پرستش در هستي


آيا پرستش منحصر به انسان است و فقط انسان است كه خدا را پرستش مي كند آن هم بعضي از انسانها؟ گفتيم نه، اولا آن پرستش آگاهانه است كه بعضي انسانها پرستش مي كنند و بعضي نمي كنند. ناآگاهانه همه پرستش مي كنند، بلكه پرستش حقيقتي است كه در همه ي موجودات عالم وجود دارد و موجودي در عالم نيست كه پرستنده ي حق نباشد. [1] .

در مسأله ي عشق قبلا مطرح كرديم كه حتي آن كسي كه غير خدا را مي جويد محرك اصليش جستجوي خداست، اشتباه در مصداق كرده است «و بعثهم في سبيل محبته» [2] تمام وجود در طريق محبت الهي در حركتند. آن گياه هم كه حركت مي كند جز عشق او هيچ در سر ندارد، آن سنگ هم كه با قوه جاذبه حركت مي كند، در واقع



[ صفحه 33]



غير از اين كه حق و ذات حق را جستجو مي كند و محبت خدا در ذات اوست، چيز ديگري نيست. آنگاه آياتي از قبيل:

«وَ اِن مِن شئيٍ اِلا يُسَبِّحُ بِحَمدهِ وَلكن لا تَفقَهونَ تَسبيحَهُم». [3] .

«اَفَغَيرَ دينِ اللّهِ يَبغُونَ وَ لهُ اَسلَمَ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ الارضِ». [4] .

«وَ لِلّهِ يَسجُدُ مَن فِي السَّمواتِ وَ الارض» [5] .

«يُسبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ الارض» [6] .

«سَبَحَ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الارض» [7] .

معناي عام تري پيدا مي كند و دامنه آن خيلي وسيع مي شود، يعني قرآن يك جهان بيني وسيعي به ما مي دهد.

شعراي عارف مسلك نيز در اين زمينه شعرهايي گفته اند مانند آنكه «نظامي» گفته است:



خبر داري كه سياحان افلاك

چرا گردند گرد مركز خاك



چه مي خواهند از اين منزل بريدن

كه مي جويند از اين مهمل كشيدن



در اين محرابگه، معبودشان كيست

از اين آمد، شدن، مقصودشان چيست



همه هستند سرگردان چو پرگار

پديدآرنده ي خود را طلبكار



و آن غزل معروف كه:



ره رو منزل عشقيم و زسر حد عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم



حافظ غزلي دارد كه:



روشن از پرتو رويت نظري نيست، كه نيست

منت خاك درت بر بصري نيست، كه نيست



مي خواهد بگويد هيچ كس نيست - حتي آنكه منكر است - كه رويش از پرتو روي تو روشن نباشد - منتها خودش نمي داند و نمي فهمد - باز همان را بعبارت



[ صفحه 34]



زير تأكيد مي كند:



ناظر روي تو صاحب نظرانند آري

سر گيسوي تو در هيچ سري نيست، كه نيست



گروه صاحب نظر، آنهايي هستند كه تو را مي بينند و مي فهمند كه مي بينند و درك مي كنند و گروهي ديگر آنهايي هستند كه مي بينند و خودشان نمي فهمند كه مي بينند.

حاجي سبزواري صاحب كتاب منظومه كه حكيم و فيلسوف و عارف فوق العاده متقي و با حالي است (گرچه شهرتش به علمش است ولي مقام عملش از مقام علمش بالاتر است) شعر هم مي گفته است به فارسي و عربي. البته شاعر درجه اول نيست ولي شعرهاي خوب هم زياد دارد و بعضي از شعرهايش واقعا عالي است. همين غزل حافظ را او استقبال كرده است و در همين معنا شعري گفته است همرديف با شعر حافظ:



شورش عشق تو در هيچ سري نيست، كه نيست

منظر روي تو زيب نظري نيست، كه نيست



نيست يك مرغ دلي، كش نفكندي به قفس

تير بيداد تو تا پر به پري نيست، كه نيست



زفغانم به فراغ رخ زلفت زفغان

سگ كويت همه شب تا سحري نيست، كه نيست



نه همين از غم او سينه ما صد چاك است

داغ او لاله صفت بر جگري نيست، كه نيست



موسي نيست كه دعوي اناالحق شنود

ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست، كه نيست



چشم ما ديده ي خفاش بود ورنه تو را

پرتو حسن به ديوار و دري نيست، كه نيست





[ صفحه 35]





گوش اسرار شنو نيست، و گرنه «اسرار»

برش از عالم معنا خبري نيست، كه نيست [8] .



