفاقا در اديان - و لااقل در اسلام كه اكنون مورد بحث ماست، عليرغم اين كه دين و مذهب است و بايد در آن، حس نيايش و پرستش تقويت شده و پرورش يافته باشد- هيچ عنايتي به اين حس نيست. آن عبادتي كه در اديان آمده است، به حس نيايش كاري ندارد، يا به طمع كار دارد كه بايد با آن مبارزه كرد، و يا به ترس كار دارد كه با آن هم بايد مبارزه كرد.

عبادت در اديان جز معامله چيزي نيست، زيرا اديان افراد را وادار مي كنند به عبادت، براي بهشت يا براي فرار از جهنم. حال اگر كسي بيايد نماز بخواند براي بهشت؛ بهشت يعني چه؟ بهشت يعني جايي كه در آنجا انواع لذتها هست: حور



[ صفحه 76]



هست، قصور هست، «جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهار» هست، ميوه هاي بهشتي و غذاهاي لذيذ بهشتي هست، شرابهاي بي مستي و بي دردسر بهشتي هست و انواع لذتهايي كه بشر نمي تواند تصور بكند. بنابراين كسي كه از لذت دنيا چشم مي پوشد براي لذت آخرت، او نه تنها خداپرست نيست و حس نيايش خود را تقويت نمي كند، بلكه يك آدمي است كه از دنياپرست ها مادي تر است زيرا يك نفر دنياپرست، قانع شده به همين لذات محدود مادي؛ ولي او يك آدم حسابگري است، مي بيند اگر بخواهد سي چهل سال عمر اين دنيا را به اين لذتها بگذراند، قابل نيست، بالاخره تمام مي شود، مي گويد اين سي چهل سال را هر طور هست دندان روي جگر مي گذاريم براي اين كه برويم در آنجا ابدالآباد به همين لذتهايي كه اينجا رها كرده ايم برسيم. پس محرك او در اين كار طمع است و غير از اين چيزي نيست. آن كسي هم كه براي فرار از دوزخ معصيت نمي كند همين طور است. عبادت مي كند يا ترك لذت مادي مي كند براي اين كه عقوبت نشود. باز امري است كه از حدود منفعت جويي بيرون نيست. بنابراين در اديان [به حس نيايش انسان توجه نشده است]. اين را مخصوصا مسيحيها نسبت به اسلام خيلي ايراد مي گيرند كه در قرآن به نعمتهاي مادي زياد توجه شده. شايد آنها در تعبيرات خود مي گويند كه قرآن توجهش فقط به نعمتهاي مادي آن دنياست و بنابراين به «حس نيايش» كه «روانشناسي» آن را به عنوان يك حس عالي مي شناسد، توجه نكرده، برعكس به طمع انسان توجه كرده است.

اين ايراد البته ايراد واردي نيست. اولا همه مي دانيم كه از نظر اسلام عبادت، درجات و مراتبي دارد، يك درجه اش عبادت به خاطر طمع بهشت است، و يك درجه ي آن عبادت براي ترس از جهنم است، و بالاتر از اين، درجات ديگر عبادت است كه هدف آن عبادتها نه بهشت است و نه جهنم. در خود قرآن به اين مطلب توجه شده و در كلمات پيغمبر اكرم و ائمه اطهار اين قدر در اين زمينه هست كه الي ماشاء الله. از همه معروفتر جمله اي است كه در نهج البلاغه و در كلمات حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت امام صادق عليه السلام هست و به هر حال جمله اي است كه مال



[ صفحه 77]



امروز نيست.

از تأليف نهج البلاغه به وسيله سيد رضي هزار سال مي گذرد تا چه رسد به زمان حضرت امير. اميرالمومنين عليه السلام مي فرمايد:

«اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ طَمَعاً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ، وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبادَةُ العَبيدِ، و اِنَّ قَوْماً عَبَدُوااللّهَ شُكْراً (حُبّاً) [1] فتِلْكَ عِبادَةُ الاَحْرارِ» [2] .

«گروهي از مردم خدا را عبادت مي كنند براي طمع بهشت. اين عبادت، از نوع تجارت است. تجارت پيشگي و معامله گري است؛ در اينجا كار مي كند براي اين كه در آنجا سودي ببرد. و گروهي عبادت مي كنند از ترس جهنم. اين ها كارشان شبيه كار بردگان است كه از ترس شلاق ارباب كار مي كنند. و قوم ديگر عبادت مي كنند نه بخاطر بهشت و نه بخاطر ترس از جهنم، بلكه سپاسگزارانه؛ يعني خداي خودش را مي شناسد، خدا را كه شناخت، آنچه دارد، همه را از خدا مي بيند، و چون همه چيز را از خدا مي بيند، حس سپاسگزاري، او را وادار به عبادت مي كند، يعني اگر نه بهشتي باشد و نه جهنّمي، همان شناختنش خدا را و حس سپاسگزاريش او را وادار به عبادت مي كند، و اين عبادت احرار است، عبادت آزادگان».

