نماز ارزني


سيد مرتضي نجفي، كه يكي از علماي زمانش بود، نقل مي كند: در مسجد كوفه با جماعتي بوديم، در ميان آنان يكي از علماي معروف هم بود كه هر چه اسم او را پرسيدم جواب نگفت.

موقع نماز مغرب، آن شيخ براي نماز جماعت در محراب قرار گرفت و مردم هم، براي جماعت آماده مي شدند.

من هم براي وضو گرفتن به موضع تنور كه در وسط مسجد بود، رفتم. خواستم پايين روم، ديدم شخص بزرگواري با كمال وقار و طمأنينه، كنار آب نشسته وضو مي سازد، ولي من تعجيل داشتم كه به نماز جماعت برسم. قدري توقف كردم، ديدم كه او به همان وقار و سكون، نشسته است و از طرفي اقامه ي نماز جماعت هم بلند شد. رو به سوي او نمودم و عرض كردم: اي آقاي محترم! گويا شما اراده نماز جماعت را نداري.

فرمود: نه؛ زيرا كه اين امام جماعت، شيخ دخني (ارزني) است. من مرادش را نفهميدم و صبر كردم تا از وضو گرفتن فارغ شد و بالا آمد و رفت. بعد از او من پايين رفتم و تجديد وضو نمودم و با شيخ نماز جماعت را ادا كردم.

پس از فارغ شدن از جماعت و متفرق شدن مردم داستان آن آقا را براي شيخ نقل نمودم. ديدم حال شيخ متغير شد و به فكر افتاد. بعد رو



[ صفحه 244]



به من كرد و گفت:

اي فلاني! حضرت حجت امام زمان را ديدي و نشناختي.

بعد از آن گفت: آن حضرت خبر داد از امري كه مطلع نبود بر آن مگر خداوند متعال و من.

توجه كن! قضيه از اين قرار است كه من، امسال در طرف غربي درياي نجف كه مكاني است به نام رحبه ارزن زراعت كرده ام، چون آن محل، رفت و آمد اعراب باديه نشين است و خوف دزدان و از بين بردن ارزن هاست، موقع نماز به فكر زراعت ارزن خود افتادم (كه مبادا مورد دستبرد واقع شود) و مرا از حضور قلب و خشوع در نماز بازداشت؛ آن حضرت از فكر من اطلاع داشت و از آن خبر داد. [1] .



جانا قيام كن كه نمازت نماز نيست

راهي دراز داري و عمرت دراز نيست



رويت به كعبه باشد و دل سوي بتكده

«حرف نياز» هست و «خلوص» نياز نيست



مردان حق ز شعله هر آيه سوختند

در ناله هاي سرد تو سوز و گداز نيست



در سجده سر به خاك گذاري ولي چه سود

هر كس كه سر به سجده نهد اهل راز نيست



ما خود به شهر دل در توفيق بسته ايم

ور نه براي اهل دعا در، فراز نيست





[ صفحه 245]





گل مي كند درخت عبادت به فيض اشك

بي گريه، قيل و قال دعا چاره ساز نيست



بر لب، سپاس خالق و در دل، اميد خلق

خود آيتي ز شرك بود، اين نماز نيست [2] .




پاورقي

[1] پيشگوئيهاي پيشوايان، حكايت 29، ص 794.

[2] مهدي سهيلي.


بازگشت