تضاد دو عشق


مجنون شتر تازه زائيده اي را سوار شده بود و مي خواست به خانه معشوق برود، از شهر كه يك مقداري دور شد، رفت در خيال معشوق و محبوب خودش و غافل از حيوان. كم كم دستش شل شد و مهار شتر رها شد و تقريبا مجنون مثل يك بار شد روي حيوان. حيوان كم كم احساس كرد كسي كاري به كارش ندارد، و از طرفي بچه اش در خانه بود. سرش را برگرداند بطرف خانه، آمد و آمد، مجنون يك دفعه چشم باز كرد ديد به طويله رسيد. به جاي اين كه برسد به خانه معشوق رسيد به طويله.

دوباره حيوان را بطرف خانه معشوق بازگرداند. باز مقداري كه رفت دوباره مجنون ميلش به ليلي كشيد و حيوان رها شد و حيوان هم به فكر معشوق و محبوب خودش در طويله افتاد. باز برگشت و اين كار چندين بار تكرار شد.



[ صفحه 28]





همچو مجنون در تنازع با شتر

گه شتر چربيد و گه مجنون حر



يكدم ار مجنون زخود غافل شدي

ناقه گرديدي و واپس آمدي



مي گويد بالاخره مجنون خودش را پرتاب كرد از روي شتر پايين و گفت:



اي ناقه چو هر دو عاشقيم

ما دو ضد پس همراه نالايقيم



من عاشقم تو هم عاشق، من عاشق ليلي هستم از آن طرف بايد بروم، تو عاشق بچه ات هستي بطرف طويله بايد بروي. ما دو تا با همديگر نمي توانيم برويم.



عشق مولا كي كم از ليلاستي

بنده بودن بهر او والاستي [1] .




پاورقي

[1] فطرت، ص 70.


بازگشت