سر سجود


و آن نزد اهل سر، سر تمام صلوة و تمام سر صلوة است و آخرين منزل قرب و منتهي النهايه ي وصول است؛ بلكه آن را از مقامات و منازل نبايد شمرد. و از براي اصحاب آن، حال و وقتي است كه جميع اشارات از آن منقطع است



[ صفحه 100]



و همه ي السن از آن گنگ است و تمام بيانات از مقام آن كوتاه است و هر كس اشاره اي به آن كند از آن بي خبر است و «آن را كه خبر شد خبري بازنيامد». [1] و آنچه در اين مقام ذكر شده يا مي شود از ارباب احتجاب، بلكه خود از اسباب حجاب است.

قال العارف المحقق الانصاري: و اما التوحيد الثالث فهو توحيد اختصه الله لنفسه و استحقه بقدره. و الاح منه لائحاً الي اسرار طائفة من صفوته، و اخر سهم من نعته و اعجزهم عن بثه؛ و الذي يشار به اليه علي السن المشيرين انه اسقاط الحدث و اثبات القدم علي ان هذا الرمز في ذلك التوحيد علة لا يصح ذلك التوحيد الا باسقاطه. الي ان قال: فان ذلك التوحيد يزيده العبارة خفاء و الصفة نفوراً و البسط صعوبة. الي ان قال:



ما وحد الواحد من واحد

اذ كل من وحده جاحد



توحيد من ينطق عن نعته

عارية ابطلها الواحد



توحيده اياه توحيده

و نعت من ينعته لاحد [2] .



پس سر سجود را، كه اشاره به آخرين مراتب توحيد است و منتهي شود در مرتبه ي تحقق به مقام لامقامي، كه اشاره ي به آن در مسلك اهل معرفت كلمه ي



[ صفحه 101]



شريفه ي «او ادني» است، كشف نتوان كرد. و آنچه ما در اين مقام اشاره اي به آن مي كنيم، از وراء هفتاد هزار حجاب از نور و هفتاد هزار حجاب از ظلمت است كه به قلب ما بازماندگان از طريق اهل حق و حقيقت يكي از آنها كشف نشده. و با اين حال سستي و افسردگي و فتور و مردگي كه اكنون در آن واقعيم، اميد خيري هم نيست؛ مگر حق تعالي از خزائن كريمانه ي خود بذل رحمتي فرمايد و بسط عنايتي نمايد و نفخه ي حياتي به قلوب مرده ي ما دمد و بارقه ي ملكوتيه اي به دل افسرده ي ما بخشد، تا در بقيه ي عمر جبران ايام گذشته كنيم و از بعض اسرار نماز اهل نياز برخوردار شويم.

بالجمله، سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فروبستن از غير و رخت بربستن از جميع كثرات - حتي كثرت اسماء و صفات - و فناي در حضرت ذات است. و در اين مقام نه از سمات عبوديت خبري است و نه از سلطان ربوبيت در قلوب اولياء اثري؛ و حق تعالي خود در وجود عبد قائم به امر است: فهو سمعه و بصره بل لا سمع و لا بصر و لا سماع و لا بصيرة، و الي ذلك المقام تنقطع الاشارة. [3] .

و از براي آن، به حسب احوال علماء بالله مقامات و مراتبي است كه به طريق كلي و اجمال:

يكي، مقام ادراك اين مقام است علما و فكراً، به طريق تفكر و قدم برهان و علم. و اين مرتبه ي اصحاب حجاب اعظم است كه علماء و حكماء هستند.

دوم، مقام ايمان، و كمال آن اطمينان است. و اين مقام مؤمنين و ارباب يقين است.

سوم، مقام اهل شهود و اصحاب قلوب است كه به نور مشاهده، فناي مطلق را مشاهده كنند و حضرت توحيد تام در قلب آنها تجلي كند.