آن اولي بنده ي طمع خودش است، دومي بنده ي ترس خودش است، سومي است كه از قيد طمع و ترس آزاد است و فقط بنده ي خداست.

به همين مضمون حديث معروفي هست كه حتما اين را هم شنيده ايد كه پيغمبر خدا شبها زياد به عبادت برمي خاست و به نص قرآن مجيد گاهي دو ثلث شب، گاهي نصف شب، و گاهي ثلث شب را عبادت مي كرد. [3] .

عايشه كه مي ديد پيغمبر اينهمه از وقت شب را به عبادت مي ايستد- كه در يك



[ صفحه 78]



وقت آن قدر پيغمبر اكرم روي پاي مباركشان به عبادت ايستاده بودند كه پاهايشان ورم كرده بود- روزي گفت: آخر تو ديگر چرا اين قدر عبادت مي كني؟ تو كه خدا درباره ات گفته: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّر» [4] خدا كه به تو تأمين داده. فرمود: «اَفَلا اَكُونُ عَبْداً شَكُوراً»؟ آيا همه عبادتها فقط براي ترس از جهنم و براي بهشت بايد باشد؟ آيا من بنده ي سپاسگزار نباشم؟

از جمله كلمات پيغمبر اكرم در باب ارزش معنوي عبادت اين است كه: «اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ وَ عَانَقَها وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ و تَفَرَّغَ لَها».

«بهترين مردم آن كسي است كه به پرستش و نيايش عشق بورزد». [5] .

همچنين حضرت رسول مي فرمايند: «طُوبي لِمَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ» خوشا به حال كسي كه به عبادت عشق بورزد، عبادت به صورت معشوقش در بيايد «وَ اَحَبَّها بِقَلْبِهِ» و از صميم قلب عبادت را دوست داشته باشد «وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ» و با بدنش به آن بچسبد. مقصود اين است كه عبادت فقط يك ذكر قلب به تنهايي نيست؛ خود عبادت عملي: ركوع كردن، سجود كردن، قنوت كردن، نوعي عشق ورزي عملي است. «وَ تَفَرَّغَ لها» («تفرغ» از ماده ي فراغ است) خودش را فارغ كند براي عبادت، خالي كند از همه چيز جز عبادت، يعني آن وقتي كه به عبادت مي ايستد، ديگر هيچ خيالي، هيچ خاطره اي، هيچ فكري در قلبش نيايد، فقط او باشد و خدا، قلبش خالي بشود براي خدا؛ و روح عبادت هم همين است. روح عبادت ذكر است (به



[ صفحه 79]



اصطلاح ديني) يعني ياد خدا، منقطع شدن، بريده شدن، كه در لحظه ي عبادت انسان از غير خدا بريده شود و فقط و فقط او باشد و خداي خودش، گويي غير از او و خدا چيزي در عالم وجود ندارد. اين همان حالتي است كه شعراي عرفاني از آن تعبير به «حضور» مي كنند. شعر معروف حافظ مي گويد:



نه حافظ را حضور درس خلوت

نه دانشمند را علم اليقيني



حافظ به اين مسأله ي حضور و خلوت (به معني خلوت قلب) توجه داشته است. اگر مي بينيد افرادي به خلوت ظاهري اهميت مي دهند، مقدمه است براي اين كه خلوت قلب پيدا شود. بعد كه خلوت قلب پيدا شد، انسان بايد بيايد در اجتماع كه كار اجتماعيش را انجام دهد ولي خلوت قلبش را هم داشته باشد. گويا ناپلئون گفته است كه «مغز من مثل اين كشوهاي عطاري است، هر كدام را كه بخواهم، بيرون مي كشم، و هر كدام را كه بخواهم مي بندم». انسان بايد اين حالت را داشته باشد كه در حال عبادت بتواند با خداي خودش خلوت كند. حافظ در يك شعرش مي گويد:



بر سر آنم كه گر زدست برآيد

دست به كاري زنم كه غصه سرآيد



خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد

ديو چو بيرون رود فرشته درآيد



بعد شكايت مي كند- و شايد در واقع از خودش شكايت مي كند- از رفتن گاه به گاه پيش حكام زمان خودش، و مي گويد:



