نماز آخر




ظهر بود و وقت بانگ الصلاة

جنگ بود و قصه مرگ و حيات



تيغ بود و دشنه و تير و سنان

عشق بود و مرشد اهل جنان



روز بود و آب مواج و زلال

قوم تشنه بود و دشت پر ملال



دست بود از پيكر ساقي جدا

تير اندر حلق طفل مصطفي



مشك پاره، بوالفضائل غرق خون

آه از اين روزگار پست و دون



عهد شد بر باد و پيمان بي بها

آه زين نامردمان بي وفا



گِرد دين كرده حصاري كافري

يار مي زد بانگ هل من ناصري



غم نواز اي ني نوازِ عاشقي

زآن چه رفت از دست اين قوم شقي



تحفه بهر ميهمان تيغ آورند

قاصدان عشق را سر مي برند



دين به درهم مي فروشند و نماز

بُرده بر بتخانه پستي و آز



كفر مست از باده عصيانگري

عشق مدهوش از ميِ حق باوري



خصم از آواي شيطان در غرور

يار بود از صوت قرآن در سرور



اهرمن زان سو نشسته در كمين

رو به روي خيمه اهل يقين



آه، در حال و هوايي اين چنين

كرد بر گردون نظر خورشيد دين



ديد وقت ذكر يارست و نماز

واندر آن هنگامه، هنگام نياز



شد زمان خاكساري پيش دوست

كين نبرد سخت هم از بهر اوست



بانگ زد بر عاشقان سالار دين

شد اذان اي دشمنان مكر و كين



جام دل پر از مي يادش كنيد

با نيايش هايتان شادش كنيد



صبر آريد و بخوانيدش به جان

تا ببينيد آن بهشت جاودان



ناگهان شد سرخ دشت نينوا

سجده گاه سبز مردان خدا



ناگهان از اشهد آن شاهدان

شد كوير خشك همچون بوستان



پر شد از تكبير، دشت كربلا

جنّت است اين جاي يا دشت بلا



بر لب هر عاشقي تكبير بود

در دل اصحاب شيطان تير بود



مركب بيدادشان را تاختند

تيرها بر عاشقان انداختند



شامي اندر روز روشن كور بود

دشمن خورشيد و ماه و نور بود



ايستاده رو به روي اهل راز

تا نتابد بر كسي نور نماز



تا شود، پر باد ياد و راه دين

پشت ابر تيره ماند ماه دين



ليك جوشانست خون شاه دين

در رگ تاريخ تا روز پسين



تا قيامت هست پا برجا نماز

هست قائم، قامت آن سرو ناز



وه از آن گلگون نماز آخرين

مرحبا بر جهدتان در راه دين



تشنه از هيهات من الذله تان

خوار دشمن، گرچه از من رفت جان



مرگ را نوشيده چون شير و عسل

زندگيتان عاشقانه چون غزل




بازگشت