چهارم، مقام اصحاب تحقق و كمل اولياء است كه متحقق به مقام



[ صفحه 102]



وحدت صرف شوند و كثرت «قاب قوسين» از ميان برخيزد و به هويت ذاتيه با جميع شئونات آن، مستهلك در عين جمع و متلاشي در نور قدم و مضمحل در احديت و فاني در غيب هويت شوند. پس، محو مطلق دست دهد و صعق كلي حاصل آيد و فناي تام رخ دهد و غشوه ي تمام عارض شود و غبار عبوديت از ميان برخيزد.

و شخص سالك اگر وعاء قلبش تنگ باشد و مقام قابليتش، كه به حسب تجلي به فيض اقدس در حضرت علميه عطا شده، ناقص باشد، در همان غشوه و محو كلي ازلاً و ابداً باقي ماند و به حال صحو برنگردد؛ و شايد ان اوليائي تحت قبابي لا يعرفهم غيري اشاره به اين طايفه ي از اهل الله باشد.ولي اگر قلبش وسيع باشد و مورد تجلي فيض اقدس شده باشد، در اين حالت محو باقي نماند و از اين غشوه به تجليات لطفيه افاقه حاصل كند و حالت تمكين و طمأنينه براي او دست دهد و به حالت صحو بعد المحو برگردد؛ و در اين مقام، حق را به جميع شئون ظاهره و باطنه و لطفيه و قهريه مشاهده كند؛ و در عين وقوع در بحر غير متناهي وحدت، از تجلي به كسوه ي كثرت فاني نباشد؛ و در عين وقوع در حضرت كثرت، به هيچ وجه حجاب بين او و حضرت احديت نباشد: نه خلق حجاب حق است براي او، مثل ما محجوبين و محرومين، و نه حق حجاب خلق است، مثل واصلين به فناي ربوبيت و فانين در حضرت احديت.

و در اين مقام اسني، سلوك سالك را به هيچ وجه اثري نباشد و قدم عبوديت بكلي منقطع است. و از اين جهت «عارف معنوي» اشاره اي به اين دو مقام فرموده آنجا كه گويد:



از عبادت مي توان الله شد

ني توان موسي كليم الله شد



در مصرع اول، اشاره به مقام اهل سلوك و اصحاب وصول فرموده، كه قدم عبوديت را در آن مدخليت است. و در مصرع دوم، اشاره به حالت صحو بعد المحو نموده كه از افق عبوديت به كلي خارج است. و در لسان بعض اهل



[ صفحه 103]



معرفت [4] اشاره ي به اين تجلي فيض اقدس است كه مي گويد: همه از آخر مي ترسند و من از اول مي ترسم. و در احاديث شريفه اشارت به اين مقام بسيار است. و اين از اسرار بزرگ «قدر» است كه اصحاب آن را از كشف آن لب فرو بسته اند و اجازه ي اظهار نداده اند.

بالجمله، اصحاب صحو بعد المحو را حجابي از غيب و شهادت نباشد و وجود خود آنها وجود حقاني باشد و عالم را به وجود حقاني مشاهده كنند و ما رأيت شيئاً الا و رأيت الله قبله و بعده و معه فرمايند. تجليات ذاتيه و اسمائيه و افعاليه، هيچ يك، آنها را از ديگري محجوب نكند، بلكه در تجليات افعاليه تجليات ذاتيه و صفاتيه را نيز مشاهده كنند؛ چنانچه در تجليات ذاتيه تجليات افعاليه و صفاتيه، و در صفاتيه آن دو ديگر را شهود كنند. و اشاره به بعض آنچه ذكر كرديم فرموده در حديث صلوة معراج آنجا كه فرمايد پس از تماميت ركوع و بيان اسرار آن:

فقال: ارفع رأسك. فرفعت رأسي؛ فنظرت الي شي ء ذهب منه عقلي؛ فاستقبلت الأرض بوجهي و يدي فألهمت ان قلت: «سبحان ربي الاعلي و بحمده» لعلو ما رأيت. فقلتها سبعاً، فرجعت الي نفسي. كلما قلت واحدة منها، تجلي عني الغشي. فقعدت فصار السجود فيه «سبحان ربي الاعلي و بحمده». و صارت القعدة بين السجدتين استراحة من الغشي و علو ما رأيت. فألهمني ربي، عز و جل، و طالبتني نفسي ان ارفع رأسي؛ فرفعت فنظرت الي ذلك العلو فغشي علي، فخررت لوجهي و استقبلت الارض بوجهي و يدي و قلت: «سبحان ربي الاعلي و بحمده». فقلتها سبعاً؛ ثم رفعت رأسي فقعدت قبل القيام لأثني النظر في العلو. فمن اجل ذلك صارت سجدتين و ركعة. و من اجل ذلك صار القعود قبل القيام قعدة خفيفة... الخ. [5] .



[ صفحه 104]



سبحان الله! چه اسراري در اين حديث شريف مودوع است كه زبان قلم را ياراي تقرير آن نيست و دست آمال بيان از آن كوتاه است. اين نور عظمت كه آن سرور در ركوع مشاهده فرمود و از خود بيخود شد، و آن چيزي كه آن جناب پس از منزل ركوع مشاهده فرمود - كه حتي از آن به عظمت هم تعبير نفرموده - آيا از اسماء ذاتيه بوده، يا تجلي بي پرده ي اسماء بوده؟ و آيا تكرار نظر در علو براي تمكين بوده يا سر ديگري داشته؟ و آيا الهام حق تعالي در حال غشوه و صعق آن سرور با چه اسمي بوده كه نتيجه ي آن، تسبيح و توصيف به علو كه اولين اسماء ذاتيه است كه حق براي خود اتخاذ فرموده، و تحميد، كه از لوازم تجلي به كثرت است، بوده؟ و الله العالم.

وصل: عن مصباح الشريعة، قال الصادق عليه السلام: ما خسرو الله من اتي بحقيقة السجود و لو كان في العمر مرة واحدة. و ما افلح من خلا بربه في مثل ذلك الحال تشبيها بمخادع نفسه غافلاً لاهيا عما اعده الله للساجدين من انس العاجل و راحة الاجل. و لا بعد عن الله ابداً من احسن تقربه في السجود. و لا قرب اليه ابداً من اساء ادبه و ضيع حرمته بتعلق قلبه بسواه في حال سجوده. فاسجد سجود متواضع لله تعالي ذليل، علم انه خلق من تراب يطأه الخلق. و انه اتخذك من نطفة يستقذرها كل احد؛ و كون و لم يكن. و قد جعل الله معني السجود سبب التقرب اليه بالقلب و السر و الروح فمن قرب منه بعد من غيره؛ الا تري في الظاهر انه لا يستوي حال السجود الا بالتواري عن جميع الأشياء و الأحتجاب عن كل ما تراه



[ صفحه 105]



العيون؟ كذلك امر الباطن. فمن كان قلبه متعلقا في صلوته بشي ء دون الله تعالي، فهو قريب من ذلك الشي ء بعيد عن حقيقة ما اراد الله منه في صلوته. قال الله عزوجل: «ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه، و قال رسول الله (ص): قال الله تعالي: لا اطلع علي قلب عبد فاعلم فيه حب الأخلاص لطاعتي لوجهي و ابتغاء مرضاتي، الا لوليت تقويمه و سياسته. و من اشتغل بغيري فهو من المستهزئين بنفسه؛ و مكتوب اسمه في ديوان الخاسرين. [6] .

در اين حديث شريف تأمل كن و نماز اهل الله را چون نماز ما مپندار. حقيقت خلوت با حق ترك غير است، حتي نفس كه از بزرگترين اغيار و ضخيمترين حجب است. و انسان مادامي كه به خود مشغول است از حق غافل است، چه جاي آنكه با حق خلوت كند.