صحبت حكام، ظلمت شب يلداست

نور زخورشيد جوي بو كه برآيد



بر در ارباب بي مروت دنيا

چند نشيني كه خواجه كي بدر آيد



كلمه ي «گدايي» را اينها زياد بكار مي برند. مقصودشان از «گدايي» فقر نزد مرشد كامل است، آن كه اين فقير است به او. فقير به خداست ولي چون اين ها اعتقاد خيلي زيادي دارند كه انسان بدون مربي به جايي نمي رسد، وقتي مي گويند «گدايي» يعني گدايي نزد يك انسان كامل. مي گويد:



ترك گدايي مكن كه گنج بيابي

از نظر رهروي كه در گذر آيد



صالح و طالح متاع خويش نمودند

تا كه قبول افتد و كه در نظر آيد





[ صفحه 80]





بلبل عاشق تو عمر خواه كه آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به برآيد



به هر حال، وَ تَفَرَّغَ لَهَا. خوشا به حال آن كسي كه در عبادت، حالت فراغ و حالت خلوت برايش رخ بدهد؛ خلوت واقعي. بعد مي فرمايد: «فَهُوَ لا يُبالي عَلي ما اَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا عَلي عُسْرٍ اَمْ عَلي يُسْرٍ». [6] اگر كسي به اين مرحله رسيد،ديگر سختي و سستي دنيا برايش علي السويه مي شود. مقصود اين است كه اگر كسي به اين لذت برسد، ديگر سختي و رنج دنيا اصلا برايش مفهوم ندارد؛ اگر بخواهند او را در زير شكنجه هم قرار دهند، بخواهند پرسش هم بكنند، واقعا اهميتي نمي دهد. سختي و سستي دنيا براي مردمي مسأله مهم است كه به لذت عبادت نائل نشده اند. اگر كسي به لذت عبادت نائل شود، ديگر اين مسائل برايش مطرح نيست.

در نظر ما خيلي عجيب و شگفت است كه چگونه علي بن ابيطالب آنطور در دنيا زندگي مي كرد. ولي او در عبادتش به جايي رسيده بود كه به موجب آن، سختيها و سستيها اصلا برايش نمي توانست مطرح باشد. [7] .

حال بياييم سراغ همان عبادتي كه براي بهشت يا از ترس جهنم است. آيا واقعا اين عبادت، بي ارزش است؟ آيا اين همانطور كه گفته اند يك شكم پرستي بزرگ است؟ يك دامن پرستي بزرگ است؟ يك طمع بزرگ است؟ و صد درجه از دنياپرستي بدتر است؟ نه، كوبيدن آن به اين شكل درست نيست.

شك ندارد كه عبادت براي بهشت و عبادت از ترس جهنم، ارزش آن عبادتهايي را كه گفتيم ندارد، ولي بي ارزش هم نيست و براي يك عده مردم، يك درجه ي عالي است. چون فرق است ميان اين كه يك كاري را انسان بكند مستقيم براي يك طمعي، [و اين كه در انجام آن كار، خدا را واسطه قرار دهد]. مثل اين كه انسان يك وقت مستقيم مي رود دنبال پول؛ اين، صددرصد پول پرستي است؛ و يك وقت پول مي خواهد اما همين پول را از خدا مي خواهد، مي رود پيش خدا و اين پول را از او طلب مي كند. اين خيلي فرق مي كند كه يك كسي اصلا رابطه اش را با خدا قطع



[ صفحه 81]



مي كند، مستقيم مي رود دنبال پول؛ و يك كس ديگر راهش را اين طور انتخاب مي كند، مي گويد خداي ما يك دستورهايي دارد، من مطابق دستور او عمل مي كنم و از او مي خواهم كه به من پول بدهد. باز اين خودش يك درجه ي پرستش خداست، رفتن پيش خداست، ولو رفتن پيش خدا براي پول؛ ولي با نرفتن پيش خدا تفاوت مي كند. رفتن پيش خدا براي خدا البته ارزش بسيار عالي دارد. رفتن پيش خدا براي يك چيزي، و چيزي از او خواستن، باز هم رفتن پيش اوست، باز هم تا حدي قلب انسان روشن مي شود، انسان صفايي پيدا مي كند، از غير خدا غفلت مي كند و متوجه او مي شود؛ اين قطعا خودش يك درجه اي از پرستش است ولو درجه ضعيفي باشد.

