عاشق نماز دزدي را منقلب كرد


شبي دزدي به خانه ي شيخ احمد خضرويه براي دزدي رفت و بسيار گشت و هيچ نيافت، شيخ متوجه او شد و به آواز بلند گفت:

«اي جوان! دلو در كنار چاه است با آن از چاه آب بكش و خود را طاهر كن، وضو بگير و به نماز مشغول شو تا فردا به تو چيزي دهم كه نااميد نگردي.

دزد به دستور شيخ عمل كرد، چون صبح شد شيخ صد دينار به او داد و فرمود: اين پول پاداش يك شب نماز تو است بگير و از خانه خارج شو.

دزد وقتي چنين حالتي را از شيخ مشاهده كرد حالتي در او به وجود آمد و لرزه بر اندامش افتاد و گفت:

من پول قبول نمي كنم اما مرا به خداشناسي و دين داري راهنمايي كن كه دولت بي پايان، از درگاه خداوند منان حاصل كنم. شيخ او را ارشاد و راهنمايي كرد و از مريدان خود قرار داد و او يكي از اولياي بزرگ خداوند شد. [1] .



[ صفحه 188]




پاورقي

[1] داستان عارفان، ص 161.


بازگشت