و اگر در يك سجده، در جميع ايام عمر، خلوت حقيقي حاصل شد،



[ صفحه 106]



جبران خسارات بقيه ي عمر مي شود و عنايت حق از او دستگيري مي كند و از دائره ي دعوت شيطان خارج مي شود. و اگر در حال سجده، كه اظهار ترك غيريت و رفض انانيت است قلب مشغول به غير باشد، در زمره ي منافقان و اهل خدعه منسلك گردد. پناه مي برم به خداي تعالي از مكرهاي نفس و شيطان و از خسران و خذلان و رسوايي در محضر ربوبيت.

و آنچه براي ساجدين كرامت شده حلاوت انس با محبوب است در دنيا، كه براي اهلش از دنيا و آنچه در آن است بهتر است؛ و كشف حجابها و بذل الطاف خاصه است در آخرت كه قرة العين اوليا است.

اكنون كه ما بيچارگان و متحيران وادي ضلالت و سرمستان از جام غفلت و خودپرستي از نماز اهل معرفت و سجود اصحاب قلوب محروميم، خوب است حالت قصور و تقصير خود و مذلت و خواري خويش را در نظر داشته باشيم و به حال حرمان خود متأسف و به كيفيت احتجاب خود متلهف باشيم و به حق تعالي از اين خسران و تسلط نفس و شيطان پناه بريم؛ شايد حالت اضطراري دست دهد و آن ذات مقدس مضطرين را اجابت فرمايد: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء [7] پس با حال پريشان و اضطراب و قلب افسرده و پژمان سر به خاك مذلت، كه اصل خلقت ما است، نهيم، و ياد از نشئات ذل و مسكنت خود كنيم و با لسان حال از حق تعالي كه ولي نعم است، جبران نقائص را طلب كنيم و عرض كنيم: بارالها، ما را در حجاب هاي ظلماني عالم طبيعت و شركهاي بزرگ هواپرستي و خودخواهي واقعيم، و شيطان در رگ و پوست و خون ما تصرف دارد و سر تا پاي ما در تحت سلطنت شيطان است، و ما از دست اين دشمن قوي جز به پناه به ذات مقدس تو چاره اي نداريم، تو خود از ما دستگيري كن و قلوب ما را به خود متوجه فرما. خداوندا، توجه ما به غير تو از روي استهزاء نيست؛ ما چه هستيم و كه هستيم كه در محضر قدس ملك الملوك علي الاطلاق استكبار و استهزاء كنيم؛ ولي قصور ذاتي و نقص ما قلوب محجوب ما را از تو مصروف داشته؛ و اگر



[ صفحه 107]



عصمت و پناه تو نباشد، ما در شقاوت خود تا ازل باقي هستيم و راه نجاتي نداريم. بارالها، ما چه هستيم! داود نبي (ع) عرض كرد كه اگر عصمت تو نباشد، عصيان تو را خواهم كرد!

وصل: در حديث است كه: لما نزل قوله سبحانه: «سبح اسم ربك الاعلي» قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اجعلوها في سجودكم. [8] و در حديث كافي است كه: «اول اسمي را كه حق تعالي براي خود اتخاذ فرمود «العلي» و «العظيم» بود.» و شايد اين، علو ذاتي، كه در حضرت اسماء ذاتيه در مقام احديت پيش خلص اهل معرفت است، باشد. و تسبيح در اين مقام عبارت است از تنزيه حق از كثرات اسمائيه. و مقام ربوبيت عبارت است از ربوبيت به فيض اقدس كه شيخ كبير اشاره ي به آن نموده آنجا كه فرمايد: و القابل من فيضه الاقدس. [9] .

پس، حاصل ذكر سجود در مذاق اولياء، تسبيح از كثرت و احديت و توجه به ربوبيت ذاتيه كه حاصل تجلي به فيض اقدس است و پناه به اسم «الاول العلي الاعلي»؛ و تحميد و تسبيح و توصيف تمام به لسان ذات در حضرت احديت به كسر آينه و مرآت واقع شود. و طمأنينه در اين مقام تمكين اين حضرت است؛ چنانچه رفع رأس نيز تمكين و انس تجليات ديگر است.

