اخلاق و پرستش


يكي از نظريات در مورد اعمال اخلاقي بشر، نظريه ي «پرستش» است. مي گويند آن سلسله از اعمال بشر كه با افعال طبيعي متفاوت است و در همه ي افراد بشر وجود دارد و همه ي افراد بشر آن كارها را تقديس و ستايش مي كنند و شرافتمندانه و انساني و مافوق كارهاي طبيعي مي خوانند، از مقوله ي پرستش هستند. بعضي اينگونه افعال را از نوع عاطفه و محبت مي دانند، و بعضي از نوع عقل و دانش و فهم، و بعضي از نوع اراده ي قوي، و بعضي نداي وجدان انسان، و بعضي از مقوله ي زيبايي. حال عرض مي كنم يك نظريه ي ديگر هم درباره ي طبيعت اينگونه كارهاي مقدس بشري هست و آن اين است كه اين كارها از مقوله ي پرستش است، از مقوله ي عبادت خداست ولي عبادتي ناآگاهانه. مثلا آن كسي كه اعمال اخلاقي را از نوع زيبايي مي دانست مي گفت چون زيبايي منحصر به زيبايي محسوس نيست و زيبايي معقول هم زيبايي است، آنكه كار اخلاقي مي كند، جمال و زيبايي عقلي كار اخلاقي را احساس مي كند و اين جمال و زيبايي او را به سوي خود مي كشد همچنانكه زشتي كار غيراخلاقي و ضد اخلاقي او را از آن متنفر مي كند. در كارهاي اخلاقي جاذبه اي است از نوع جاذبه ي زيبايي، و در كارهاي ضد اخلاقي دافعه اي است از نوع دافعه هاي ضد



[ صفحه 29]



زيبايي.

ولي اين نظريه، نظريه ي عجيبي است و آن اين است: كسي كه كار اخلاقي مي كند، حتي آن كس كه در شعور آگاه خودش خدا را نمي شناسد و به وجود خدا اعتراف ندارد و يا فرضا اعتراف دارد ولي در شعور آگاه خودش اين كار را براي رضاي خدا انجام نمي دهد و با اين كار، خداپرستي نمي كند، كار اخلاقي او يك نوع خداپرستي و پرستش ناآگاهانه است.

ممكن است سؤال شود: مگر ممكن است خداپرستي ناآگاهانه باشد؟ جواب اين است: بله، حتي ما خداشناسي ناآگاهانه هم داريم. يعني همه ي مردم در عمق فطرتشان- و در اصطلاح امروز ناآگاهانه- خداي خودشان را مي شناسند. تفاوت افراد مردم در خداشناسي در مرحله ي آگاهانه است. اين مطلب اگر ديروز يعني در قرون گذشته باور كردنش اندكي مشكل بود، امروز باور كردن آن خيلي آسان است. يعني امروز اين مطلب به اثبات رسيده كه انسان داراي دو نوع شعور است: شعور ظاهر و شعور مغفول عنه، يعني شعوري كه خود انسان از آن اطلاع و آگاهي دارد، و شعوري كه آن هم خودش نوعي آگاهي است ولي ظاهرا انسان از آن بي خبر است. [1] .

براي اين كه مثالي براي آگاهانه و ناآگاهانه ذكر كرده باشم، مثلش مثل طفل است از نظر غريزه:



همچو ميل كودكان با مادران

سر ميل خود نداند در لبان



بچّه اي كه تازه از مادر متولد مي شود همان روزهاي اول و دوم كه هنوز چشمهايش را نمي تواند باز بكند و قطعا از وجود مادر آگاهانه اطلاع ندارد يعني هنوز در ضميرش، در ذهنش از مادر تصويري ندارد و نمي داند مادري هم دارد، گرسنه اش كه مي شود سرش را هي خم مي كند، لبهايش را هي كج مي كند اين طرف و آن طرف؛ اين لبها ناآگاهانه در جستجوي پستان مادر است. يعني اگر از اين كودك كسي توضيح بخواهد دنبال چه مي گردي؟ قادر به توضيح نيست، هنوز ذهنش از



[ صفحه 30]



تصويرها و نقشها مزين نشده، كه اگر هم بتواند حرف بزند باز نمي تواند اين مطلب را بيان بكند، اما ناآگاهانه به سوي چيزي كه وجود دارد مي رود، ناآگاهانه در جستجوي پستان مادر است. تازه اين ها در انسان خيلي ضعيف است، در حيوانات قوي تر است. در حيوانات و بخصوص در حشرات اين غرايز بسيار زياد است. در انسان هم در بسياري از مسائل اين مقدار غريزه است. [2] .

علماي روانكاوي امروز معتقدند كه بيشترين قسمت شعور انسان شعور مغفول عنه اوست و كمترين بخش شعور انسان آن شعوري است كه انسان از وجود آن آگاه است.

