خداوند مشتاق كيست


خداوند متعال به يكي از صديقين وحي نمود كه براي من بندگاني هستند كه مرا دوست مي دارند و من هم آنها را دوست مي دارم، آنان مشتاق من، و من هم مشتاق آنها هستم، و آنها مرا در ياد دارند و من هم به ياد آنان هستم، آنها به من نظر دارند، و من هم به آنها نظر دارم، پس اگر تو قدم جاي قدم آنها بگذاري، تو را هم دوست خواهم داشت و اگر از راه آنها منحرف شوي عقوبتت خواهم نمود.

آن صديق گفت: معبود من! نشانه آنها كه مورد توجه تو هستند چيست؟

خطاب رسيد: آنان روزها همچون چوپان مهرباني كه مواظب گوسفندان خود هست به سايه مي نگرند و منتظر آمدن شب هستند، و همان گونه كه پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشيانه ي خود مي گردند. اينان هم با همين حال به استقبال غروب خورشيد مي روند، پس آنگاه كه شب فرا رسيد، و تاريكي همه جا را فرا گرفت،



[ صفحه 38]



و فرش ها پهن و همه گرد هم جمع شدند و هر دوستي با دوست خود خلوت نمود اينان در برابر من به پاي مي ايستند و صورتهاي خود را بر خاك مي نهند، و با تلاوت آيات قرآن به مناجات و گفتگوي با من بر مي خيزند، و نعمتهاي مرا سپاس مي گويند پس آنان را مي بيني كه گاه گريه مي كنند، و گاه شيون سر مي دهند، گاه آه مي كشند، و گاه از معاصي و گناهان شكوه مي كنند، گاه ايستاده و گاه نشسته، و گاهي در حال ركوع، و گاه در سجده هستند، و آنچه را كه به خاطر من تحمل آن مي كنند، همه را مي بينم، و شكوه هائي كه از محبت من بر لب دارند مي شنوم.

اول چيزي كه به آنها عطا كنم سه چيز است يكي اينكه نور خودم را در دلهاي آنها بيفكنم در نتيجه همانگونه كه من از آنها آگاهم، آنها نيز از من با خبر خواهند بود، دوم اينكه اگر آسمانها و زمين ها و آنچه را كه در اين ميان هست در ميزان آنها ببينم باز آن را كم خواهم دانست، سوم رو سوي آنها مي كنم، و آيا اگر كسي من رو سوي او آورم، احدي مي تواند بداند كه چه به او عطا خواهم نمود. [1] .



[ صفحه 39]




پاورقي

[1] اسرارالصلوة، حاج ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 455.


بازگشت