مرز توحيد و شرك در عبادت


مرز توحيد و شرك در توحيد عملي «به سوي اويي» است (انا اليه راجعون). توجه به هر موجود- اعم از توجه ظاهري و معنوي - هرگاه به صورت توجه به يك راه، براي رفتن به سوي حق باشد و نه يك مقصد، توجه به خداست. در هر حركت و مسير، توجه به راه از آن جهت كه راه است و توجه به علامتها و فلشها و نشانه هاي راه براي گم نشدن و دور نيفتادن از مقصد از آن جهت كه اين ها علامتها و نشانه ها و فلشها هستند، «به سوي مقصد» بودن و «به سوي مقصد رفتن» است.

انبياء و اولياء راههاي خدا هستند: «اَنتُمُ السَبيلُ الاْعَظَم وَ الصِّراطُ الاَقْوَمُ». [1] .

آنان علامتها و نشانه هاي سير الي الله هستند: «و اَعْلاماً لِعِبادِهِ وَ مَناراً في بِلادِهِ وَ اَدِلاءَ عَلي صِراطِهِ» [2] .

هاديان و راهنمايان به سوي حق مي باشند: «اَلدُعاةِ اِلَي اللّهِ وَ اَلادِلّاءِ عَلي مَرضاةِ اللّهِ» پس مسأله اين نيست كه توسل و زيارت و خواندن اولياء و انتظار كاري مافوق الطبيعي از آنها شرك است، مسأله چيز ديگر است. اولا بايد بدانيم انبياء و اولياء چنين صعودي در مراتب قرب الهي كرده اند كه از ناحيه ي حق تا اين حد مورد موهبت واقع شده باشند يا نه؟ از قرآن كريم استفاده مي شود كه خداوند به پاره اي از بندگان خود چنين مقامات و درجاتي عنايت كرده است [3] .

مسأله ديگر اين است كه آيا مردمي كه توسلات پيدا مي كنند و به زيارت مي روند و حاجت مي خواهند، از نظر توحيدي درك صحيحي دارند يا ندارند؟ آيا واقعاً با



[ صفحه 63]



نظر «به سوي اويي» به زيارت مي روند يا با فراموشي «او» و مقصد قرار دادن شخص زيارت شده؟ كه بدون شك اكثريت مردم با چنان توجه غريزي به زيارت مي روند. ممكن است اقليتي هم باشند كه فاقد درك توحيدي- ولو در حد غريزي- باشند. به آنها بايد توحيد آموخت نه آنكه زيارت را شرك دانست.

مسأله ي سوم اين است كه اقوال و افعالي كه حكايتگر تسبيح و تكبير و تمحيد است و ستايش ذات كامل علي الاطلاق و غني علي الاطلاق است، در مورد غير خدا شرك است. سبوح مطلق و منزه مطلق از هر نقصي و كاستي اوست؛ بزرگ مطلق اوست؛ آنكه همه ي ستايشها منحصرا به او برمي گردد اوست؛ آنكه همه ي حولها و قوه ها قائم به اوست ذات اوست. اين گونه توصيفها - چه به صورت قولي و چه به صورت عملي- براي غيرخدا شرك است. [4] .


پاورقي

[1] از فقرات زيارت جامعه ي كبيره (مفاتيح الجنان).

[2] از فقرات زيارت جامعه ي كبيره (مفاتيح الجنان).

[3] رجوع شود به رساله ي ولاها و ولايتها از مؤلف.

[4] مجموعه آثار، ج 2، (مقدمه اي بر جهان بيني)، ص 132.


بازگشت