سكوت در فصل نيايش


روزي مردي فرزانه رو به خدمت گزار خويش كرد و گفت: گوسفندي ذبح كن و لذيذترين عضوش را برايم بياور. خدمتكار گوسفندي ذبح كرد و زبانش را آورد. فردايش گفت: گوسفندي ذبح كن و بدترين عضوش را بياور. خدمتكار گوسفندي ذبح كرد و باز زبانش را بر سفره گذاشت. مرد حكيم گفت: تو در هر دو روز زبان آوردي. گفت: اگر به خوبي به كار گرفته شود بهترين است و گرنه بدترين.

اگر زبان، اين ابزار نطق و بيان [1] را در ترازو بگذاريم؛ وزن آن از چند صد گرم نمي گذرد، و اگر پيش گربه اندازيم به يك وعده شكمش را سير نخواهد كرد؛ اما همين تكه گوشت سرخ سبك وزن، آدم هاي هفتاد، هشتاد كيلويي را گله گله به دوزخ عذاب الهي مي فرستد؛ چنان كه اگر راست و درست به كار رود، درهاي بهشت را به رويشان خواهد گشود. فرزانگان سحرخيز هنگام سخن گفتن با مردم، اول با زبان قلب سخن مي گويند و در ترازوي عقل آن را مي سنجند [2] اگر در آن آفتي نبود، يا از پس آن كژدمي



[ صفحه 35]



نخفته بود آن را بر زبان مي آورند تا مبادا دلي را آزرده يا چهره اي را افسرده سازد؛ اما سبكسران پرگو [3] كه سخن، نشخوار آنان است نه ابزاري براي ابزار انديشه ي آنان، بي آن كه در محتواي كلام انديشه كنند و نيك و بدش را در نظر آورند، سخن بر زبانشان مي لغزد و مانند پرنده اي، ناگهان از دهانشان بيرون مي پرد و بي اختيار بر هر شاخساري مي نشيند.

آن گاه كه پرنده ي سخن از كف رفت و خار سخن آنان بر دل ديگران نشست، مي فهمند كه با اين شمشير تيز، چه دل هايي را مجروح، چه خاطرهايي را پريشان، چه رخسارهايي را افسرده، چه اشخاصي را سرخورده، چه روابطي را تيره و چه دوستي ها و صميميت هايي را بريده اند.

آن گاه كه زهر حسرت بار زبان را چشيدند به خود مي آيند، اما دريغ كه تير زهرآگين سخن از كمان زبان پريده و پرده ي اعتبار و آبروي ديگران را دريده است. آيا زبان هايي چنين دراز و دروازه هايي هميشه باز مي تواند لذت مناجات هاي شبانه را بچشد؟!

شب زنده داران سحرخيز - كه در نماز با خداي زنده و حاضر راز و نياز مي كنند نه با موجود غايب و موهومي كه او را نمي بينند [4] و نجواي محبتش را نمي شنوند - آن ها نه تنها در روز، سخن بيهوده نمي گفتند، بلكه براي تعادل و



[ صفحه 36]



آرامش روح خويش حتي روزه ي سكوت مي گرفتند. مريم عليهاالسلام آن نوجوان سيزده ساله فرمان مي گيرد كه روزه ي سكوت بگيرد و تا مدتي جز به اشاره سخن نگويد [5] آيا جز اين است كه هر سخني اگر لغو و بيهوده باشد همچون خاري است كه به تدريج سرزمين دل را به خارستاني تبديل مي كند كه در آن جز تيغ هاي خشك و آزار دهنده نخواهد روييد؟ پس چه بايد كرد؟ بايد در سخن گفتن ها به ضرورت بسنده كرد و از لغو و بيهوده گويي (هر چند دروغ و غيبت و تهمت هم نباشد) پرهيز نمود [6] ضرورت آن است كه تو را به هدفت نزديك سازد. وقتي براي يك جوش صورت - كه زيبايي ما را تهديد مي كند - نزد پزشك مي رويم فقط از جوش صورت مي گوييم، اما از سردرد، دندان درد و گوش درد دم نمي زنيم، زيرا با هدفي كه يافته ايم - حفظ زيبايي - تنها اين درد، درد ماست. نه پادرد، كمردرد، سردرد و... پس از همان مي گوييم.

جواني كه جهان را يك معبر مي بيند و راه، [7] نه توقفگاه و خوابگاه و هدف را رفتن مي داند نه ماندن و درجا زدن تنها توشه هايي را - از سخن و عمل - برمي دارد كه زاد راهش باشد نه وزر و بالش.

منظور آن نيست كه جوان مؤمن هميشه گرفته و عبوس است،



[ صفحه 37]



دوستي نمي شناسد، با كسي نمي گويد، نمي خندد [8] و هميشه لب فرومي بندد، هرگز. سكوت در فصل نيايش به معناي صم بكم [9] ماندن و كر و لال شدن نيست، حتي به معناي كم حرف زدن هم نيست، بلكه به معناي به جا و به ضرورت سخن گفتن است. اين سكوت، سكوتي است كه انديشه را پرواز مي دهد و رازهاي ابديت را به روي او مي گشايد. چنين سكوتي بستر دل را براي رويش شكوفه هاي مناجات آماده مي كند و عطر حضور را در كام مناجات كننده مي چكاند [10] اين فصل را با سخن امام صادق عليه السلام



[ صفحه 38]



به نتيجه مي رسانيم و به ثمر مي نشانيم كه فرمود:

امت هايي كه پيش از شما بودند سكوت را مي آموختند؛ اما شما گفتن را. هرگاه كسي از آن ها مي خواست راه بندگي و عبادت را در پيش گيرد؛ ده سال پيش از آن سكوت را مي آموخت؛ اگر خوب مي آموخت و بر آن پيش مي رفت؛ راه بندگي را ادامه مي داد و گرنه مي گفت: من اهل اين راه نيستم [11] .


