نيت


مي فرمايد: نيت چيست؟

مي گويم: آهنگ نماز كردن به قصد قربت.

- آري، نيت را معني، قصد است و قصد، واسطه است ميان علم و عمل؛ چه اول تا نداد كه كار، كردني است ثابت، قصد كردن آن كار نكند و تا قصد نكند، آن كار از وي حاصل نشود. مبدأ سير و سلوك، قصد است و در سير و سلوك بايد كه قصد مقصد معيني كند و چون مقصد، حصول كمال از كامل مطلق باشد، پس نيت بايد مشتمل بر طلب قربت به حق تعالي باشد كه او است كامل مطلق. و چون چنين باشد، نيت تنها از عمل تنها بهتر باشد كه «نيت المؤمن خير من عمله»؛ چه، نيت به مثابه ي جان است و عمل به مثابه ي تن و «الاعمال بالنيات» يعني زندگي تن، به جان است. [1] .

آن گاه مي افزايد: لازمه ي نيت، اخلاص است و «پارسي اخلاص ويژه



[ صفحه 68]



كردن باشد، يعني پاك كردن چيزي از هر چيزي كه غير او و با او در آميخته باشد و اين جا به اخلاص آن مي خواهند كه هر چه گويد و كند، قربت به خداي تعالي بود كه هيچ غرضي ديگر از دنيوي و اخروي با آن نياميزد، «الالله الدين الخالص» مقابل اخلاص آن بود كه غرض ديگر با آن، در آميزد؛ مانند حب جاه و مال يا طلب نيك نامي يا ثواب آخرت براي نجات و رستگاري از عذاب دوزخ. و اين همه از باب شرك باشد و شرك، دو نوع بود: جلي و خفي؛ اما شرك جلي، آن بت پرستي بود و باقي همه شرك خفي باشد كه معرفت آن، صعب است؛ چنان كه پيغمبر ما (صلي الله عليه و آله) گفت: «نيت شرك، در امت من از حركت آرام مورچه ي سياه بر صخره ي سخت در شبي نيك تاريك مخفي تر است.» طالب كمال را، شرك تباه ترين مانعي باشد در سلوك، كه حق تعالي فرمايد: «هر كس ديدار پروردگارش را اميد دارد، بايد عمل صالح به جاي آورد و در عبادت پروردگارش، احدي را شريك نگرداند. [2] »

حكايت



از علي آموز، اخلاص عمل

شيرحق را، دان منزه از دغل



در غزا، بر پهلواني، دست يافت

زود، شمشيري بر آورد و، شتافت



او، خدو انداخت بر روي علي (ع)

افتخار هر نبي و، هر ولي



آن خدو زد، بر رخي كه روي ماه

سجده آرد پيش او، در سجده گاه



در زمان، انداخت، شمشير آن علي (ع)

كرد او، اندر غزايش كاهلي





[ صفحه 69]





گشت حيران آن مبارز، زين عمل

وز نمودن عفو و رحمت، بي محل



گفت: بر من، تيغ تيز افراشتي

از چه افكندي، مرا بگذاشتي؟



آن چه ديدي، بهتر از پيكار من

تا شدستي سست، در اشكار من؟



آن چه ديدي، كه چنين خشمت نشست

تا چنان برقي نمود و، باز، جست؟



آن چه ديدي، كه مرا، زان عكس ديد

در دل و جان، شعله اي آمد پديد؟



آن چه ديدي، بهتر از كون و مكان

كه به از جان، بود و بخشيديم جان؟



در شجاعت، شير ربا نيستي

در مروت، خود كه داند كيستي



گفت: من، تيغ از پي حق مي زنم

بنده ي حقم، نه مأمور تنم



شير حقم، نيستم شير هوي

فعل من، بر دين، من باشد گوا



گه نيم كوهم ز حلم و صبر و داد

كوه را، كي در ربايد تندباد؟



آنك از بادي رود از جا، خسي ست

زانك باد ناموافق، خود، بسي ست



باد خشم و، باد شهوت، باد آز

برد او را، كه نبود، اهل نماز



چون درآمد، در ميان، غير خدا

تيغ را، اندر ميان كردن، سزا [3] .




پاورقي

[1] اوصاف الاشراف / 15.

[2] اوصاف الاشراف / 21.

[3] مثنوي معنوي، ج 1، ص 234- 239.


بازگشت