در آستانه ي ضيافت


غرق در انديشه ي سفر، بيرون را مي نگرم. قطار سريع السير شمال غرب بي صبرانه در انتظار تاختن است و مسافران، با عجله وارد واگن ها مي شوند.

چند لحظه اي نمي گذرد كه درب كوپه، گشوده مي شود و پيرمردي روحاني و نوراني، عصا زنان، پاي به درون مي نهد. سلام مي دهم و به احترامش از جاي بر مي خيزم. او نيز با مهرباني، جواب سلامم را مي دهد و مي نشيند. به سينماي تابناكش كه مي نگرم، احساس مي كنم حضرتش را پيش تر زيارت نموده ام؛ اما كجا، خدا مي داند. دقيق تر كه مي شوم، با شگفتي و حيرتي زائدالوصف در مي يابم كه او كسي نيست مگر آن فقيه فرهيخته و شيخ فرزانه اي كه در ژرفاي اقيانوس بي كرانه ي نماز غوطه ها خورده و گهرها صيد فرموده است.

تعجبم به خاطر زنده يافتن حضرتش نيست، كه فرموده اند: «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق» [1] ، بلكه از اين در حيرتم كه به واسطه ي انجام



[ صفحه 12]



كدامين عمل، توفيق زيارت نمازانديش فراز پايه و نامداري چون او، رفيق راه مثل مني كه در الفباي عرفان و اسرار بي انتهاي نماز نيز درمانده، شده است؟

با خود مي گويم: «علاوه بر اينكه خداي تعالي بنده نواز است و مهربان، شايد اين افتخار از آنجا نصيبم شده است كه اولاً عازم اجلاس پنجم نماز هستم و ثانياً مقصدم هم تبريز (مولد وي)- كه اهالي اش در ميهمان نوازي، شهره هستند- مي باشد؛ شهري كه شهريارش فرموده است:



شهر تبريز است، جان، قربان جانان مي كند

سرمه چشم، از غبار كفش مهمان مي كند [2] .



شايد هم به پرديس معطر پنداري معنوي، گام نهاده ام. اگر اين گونه است، اي كاش اقامتم كوتاه مدت نباشد؛ شايد هم...! بگذريم. آنچه كه حالا اهميت دارد، درك شايسته ي اين لحظات گران بها و نادرتر از كيميا است و كسب فيض از محضر منور او؛ امري كه شكوه و مهابت مترتب بر وجود شريف و ذي جودش، مانع از تحقق آن نيست؛ اما از كجا شروع كنم و كدام يك از سئوالاتم را كه گاه سال ها به آن ها انديشيده ام، مطرح كنم؟ شايد اگر در معيت آيةالله قوچاني (ره) به «سياحت غرب» نرفته بودم، بهتر مي توانستم نوع سئوالم را برگزينم!

به هر حال اكنون دلم مي خواهد از بلندا، ژرفا و كرامات «ذكر يونسيه»- كه ايشان مؤانست ديرينه اي با آن داشته اند- بپرسم؛ يا از رموز و اسرار نماز شب و گريستن به ياد حضرت دوست و نيز از سطور نوراني و اوراق زرين كتاب ارزشمند زندگاني اش- خصوصاً برگ آخر آن كه در ظهري پر رمز و



[ صفحه 13]



راز، ورق خورد و چونان هميشه معطر به عطر جانفزاي نماز بود- هنوز مذاق جانم از شهد نوشين اين قبيل افكار، شيرين و مفرح است كه قطار سريع السير با بريدن رشته ي افكارم، راه تبريز را، در پيش مي گيرد؛ در حالي كه ترنم سبز دعاي شيخ، بيش از پيش، فضا را به شميم خوش خود مي آكند:

«بسم الله بالله و من الله و الي الله و في سبيل الله...» [3] .

ناخودآگاه به ياد سروده اي تابناك از سيمرغ الوند مي افتم:



خوشا آنان كه الله، يارشان بي

به حمد و قل هوالله، كارشان بي



خوشا آنان كه دائم در نمازند

بهشت جاودان، بازارشان بي [4] .



البته اين در حالي است كه اين سروده ي نوراني و بلند، ديشب نيز به ذهنم خطور كرده بود. آن لحظه آرزو كرده بودم كه در جريان عزيمت به اجلاس نماز، يكي از مصاديق برجسته ي دو بيتي را، زيارت كنم و حال مي نگرم خواسته ام چه زود در معرض اجابت قرار گرفته و توفيق تشرف به محضر مبارك نمازانديشي را كه عمر شريفش صرف خداي تعالي گرديده است، يافته ام.

هنوز در بحر انديشه، دست و پا مي زنم كه احساس مي كنم شميم خيال انگيز غزل حافظ، فضا را به خود مي آكند. به گمانم شيخ، قنوت گرفته و چونان هميشه، ابياتي از «لسان الغيب» را به عنوان حديث دل، بر زبان، جاري ساخته است:



صبح است، ساقيا! قدحي پر شراب كن

دور فلك، درنگ ندارد، شتاب كن



زان پيشتر كه عالم فاني، شود خراب

ما را ز جام باده گلگون، خراب كن





[ صفحه 14]





خورشيد مي، ز مشرق ساغر، طلوع كرد

گر برگ عيش مي طلبي، ترك خواب كن



روزي كه چرخ از گل ما، كوزه ها كند

زنهار! كاسه ي ما، پر شراب كن



ما مرد زهد و توبه و طاعات نيستيم

با ما، به جام باده ي صافي، خطاب كن



كار صواب باده پرستي ست، حافظا!

برخيز! عزم جزم، به كار صواب كن [5] .



به روان پاك حافظ و حضرت ايشان كه درود مي فرستم، يكباره خود را در برابر پنجره ي اميد مي يابم؛ چه، قبلاً شنيده بودم روزي شيخ به ديدن يكي از شاگردان خود مي رود و هنگامي كه اطرافيان، علت را جويا مي شوند، مي فرمايد:

«به من عنايتي شد كه ديدم حاصل اعمالم نيست. دقيق كه شدم ديدم از تأثير دعاي اوست؛ از اين رو به قصد تشكر و سپاس به ديدنش رفتم.»

حالا اگر چه بين خود و آن محصل فاضل، فاصله ي بسيار مي بينم، اما اميدوارم طلب رحمتي كه براي حضرتش نمودم، نتيجه اي مشابه را به بار آورد؛ البته ديري نمي پايد كه به حول و قوه ي الهي مقصود، حاصل مي شود؛ در حالي كه شعله ي انتظار در وجودم زبانه كشيده و رخساره ام را گلگون ساخته است.

شيخ، كه گويي از علاقه مندي ام به موضوع «بهترين نمازها و برترين نمازگزارها» و سئوالاتي كه در اين زمينه براي وجود دارد، مطلع شده است، با طرح پرسشي، باب گفت و گوي مرا با خود كريمانه مي گشايد...



[ صفحه 17]




پاورقي

[1] ديوان حافظ / 51.

[2] استاد، سيد محمد حسين شهريار.

[3] فرازي از دعاي سفر.

[4] دوبيتي هاي بابا طاهر عريان / 26.

[5] ديوان حافظ / 251.


بازگشت