ويژگي دوم: آدمي را، از كبر و عجب، باز مي دارد


مي فرمايد: نماز واقعي، آدمي را از درافتادن به چاه نكبت بار كبر و غرور، باز مي دارد.

مي پرسم: چگونه؟

- انسان در نماز به دو امر مهم، اعتراف مي نمايد: يكي حقارت و پستي خود و ديگري عظمت و كبريايي پروردگارش كه اگر اعتراف به اين دو، صادقانه و آگاهانه باشد، از ابتلا به بيماري هولناك عجب و كبر، در امان مي ماند؛ مرضي هستي سوز كه قرآن كريم آدمي را از آن برحذر مي دارد: «و لا تعصر خدك للناس و لا تمش في الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور»؛ و هرگز به تكبر و ناز از مردم، رخ متاب و در زمين با غرور و تبختر، قدم برمدار كه خدا هر آينه متكبر خودستا را دوست نمي دارد.» [1] .

سپس ميفرمايد: در روايت آمده است: اگر خدا، رخصت كبر ورزيدن را به يكي از بندگانش مي داد، به يقين چنين منتي را به پيامبران گزيده و دوستانش مي نهاد؛ ليكن خداي سبحان، بزرگ منشي را بر آنان ناپسند ديد و فروتني شان را پسنديد؛ پس پيامبران از روي فروتني، گونه هاي خود را بر زمين چسبانيدند و چهره هاي خود را به خاك ماليدند و برابر مؤمنان، فروتني كردند و خود، مردماني مستضعف بودند.» [2] .

- رايج ترين نوع تكبر چيست؟

- تكبر بر بندگان خدا؛ مانند آن كه فردي خود را به دليل كثرت عبادت و نمازگزاردن، بهتر و برتر از ديگران بپندارد.



[ صفحه 90]



حكايت

دو مرد، داخل مسجد شدند كه يكي عابد و ديگري فاسق باشد و از مسجد، خارج شدند در حالي كه فاسق، صديق (مؤمن واقعي) شده باشد و عابد، فاسق؛ و اين براي آن است كه عابد، داخل مسجد شود، در حالتي كه به عبادتش ببالد و به آن ببازد و فكرش در آن باره باشد، ولي فكر فاسق در باره ي ندامت و پشيماني از فسقش باشد و از خداي (عز و جل) درباره ي گناهاني كه كرده، آمرزش خواهد. [3] .

حكايت



ز ويرانه ي عارفي ژنده پوش

يكي را نباح سگ آمد، به گوش



به دل گفت كوي سگ اين جا چراست؟

درآمد كه درويش صالح كجاست؟



نشان سگ، از پيش و از پس، نديد

به جز عارف، آن جا دگر كس نديد



خجل بازگرديدن، آغاز كرد

كه شرم آمدش بحث، اين راز كرد



شنيد از درون، عارف، آواز پاي

هلا گفت: بر در، چه پايي؟ درآي





[ صفحه 91]





مپندار اي ديده ي روشنم!

كز اين در، سگ آواز كرد، اين منم



چو ديدم بيچارگي مي خرد

نهادم ز سر، كبر و رأي و خرد



چو سگ، بر درش، بانگ كردم بسي

كه مسكين تر از سگ، نديدم كسي



چو خواهي كه در قدر بالا، رسي

ز شيب تواضع، به بالا رسي



در اين حضرت، آنان گرفتند صدر

كه خود را، فروتر نهادند قدر



چو سيل، اندر آمد به هول و نهيب

فتاد از بلندي، به سر، در نشيب



چو شبنم، بيفتاد مسكين و خرد

به مهر، آسمانش به عيوق برد [4] .




پاورقي

[1] لقمان / 18.

[2] نهج البلاغه، خطبه ي 192.

[3] اصول كافي، ج 3، ص 428.

[4] بوستان سعدي / 141- 142.


بازگشت