مثلا اگر ما به درون خودمان مراجعه بكنيم و محتويات ضمير خودمان را تفتيش نماييم، مقداري احساسات، معلومات و اطلاعات، تمايلات، بغضها و حبها و اين جور چيزها پيدا مي كنيم و بعد هم خيال مي كنيم غير از اين چيزي نيست، و حال آنكه اطلاعات و معلومات و مدركات، و نيز احساسات و تمايلات زيادي در اعماق روح ما رسوب كرده كه ما از آنها بي خبر هستيم. يعني قسمت عمده ي روح من از اين مني كه الان با شما حرف مي زند مخفي است، و قسمت عمده ي روح شما از اين شمائي كه الان داريد به حرف من گوش مي كنيد مخفي است. در مقام مثال مي گويند اگر شما هندوانه اي را در يك حوض آب بياندازيد چقدر از آن از آب بيرون است؟ مقدار كمي شايد نه عشرش را آب فراگرفته و يك عشرش بيرون است. يا اگر قطعه يخ بزرگي را در حوض آب بياندازيد چقدرش از آب بيرون است و چقدرش زير آب؟ عينا شعور انسان هم آن قسمتي كه آشكار است نسبت به آن قسمتي است كه مخفي است اين جور است.

عالم هم همين طور است. اين عالم طبيعت كه به تعبير قرآن عالم شهادت است، در مقابل عالم غيب و حقايق مخفي، نسبتش همين نسبت است اگر خيلي بيشتر از اين نباشد. عالم طبيعت با تمام كهكشانها و ستارگان و اين جوي كه بشر



[ صفحه 31]



چون نمي داند آخرش به كجا منتهي مي شود مي گويد جو لايتناهي- و شايد هم لايتناهي است- نسبت به عالمي كه بر اين عالم احاطه دارد يعني نسبت به آن قسمتي از عالم كه پنهان است بسيار كوچك است، و به تعبير حديث مثل اين است كه حلقه اي را در يك صحرا بياندازند. آن حلقه نسبت به صحرا چه نسبتي دارد؟ هيچ.

حالا اين مطلب كه مي گوييم پرستش ناآگاهانه، موجب تعجب نشود كه مگر مي شود پرستش، ناآگاهانه باشد؟ آدم زنده كه وكيل و وصي نمي خواهد. من كه خودم مي فهمم كه خدا را پرستش نمي كنم، اصلا من خدا را قبول ندارم، در عين حال شما مي گوييد آن كار اخلاقي من يك پرستش ناآگاهانه است؟! جواب اين است: بله، تو خيلي چيزها را نمي داني، انجام مي دهي و خودت نمي داني. خودت، خودت را نمي شناسي. [3] .

حال معناي اين كه كارهاي اخلاقي از مقوله ي پرستش است چيست؟ انسان به حسب فطرت كارهاي اخلاقي را شريف و شرافتمندانه مي داند با اين كه از خودگذشتگي است و با منطق طبيعي سازگار نيست و حتي با منطق عقل عملي به اين معنا يعني عقلي كه به انسان مي گويد خودت و منافع خود را بايد حفظ بكني سازگار نيست. مع ذلك انسان اين كارها را انجام مي دهد و در اين كارها يك نوع شرافت و عظمتي تشخيص مي دهد، علوّ و بزرگواري تشخيص مي دهد، حس مي كند كه با انجام اين كارها خودش را بزرگوار مي كند؛ مثل ايثار، از خود گذشتگي و انصاف دادن.

آن عمق روح انسان، آن فطرت انسان، آن عمق قلب انسان، با يك شامّه ي مخصوص، ناآگاهانه همين طور كه خدا را مي شناسد، اين قوانين خدا را مي شناسد؛ رضاي خدا را مي شناسد و كار را بالفطره در راه رضاي خدا انجام مي دهد، ولي خودش نمي داند كه دارد قدم در راه رضاي خدا برمي دارد. [4] .



[ صفحه 32]



حقيقت اين است كه اخلاق از مقوله ي عبادت و پرستش است. انسان به همان ميزان كه خدا را ناآگاهانه پرستش مي كند، ناآگاهانه هم يك سلسله دستورهاي الهي را پيروي مي كند. وقتي كه شعور ناآگاهش تبديل بشود به شعور آگاه، كه پيغمبران براي همين آمده اند (پيغمبران آمده اند براي اين كه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور ناآگاه و آن امر فطري را تبديل كنند به يك امر آگاهانه) آن وقت ديگر تمام كارهاي او مي شود اخلاقي، نه فقط همان يك عده كارهاي معين؛ خوابيدن او هم مي شود يك كار اخلاقي، غذا خوردن او هم مي شود يك كار اخلاقي. يعني وقتي برنامه زندگي ما براساس تكليف و رضاي حق تنظيم شد، آن وقت خوردن ما، خوابيدن ما، راه رفتن ما، حرف زدن ما و خلاصه زندگي و مردن ما يكپارچه مي شود اخلاق، يعني يكپارچه مي شود كارهاي مقدّس:

«انّ صَلاتي و نُسُكي و محياي و مماتي لله رب العالمين». [5] .

همه چيز مي شود لله، و همه چيز مي شود اخلاق. [6] .


پاورقي

[1] فلسفه اخلاق، ص 116.

[2] فلسفه اخلاق، ص 127.

[3] فلسفه اخلاق، ص 116.

[4] فلسفه اخلاق، ص 127.

[5] سوره انعام، آيه ي 162.

[6] فلسفه اخلاق، ص 132.


بازگشت