پاورقي

[1] (خلق الانسان، علمه البيان) (الرحمن (55) آيه هاي 3 - 4).

[2] «زبان با صاحبش سركش و چموش است. آري، به خدا سوگند هيچ بنده اي، پارسايي نورزد كه او را سود رساند مگر آن كه زبانش را نگه دارد. زبان مرد مؤمن از پس قلب اوست و قلب مرد منافق از پس زبان او؛ زيرا مؤمن هرگاه بخواهد لب به سخن گشايد، با خود آن را انديشه كند؛ اگر نيك بود بر زبان آرد و اگر زشت بود پوشيده اش دارد، اما منافق هر چه به زبانش آيد، لب به آن گشايد (انديشه نكند و) نداند آيا سخن بر اوست يا براي او» (نهج البلاغه (صبحي صالح) تحقيق: فارس تبريزيان، ص 312).

[3] علي عليه السلام: «اذا تم العقل نقص الكلام؛ هر گاه عقل كامل گردد سخن كوتاه شود» (بحارالانوار، ج 1، ص 159).

[4] «عميت عين لا تراك؛ كور باد ديده اي كه تو را نبيند» (مفاتيح الجنان، دعاي امام حسين عليه السلام در روز عرفه).

[5] (فكلي واشربي و قري عيناً و أما ترين من البشر أحداً فقولي: اني نذرت للرحمن صوماً فلن أكلم اليوم انسياً؛ (اي مريم!) بخور و بنوش و ديدگان روشن دار و اگر آدميزاده اي را ديدي بگو: من براي خداي رحمان روزه ي (سكوت) نذر كرده ام و امروز با هيچ بشري سخن نمي گويم) (مريم (19) آيه ي 26).

[6] (والذينهم عن اللغو معرضون؛ آنان كه از كارهاي بيهوده روي گردانند) (مؤمنون (23) آيه ي 3).

[7] علي عليه السلام: «انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار؛ دنيا خانه گذر و آخرت، قرارگاه است» (ميزان الحكمه، ج 2، ص 918، ح 6038).

[8] قرآن در توصيف بهشتيان مي فرمايد: (ضاحكة مستبشرة؛ خنده رويان مژده دهنده).

[9] (صم بكم عمي فهم لا يرجعون؛ آنان (گمراهان) كر و لال و كورند و از گمراهي بازنمي گردند) (بقره (2) آيه ي 18).

[10] و اين همان نعمتي است كه عصر ما - كه به حقيقت عصر پرحرفي و پرگويي و نشخوار سخن است - آن را از فرزندان خود دريغ كرده است. ما امروز شاهديم كه كارآمدترين رسانه ها (راديو و تلويزيون - به ويژه دومي -) چگونه مخاطبان خود را به پرگويي و پرشنوي عادت داده اند. به جاي كم گويي و گزيده گويي - به قول معروف - لوله ي آب را به برنامه ها، سريال ها و ميزگردها وصل كرده اند، به حكم حديث شريف هرگاه عقل كامل شود سخن كوتاه گردد (اذا تم العقل نقص الكلام) هرگاه كه سخن به درازا كشد از انديشه تهي گردد. به گفته ي برخي از صاحب نظران، برنامه هاي تلويزيون (هر چند مثبت) و براي عامه مفيد باشد، اما براي اهل انديشه هرگز. روان شناسي ارتباطات نيز افراد مقبول و چهرهاي موفق را كساني معرفي مي كنند كه بيش تر بگويند و زيباتر حرف بزنند، و مقبوليت خود را با الفاظي زيبا، آراسته و بزك كرده به اثبات برسانند. اين اعتياد جديد از آن جا برخاسته كه انسان امروز راه را گم كرده، مسير را عوضي گرفته، از جام جم دل رميده و به ناچار به جام هاي بلورين، اما بدلي بيرون دل داده است:



سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد



گوهري كز صدف كون و مكان بيرونست

طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد



انسان امروز چنان برون گرا شده كه حتي تحمل لحظه اي ديدار از چهره ي واقعي خود را ندارد. حتي از آن وحشت هم دارد. همواره از آن مي گريزد و به شلوغي و ازدحام بيرون پناه مي برد. به تعبير زيباي قرآن (كأنهم حمر مستنفرة فرت من قسورة؛ گويي خران رميده اي هستند كه از شير گريخته اند) (مدثر (74) آيه هاي 50 - 51؛ و به گفته مولوي:



ماننده ي ستوران در وقت آب خوردن

چون عكس خويش ديديم از خويشتن رميديم.

[11] بحارالانوار، ج 78، ص 228 به نقل از: محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج 5، ص 434.


بازگشت