و در سجده به ارض اشاره به حال تحقيق و مقام تحقق به جمع بين ظاهر و باطن و اول و آخر است - لمن كان له قلب. و هو الذي في السماء اله و في الارض اله. هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن. و به سجده ي بر تراب تمام شد دائره ي كمال انساني. و تمكين اين مقام تمام كمال انسان كامل است، و آن



[ صفحه 108]



حقيقت معراج به جميع اسماء و اعيان است؛ و سر صلوة حقيقي بر قلوب اصحاب قلب اينجا ظاهر شود؛ و سر ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها، ان ربي علي صراط مستقيم [10] پديدار آيد. و له الشكر في الأول و الآخر


پاورقي

[1] اين مدعيان در طلبش بي خبرانند / آن را كه خبر شد خبري باز نيامد. سعدي.

[2] «عارف محقق، انصاري، گفته است: اما مرتبه ي سوم توحيد عبارت است از توحيدي كه خداوند به خود اختصاص داده و متناسب با قدر خود شايسته ي آن گرديده و پرتوي از آن را بر باطن گروهي از برگزيدگانش تابانده و آنان را از وصف آن لال و از انتشار آن ناتوان گردانيده است، و آنچه كه بر زبان اشارت كنندگان بدان اشاره مي شود (فقط) اسقاط حدوث و اثبات قدم است. اين اشارت نيز در اين مرتبه ي توحيد خود نقص و علتي است كه اين مرتبه جز با حذف آن درست نيايد (و تمام نگردد).» تا اينكه گفته است: «اين مرتبه از توحيد با بيانات و عبارات هر چه بيشتر پوشيده و پيچيده مي شود و با توصيف هر چه بيشتر از فهم دور مي شود و با شرح و بسط سخت تر مي گردد.» تا آنجا كه گفته است: «واحد را احدي توحيد نكرده است / زيرا هر كس توحيد او كند منكر او (آنچنانكه هست) شده است. توحيد آن كس كه از وصف او سخن مي گويد / عاري از حقيقت است كه واحد تعالي آن را ابطال نموده است. توحيد خود او خود را، توحيد حقيقي اوست / و وصف كسي كه او را وصف كند الحاد است.» منازل السائرين، «باب التوحيد».

[3] «پس او گوش او و چشم اوست، بلكه نه گوشي هست نه چشمي، نه شنيدني و نه ديدني. و به سوي اين مقام راه اشاره بسته است.».

[4] مراد خواجه عبدالله انصاري است.

[5] «پس فرمود: " سر بردار ". سر برداشتم، چيزي ديدم كه از آن عقلم از سر رفت، و به صورت و دو دست بر زمين قرار گرفتم؛ پس الهام شده به سبب علو آنچه ديدم گفتم: " سبحان ربي الاعلي و بحمده " (منزه است پروردگار برتر من و سپاس او راست). اين را هفت بار گفتم؛ پس به خود آمدم. هر بار كه مي گفتم حالت غشوه از من باز مي شد، آنگاه نشستم. از اين رو ذكر سبحان ربي الاعلي و بحمده در سجده قرار داده شد. و نشستن بين دو سجده استراحتي شد از آن غشوه و عظمت و والايي آنچه ديدم. پس پروردگارم عزوجل به من الهام فرمود و خود نيز خواستم سر بلند كنم، سر برداشتم و به آن علو و عظمت نگريستم و بيهوش شدم و برو به زمين افتادم و با صورت و دو دست رو به زمين كردم و گفتم: " سبحان ربي الاعلي و بحمده " اين را هفت مرتبه گفتم، آنگاه سر برداشتم و پيش از ايستادن نشستم تا بار ديگر به آن علو و عظمت نظر كنم ". از اين رو (در هر ركعت نماز) دو سجده و يك ركوع مقرر شد و نيز نشستن قبل از قيام، نشستي كوتاه مقرر گرديد...». علل الشرائع، ج 2، ص 312، باب 1، حديث 1.