اين سخن قرآن است كه: ذره اي از ذرات عالم نيست كه پرستنده ي حق نباشد، همچنانكه انساني نيست ولو ناآگاه كه پرستنده ي حق نباشد. تنها شما خدا را تسبيح نمي كنيد و حمد و ثنا نمي گوييد، همه ي اشياء خدا را تسبيح مي كنند و حمد و ثنا مي گويند «وَ اِن مِن شئيٍ اِلا يُسَبِّحُ بِحَمدهِ وَلكن لا تَفقَهونَ تَسبيحَهُم». [9] پس پرستش در منطق قرآن منحصر نيست به پرستش آگاهانه انسان، كه شايد در بسياري از انسانها ناقص ترين اقسام پرستش هاست كه مثلا بايستيم رو به قبله، دو ركعت نماز بخوانيم در حالي كه روحمان در نماز اصلا حاضر نيست بلكه در جاي ديگر مشغول كار ديگري است. يك خم و راست ظاهري مي شويم.

فارابي فيلسوف معروف اسلامي كه در هزار و صد سال پيش مي زيسته و اخيرا به مناسبت هزارمين سال ولادتش، در ايران و غير ايران دارند از او بسيار تجليل مي كنند، جمله اي دارد، مي گويد:

«صَلَّتِ السَّماءُ بِدَوَرانِها و الارضُ بِرَجَجانِها و المَطَرُ بِهَطَلانِهِ و الماءُ بِسَيَلانِهِ».

مي گويد آسمان كه گردش مي كند، آن گردش، نماز و عبادت و پرستش آسمان است و زمين كه تكان مي خورد همين جور، باران كه ريزش مي كند، آن ريزش، پرستش اوست، آب كه جريان پيدا مي كند، آن جريان، پرستش و عبادت اوست.



جمله ي ذرات عالم در نهان

با تو مي گويند روزان و شبان



ما سميعيم و بصير و باهشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم



چه شما سوي جمادي مي رويد

محرم جان خدادان كي شويد



مسأله اين كه شعور از مختصات انسان و حيوان نيست، در گياهها هم هست، و حتي منحصر به گياهها هم نيست، در جمادات هم مرتبه اي از شعور وجود دارد، جزء مسائلي است كه در علم امروز مطرح است و طرفداراني دارد كه معتقدند هر



[ صفحه 36]



ذره اي از ذرات عالم، در حدّ خودش از درجه اي از شعور بهره مند است. [10] .



عشق بحري، آسمان بر وي كفي

چون زليخا در هواي يوسفي



دور گردان را زموج عشق دان

گر نبودي عشق بفسردي جهان



كي جمادي محو گشتي در نبات؟

كي فداي روح گشتي ناميات؟



روح كي گشتي فداي آن دمي؟

كز نسيمش حامله شد مريمي؟



هر يكي بر جا فسردي همچو يخ

كي بدي پران و جويان چون ملخ



ذره ذره عاشقان آن جمال

رو كند سوي علو همچون نهال



سبح لله هست اشتابشان

تنقيه ي تن مي كنند از بهر جان [11] [12] .




پاورقي

[1] فلسفه اخلاق، ص 123.

[2] صحيفه ي سجاديه.

[3] سوره اسراء، آيه ي 44.

[4] سوره آل عمران، آيه ي 83.

[5] سوره رعد، آيه ي 15.

[6] سوره جمعه، آيه ي 1.

[7] سوره حشر، سوره صف، آيه ي 1.

[8] فطرت، ص 180.

[9] سوره اسراء، آيه ي 44.

[10] فلسفه اخلاق، صفحه ي 123.

[11] مثنوي، دفتر سوم، ص 34 و دفتر پنجم، ص 103.

[12] مجموعه آثار، ج 3، (امدادهاي غيبي)، ص 344.


بازگشت