پرستش


يكي از پايدارترين و قديمي ترين تجليات روح آدمي و يكي از اصيل ترين ابعاد وجود آدمي، حس نيايش و پرستش است. مطالعه آثار زندگي بشر نشان مي دهد هر زمان و هر جا كه بشر وجود داشته است، نيايش و پرستش هم وجود داشته است. چيزي كه هست شكل كار و شخص معبود متفاوت شده است: از نظر شكل از رقصها و حركات دسته جمعي موزون همراه با يك سلسله اذكار و اوراد گرفته تا عالي ترين خضوعها و خشوعها و راقي ترين اذكار و ستايشها، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قيوم ازلي ابدي منزه از زمان و مكان.

پيامبران پرستش را نياوردند و ابتكار نكردند، بلكه نوع پرستش را- يعني نوع آداب و اعمالي كه بايد پرستش به آن شكل صورت گيرد- به بشر آموختند و ديگر اين كه از پرستش غير ذات يگانه (شرك) جلوگيري به عمل آوردند. از نظر مسلمات ديني و همچنين از نظر برخي علماي دين شناسي [1] ، بشر ابتدا موحّد و يگانه پرست بوده است و خداي واقعي خويش را مي پرستيده است پرستش بت يا ماه و يا ستاره يا انسان از نوع انحرافهايي است كه بعدا رخ داده است، يعني چنين نبوده كه بشر پرستش را از بت يا از انسان يا مخلوقي ديگر آغاز كرده باشد و تدريجا با تكامل



[ صفحه 18]



تمدن به پرستش خداي يگانه رسيده باشد. حس پرستش كه احيانا از آن به حس ديني تعبير مي شود، در عموم افراد بشر وجود دارد. از «اريك فروم» نقل شده است كه:

«انسان ممكن است جانداران يا درختان يا بتهاي زرين يا سنگي يا خداي ناديدني يا مردي رباني يا پيشوايي شيطاني صفت را بپرستد؛ مي تواند نياكان يا ملت يا طبقه يا حزب خود يا پول و كاميابي را بپرستد... او ممكن است از مجموعه معتقداتش به عنوان دين، ممتاز از معتقدات غيرديني، آگاه باشد و ممكن است برعكس، فكر كند كه هيچ ديني ندارد. مسأله بر سر اين نيست كه دين دارد يا ندارد، مسأله بر سر اين است كه كدام دين را دارد.» [2] .

«ويليام جيمز» بنابر نقل «اقبال» مي گويد:

«انگيزه نيايش، نتيجه ضروري اين امر است كه در عين اينكه در قوي ترين قسمت از خودهاي اختياري و عملي هر كس خودي از نوع اجتماعي است، با وجود اين، مصاحب كامل خويش را تنها در جهان انديشه (درون انديشي) مي تواند پيدا كند... اغلب مردم، خواه به صورت پيوسته و خواه به صورت تصادفي در دل خويش به آن رجوع مي كنند. حقيرترين فرد بر روي زمين، با اين توجه عالي، خود را واقعي و باارزش احساس مي كند.» [3] .

«ويليام جيمز» درباره عمومي بودن اين حس در افراد چنين مي گويد:

«احتمال دارد كه مردمان از لحاظ درجه ي تأثيرپذيري از احساس يك ناظر دروني در وجودشان با يكديگر اختلاف داشته باشند. براي بعضي از مردم بيش از بعضي ديگر اين توجه، اساسي ترين قسمت خودآگاهي را تشكيل مي دهد. آنان كه بيشتر چنين هستند محتملا ديني ترند، ولي اطمينان دارم كه حتي آن كساني هم كه مي گويند، بكلي فاقد آنند خود را فريب مي هند و حقيقتا تا حدي ديندارند.» [4] .



[ صفحه 19]



قهرمانهاي افسانه اي ساختن از پهلوانان و يا دانشمندان و يا رجال ديني، معلول حس تقديس بشر است كه مي خواهد موجودي قابل ستايش و تقديس داشته باشد و او را عاشقانه و در حدّ مافوق طبيعي ستايش نمايد. ستايشهاي مبالغه آميز بشر امروز از قهرمانهاي حزبي يا ملي، دم زدن از پرستش حزب، مرام، مسلك، پرچم، آب و خاك و احساس ميل به فداكاري در راه اين ها همه معلول اين حس است.

احساس نيايش، احساس [نياز] غريزي است به كمالي برتر كه در او نقصي نيست و جمالي كه در آن زشتي وجود ندارد. پرستش از مخلوقات به هر شكل، نوعي انحراف اين حس از مسير اصلي است.

انسان در حال پرستش از وجود محدود خويش مي خواهد پرواز كند و به حقيقتي پيوند يابد كه در آنجا نقص و كاستي و فنا و محدوديت وجود ندارد و به قول «اينشتاين» دانشمند بزرگ عصر ما:

«در اين حال فرد به كوچكي آمال و اهداف بشري پي مي برد و عظمت و جلالي را كه در ماوراي امور و پديده ها در طبيعت و افكار تظاهر مي نمايد، حس مي كند.» [5] .

«اقبال» مي گويد:

«نيايش، عمل حياتي و متعارفي است كه بوسيله ي آن، جزيره ي كوچك شخصيت ما وضع خود را در كل بزرگتري از حيات اكتشاف مي كند.»

عبادت و پرستش نشان دهنده ي يك «امكان» و يك «ميل» در انسان است: امكان بيرون رفتن از مرز امور مادي و ميل به پيوستن به افق بالاتر و وسيع تر. چنين ميلي و چنين عشقي از مختصات انسان است. [6] .



[ صفحه 20]




پاورقي

[1] مانند ماكس مولر.

[2] جهاني از خود بيگانه، ص 100.

[3] احياي فكر ديني، ص 105.

[4] احياي فكر ديني، ص 105.

[5] دنيايي كه من مي بينم، ص 56.

[6] مجموعه آثار، ج 2، (انسان در قرآن)، ص 277.


بازگشت