[6] «امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، آن كس كه هر چند بار در تمام عمر حقيقت سجده را به جاي آورد، زيان نبرد؛ و آن كس كه همانند كسي كه خود را مي فريبد با حالت غفلت و بازيچه گرفتن آنچه خدا براي سجده كنندگان فراهم نموده است، يعني انس (با او) در حال (دنيا) و راحت و آسايش در آينده (آخرت)، با پروردگار خود خلوت كند، رستگارنشد. و كسي كه در سجده به خدا نيكو تقرب جست، از خدا دور نشد. و كسي كه به خدا سوء ادب كرد و با دلبستگي به جز او در سجده حرمت او را از بين برد، به مقام قرب او نرسد. پس سجده كن (همانند) سجده ي كسي كه در برابر خداوند تعالي متواضع و خوار است و مي داند كه از خاكي آفريده شده كه خلق بر آن پا مي نهند و خدا او را از نطفه اي كه همه آن را كثيف و نجس مي دانند آفريده؛ و مي داند كه نبود و (به دست آفريدگار) به وجود آمد. و همانا خداوند معناي (حقيقت) سجده را سبب نزديكي جستن به او با قلب و باطن و جان قرار داد؛ پس كسي كه به او نزديك شود، از غير او دور گردد. آيا نمي بيني كه در ظاهر سجده شكل نمي گيرد مگر با آنكه همه چيز از نظرت پنهان گردد و هر چه ديدگان مي بينند از تو محجوب شود. همچنين است امر باطن. پس هر كس در نماز دلبستگي به چيزي جز خدا داشته باشد، به همان چيز نزديك، و از حقيقت آنچه خداوند در نماز او از او خواسته دور است. خداوند عزوجل فرموده است: (خداوند براي احدي دو قلب در باطنش قرار نداده است). و رسول الله (ص) فرمود: " خداوند تعالي فرموده است: بر قلب بنده اي واقف نشوم كه در آن حب طاعت مخلصانه براي من و جهت كسب رضاي من بدانم (بيابم)، مگر آنكه (خود) تنظيم و تدبير امور او را متصدي شوم. و هر كس به غير من دل مشغول شود از آنهاست كه خويشتن را به مسخره گرفته اند، و نامش در دفتر زيانكاران نوشته و ثبت است ".» مصباح الشريعة، باب 16. بحارالانوار، ج 82، ص 136، «كتاب الصلوة»، باب 49، حديث 16.

[7] «كيست كه درمانده را زماني كه او را بخواند اجابت مي كند.» (نمل / 62).

[8] «هنگامي كه كلام الهي سبح اسم ربك الاعلي (اعلي / 1) نازل گشت، رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: " آن را در سجودتان قرار دهيد ".» پاورقي شماره ي 180.

[9] اين جمله از محيي الدين عربي است. متن سخن او در فصوص الحكم (فص آدمي) چنين است: و قد كان الحق اوجد العالم كله وجد شبح مسوي لا روح فيه، فكان كمرآة غير مجلوة. و من شأن الحكم الالهي انه ما سوي محلا الا و لا بدان يقبل روحا الهيا عبر عنه بالنفخ فيه، و ما هو الا حصول الاستعداد من تلك الصورة المسواة لقبول الفيض التجلي الدائم الذي لم يزل و لا يزال و ما بقي الا قابل، و القابل لا يكون الا من فيضه الاقدس.

[10] «هيچ جنبنده اي نيست جز اينكه ناصيه اش (زمام اختيارش) به دست خداست، به درستي كه پروردگار من بر راه راست است.» (هود / 56).


بازگشت