عشق به نماز يا عشق به گوهرشاد


گوهرشاد خانم، (همسر شاهرخ ميرزا كه به منطقه ي وسيعي از ايران حكومت مي كرد) به فكر ساختن مسجدي در كنار بارگاه ملكوتي امام رضا عليه السلام افتاد. به اين منظور تمام خانه ها و زمين هاي اطراف حرم را خريداري كرد.

ساختمان مسجد شروع شد و «گوهرشاد خانم» هر چند روز يكبار جهت سركشي به ساختمان و محل كار مي رفت و دستورات لازم را به معماران و استادكاران و مهندسان مي داد.



[ صفحه 174]



روزي براي سركشي ساختمان مسجد رفته بود باد مختصري وزيدن گرفت و گوشه ي چادر «خانم» به وسيله ي باد كنار رفت، يكي از كارگرها چهره ي زيبا و جذاب او را ديد و دل باخته ي او شد.

اما جرأت اظهارنظر براي او نبود؛ زيرا ترس آن داشت كه او را اعدام كنند.

دو سه روزي نگذشت كه آن كارگر بي چاره مريض شد و پرستارش تنها مادر دردمندش بود. طبيب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر يگانه فرزندش گريه مي كرد، فرزند چاره اي نديد جز اينكه دردش را به مادر مهربان اظهار كند.

مادر ساده دل و ساده لوح، براي رفع اين مشكل به «گوهرشاد خانم» مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و گفت: اي خانم! اگر براي نجات فرزندم كاري نكني تنها پسرم از دستم مي رود.

«گوهرشاد خانم» به آن مادر دل سوخته گفت: چرا اين مطلب را زودتر با من در ميان نگذاشتي تا بنده اي از بندگان خدا را از گرفتاري نجات دهم.

آن گاه گفت: اي مادر! به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و به او بگو: من حاضرم با تو ازدواج كنم، ولي شرطي را من بايد رعايت كنم و شرطي را تو بايد رعايت كني.

اما شرطي را كه من بايد رعايت كنم، جدايي از «شاهرخ ميرزا» است و شرطي را كه تو بايد مراعات كني، پرداختن مهريه به من است و مهريه ي من اين است كه چهل شبانه روز در محراب، زير اين گنبد مسجد نماز بخواني.

مادر به خانه برگشت و داستان را براي پسر خود تعريف كرد. پسر



[ صفحه 175]



از شدت تعجب خيره شد و از اين خبر، آن چنان شادمان شد كه به زودي از بستر بيماري برخاست و با كمال شوق قبول كرد كه اين مهريه را بپردازد و پيش خود گفت: چهل روز كه چيزي نيست! اگر چند سال به من پيشنهاد مي شد حاضر به اجراي آن بودم.

در اين صورت به محراب مسجد رفت و چهل شبانه روز در آن جا به نماز مشغول شد به اميد آنكه به وصال «گوهرشاد خانم» برسد.

ولي به تدريج علاقه اش به خانم از بين رفت و به عشق الهي گرفتار شد.

پس از چهل شبانه روز، نماينده ي «گوهرشاد خانم» به محراب عبات او رفت تا مژده ي ازدواج را به او بدهد، ولي متوجه شد كه حال او تغيير كرده است و ديگر اثري از عشق و علاقه ي به «گوهرشاد خانم» در او باقي نمانده است.

نماينده ي «گوهرشاد» به او گفت: من از طرف «گوهرشاد خانم» مژده ي ازدواج با او را آورده ام.

آن جوان گفت: به خانم بگو من روز اول عاشق تو بودم ولي ديگر عاشق تو نيستم بلكه عاشق خدا و نماز شده ام.

راستي عجيب است، راهنمايي آن زن بزرگوار را ببينيد كه براي علاج هواي نفس چه نسخه اي مي دهد و اثر نماز را ببينيد با اين كه آن جوان در اول كار از راه حقيقت دور بود ولي عاقبت هدايت شد. [1] .


پاورقي

[1] ارزش و اهميت نماز، ص 31.


بازگشت