عشق به نماز و نگاه به نامحرم


در زمان حضرت عيسي عليه السلام در اثر گناه و معصيت فراوان مردم، ديگر باران نباريد و خشك سالي همه جا را فرا گرفت و مردم در سختي قرار گرفتند.

روزي حضرت عيسي بن مريم عليه السلام با يارانش به طلب باران از شهر خارج شده و وارد بيابان گشتند.

در آنجا حضرت عيسي عليه السلام به ياران خود فرمود: هر كس از شما تا به حال گناهي انجام داده است به شهر برگردد! پس همه ي مردم به شهر برگشتند مگر يك نفر كه به جاي خود باقي ماند.

حضرت عيسي عليه السلام رو به او كرد و فرمود: آيا تا به حال مرتكب گناهي نشده اي؟

عرض كرد: يا روح الله! چيزي به خاطر نمي آورم جز اين كه روزي مشغول نماز بودم كه زني از مقابلم عبور كرد، من به او نگاه كردم و چشمم به سوي او چرخيد، همين كه او از كنار من رد شد انگشت خود



[ صفحه 172]



را داخل چشمم كرده، آن را بيرون آوردم و به آن طرفي كه زن رفته بود پرتاب كردم!

حضرت عيسي عليه السلام فرمود: اي مرد! دعا كن تا من آمين گويم او دعا كرد و حضرت عيسي عليه السلام آمين گفت و باران بسيار باريد. [1] .

پس اي انسان با ايمان! خوب توجه نما كه نماز يك حقيقت و واقعيت است، نماز خشوع و خضوع و مراقبت است، نماز در محضر خداوند عالميان رمز و راز بودن است و آن را نبايد كوچك شمرد.

آيا سزاوار است كه انسان در جلوي يك مسئول بلند مرتبه جرأت نمايد به اين طرف و آن طرف نگاه كند تا چه رسد در مقابل خداوند قادر متعال!


پاورقي

[1] شنيدني هاي تاريخ (ترجمه ي محجة البيضاء)، ص 22.


بازگشت