حل مشكل روزي با نماز


بر اثر نماز و عشق ورزيدن به آن، مال و ثروت انسان بركت مي كند، روزي اش فراوان مي شود. در بعضي مواقع روزي انسان نمازخوان از عالم غيب و جايي كه انسان فكر آن را نمي كرده، مي رسد! در اين خصوص به اين داستان توجه كنيد:

مردي بود كه روزگار، او را تهيدست و پريشان احوال، نموده بود، كسب و كاري هم نداشت كه از آن راه، امرار معاش كند، هر روز مقداري از اثاثيه خانه خود را به بازار مي برد و مي فروخت تا آن ها هم تمام شد. او دائم در اثر بي پولي با همسر خود در جنگ و جدال بود. تا اين كه روزي عيالش به او گفت:

تا كي مي خواهي مانند زنان، داخل خانه بماني و گرسنگي بخوري؟ از خانه بيرون شو و دنبال كاري برو! شايد پولي براي امرار معاش به دست آوري.



تا شبي گفتش كه اي بيكاره مرد

اي تو اندر كاهلي، يكتا و فرد



تا به كي اندر سرايي، چون زنان

رو برون فردا، پي تحصيل نان



گر نداري كسب، مزدوري خوش است

شايد آيد ناني از مزدت به دست



چون دگر ناني نمانده در بنه

امشبي خوابيم با هم گرسنه





[ صفحه 197]



آن مرد به گفته ي همسر خود، اول صبح از خانه بيرون شد، مقداري كنار كوچه و خيابان ايستاد، كسي براي كار به او مراجعه نكرد، حيران و سرگردان ماند.

در آن نزديكي، مسجدي بود آن مرد با خود گفت: خوب است داخل مسجد شوم و مشغول نماز و عبادت گردم، شايد فرجي پيدا شد.

به دنبال اين فكر وضوي شادابي گرفت و داخل آن مسجد شد و تا غروب، مشغول نماز گرديد، هنگام شب به سوي خانه حركت كرد.



مسجدي ديد آمد آن جا با نياز

با طهارت كرد رو بهر نماز



در نماز ايستاد آن جا تا به شام

گه ركوع و گاه سجده، گه قيام



چون كه شب شد سوي خانه بازگشت

زن از آن، جوياي كشف راز گشت



وقتي داخل خانه شد، عيالش جلو آمد و گفت: مزد امروزت كو؟ چقدر حقوق گرفتي؟ مقداري از آن را براي خرجي امشب ما مصرف كن و ناني تهيه نما!

آن مرد گفت: كارفرما گفته، فردا هم بيا كار كن، مزد دو روزت را يك جا مي دهم.

زن گفت: اشكالي ندارد، امشب چند قرص نان از همسايه، قرض مي كنيم و با آن شب را به سر مي بريم.

آن شب سپري شد، باز فردا اول صبح از خانه خارج شد و داخل مسجد گرديد و تا هنگام شب مشغول نماز شد.

شب دوم باز با دست خالي به خانه برگشت.

زن جلو آمد و تقاضاي حقوق و نان نمود.

مرد بيچاره باز هم گفت: كارفرما دستور داد تا فردا هم بروم كار كنم



[ صفحه 198]



تا مزد سه روز را يك جا به من بدهد. خجالت كشيدم كه بگويم پول ندارم. آن شب را هم با قرض كردن نان به صبح آوردند، و روز سوم باز به مسجد آمده و مشغول نماز شد.

نزديك غروب آفتاب، فرشته اي مزد سه روز آن مرد را با چند كيسه آرد و يك هميان طلا و گوسفندي به در خانه آن مرد آورد و به زن گفت: اين مزد سه روز شوهرت، به او بگو براي ما بيشتر كار كن تا ما هم بيشتر به تو حقوق بدهيم.

زن گوسفند را كشت و مقداري از آن آرد را، نان كرد و منتظر شوهر نشست. آن مرد تا شب، مشغول نماز بود، موقع رفتن به خانه خجالت كشيد و پشت در خانه نشست.

زن كه منتظر آمدن شوهر بود از خانه بيرون آمد. ديد شوهرش بيرون خانه حيران است.

گفت: چرا داخل خانه نمي شوي؟

جواب داد: منتظر كارفرما هستم كه بيايد و حقوقم را بپردازد.

زن گفت: آن مرد كريم چند ساعت قبل چندين برابر حقوقت را آورد و به من تحويل داد بعد از آن، مرد داستان خود را براي او نقل كرد! [1] .



خوش تر ز نماز عاشقان نيست

جز سوز و بساز عاشقان نيست



جز خيل و خيال دوست هرگز

در راز و نياز عاشقان نيست



آگاه كسي در اين زمانه

جز يار ز راز عاشقان نيست



جز آتش اشتياق جانان

در سوز و گداز عاشقان نيست



تا شاهد عاشقان نماز است

درهاي بهشت نور باز است





[ صفحه 199]




پاورقي

[1] ملااحمد نراقي - خزائن، ص 403 -401.


بازگشت