بنابراين، اين عبادتها را هم صددرصد نمي شود نفي كرد، و بلكه چون همه ي مردم در درجه ي بالا نيستند، اكثر مردم را اگر ما بخواهيم تربيت بكنيم به طوري كه نظام زندگي دنياشان درست شود و به خدا هم نزديك شده باشند، از همين راه بايد وارد شويم، و يا لااقل افراد را در ابتدا از اين راه بايد وارد كرد، و بعد بالاتر برد. و علت اين كه در قرآن به امور مادي زياد عنايت شده است همين است. البته در قرآن «رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ اَكْبَرُ» [8] هم هست. وقتي كه ذكر مي كند: «جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِها الاَنْهارُ» بهشتها و باغهايي كه در پايين آن باغها نهرها جاري است، بعد مي گويد: «و رِضْوانٌ مِنَ اللّه اَكْبَرُ» و كمي خشنودي خدا، از همه ي اين ها بالاتر و بزرگتر است. يعني آن كسي كه مي خواهد خدا را به خاطر خشنوديش عبادت كند، او چيز ديگري است. ولي مشتري «رضوان من اللّه اكبر» طبعا همه ي مردم نيستند، يك اقليت مترقي مشتري آن هستند. براي اكثريت مردم، راه عملي همين است كه از بهشتهايي كه در آنها [لذات] جسماني است سخن به ميان آيد. البته قرآن كه اين را گفته، نه فقط براي اين است كه مردم تربيت شوند؛ قرآن خودش مي گويد هرگز در كلام ما باطل و دروغ ولو دروغ مصلحتي نيامده العياذ باللّه كسي خيال كند كه قرآن كه اين ها را گفته، خواسته مردم



[ صفحه 82]



را وادار به كار نيك كند، هدف خوب دارد و براي هدف خوب هرگونه حرفي را مي شود زد- لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِن بَينِ يَدَيْهِ- محال است در سخن خدا يك دروغ و يك باطل بيايد ولو آنكه خيال كنيد آن دروغ و باطل براي يك مصلحت اجتماعي است. نه، [سخن قرآن درباره ي لذات جسماني بهشت] حقيقتي است. اصلا اكثر مردم از اين حد جسمانيت و شهوات جسماني بالاتر نمي روند و به همين جهت، نشئه شان چنين نشئه اي است. آنهايي كه بالاتر مي روند، مي روند در نشئه ي بالاتر از بهشت جسماني. [9] .


پاورقي

[1] روايتها مختلف است، در نهج البلاغه شكرا دارد، در كلمات پيغمبر يا ائمه حبا دارد.

[2] نهج البلاغه، حكمت 229، با كمي اختلاف در عبارت.

[3] لابد موارد فرق مي كرد، وقتهايي كه كار زياد داشتند و گرفتاري بيشتر بود، كمتر، ولي از ثلث شب ديگر كمتر نبود، و در وقتي كه فراغت بيشتري داشتند تا دو ثلث شب هم به طول مي انجاميد.

[4] سوره ي فتح، آيه 2.

[5] كلمه ي «عشق» در تعبيرات اسلامي خيلي كم آمده كه بعضي ها اساسا روي همين جهت گفته اند كه اصلا اين كلمه را نبايد استعمال كرد و با استعمال زياد شعرا هم مخالفت مي كنند و مي گويند كلمه ي حب و دوستي را بايد به كار برد نه كلمه ي عشق. ولي ديگران جواب داده اند كه كلمه ي عشق در اصطلاحات ديني كم به كار رفته، نه اين كه هيچ به كار نرفته. از جمله مواردي كه به كار رفته، همين جاست كه عرض كردم. يكي ديگر آن جمله ي معروفي است كه نوشته اند اميرالمؤمنين در وقتي كه از صفين برمي گشتند يا به صفين مي رفتند (ترديد از من است) به سرزمين كربلا كه رسيدند، مشتي از خاك را برداشتند و بو كردند و بعد فرمودند: واهاً لَكِ اَيَّتُهَا التُّربَةُ (خوشا به تو اي خاك) ههُنا مُناخُ رُكّابٍ وَ مَصارِعُ عُشّاقٍ اينجا جايي است كه با رهايي فرود خواهد آمد، سوارهايي به اينجا كه مي رسند بارشان را فرود مي آورند؛ و اينجا خوابگاه عاشقاني است. بعد جمله هايي فرمود كه آن جمله ها كاملا مي رساند كه حضرت نظر به حادثه ي كربلا داشته اند.

[6] كافي، ج 2، ص 83.

[7] تعليم و تربيت در اسلام، ص 327.

[8] سوره توبه، آيه 72.

[9] تعليم و تربيت در اسلام، ص 338.


بازگشت