اميرالمؤمنين علي


حضرت علي عليه السلام را در آن سجاده ي عشق به شهادت رساندند، صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان، سال چهلم هجرت، ابن ملجم ملعون در هنگام نماز صبح، شمشير بر فرق مباركش زد، به طوري كه تا ابرو شكافت! آن حضرت در ميان محراب افتاد و فرمود: «فزت و رب



[ صفحه 159]



الكعبه»

به خداي كعبه (از هم و غم و ناراحتي دنيا) راحت شدم و به رستگاري بزرگ رسيدم. [1] .

در اين هنگام بود كه جبرئيل بين زمين و آسمان فرياد مي زد و مي گفت:

اي مردم! به خدا سوگند! پايه هاي هدايت ويران گرديد، ستاره هاي آسمان خاموش شد و پرچم هاي تقوا از حركت باز ايستاد.

پسر عم مصطفي را كشتند، وصي سيد اوصيا را كشتند، پست ترين اشقيا او را شهيد كرد. [2] .

اين صدا را تمام مردم كوفه شنيدند، همه سراسيمه و گريه كنان به سوي مسجد دويدند و دور محراب را گرفتند. خدايا! چه مي بينند؟ اميرمؤمنان محاسنش از خون سرش رنگين شده!



صداي ناله مي آيد ز محراب

علي در خون خود افتاده بي تاب



سخن بس كن كه حيدر در نماز است

امير عشق در راز و نياز است



در آغاز نماز آن مرد برتر

به گرمي بانگ زد «الله اكبر»



به مسجد پخش شد عطر نمازش

جهان لرزيد از راز و نيازش



صلا زد «قل هو الله احد» را

ستايش كرد «الله صمد» را



به آهنگ ركوع خويش خم شد

نواي دل نشين زير و بم شد



سپس شير خدا، آن سرو آزاد

ز شوق حق، به خاك سجده افتاد



سحر بود و علي بود و خدا بود

چنان در سجده، كز عالم جدا بود





[ صفحه 160]





چه گويم در نخستين سجده چون شد؟

«گل روي ولايت» غرق خون شد



نخستين سجده بود و واپسين بود

نماز عشق را پايان چنين بود



دريد آن تيره دل فرق ولي را

برآورد از جگر بانگ علي را



كلام دلنوازش را گسستند

به شمشيري نمازش را شكستند



درخت عدل را از ريشه كندند

عدالت را به ظلم از پا فكندند



از آن زخمي كه او را بر سر افتاد

قد مردانگي از پا در افتاد



شگفتا «عشق» را در خون فشاندند

«دو چشم كعبه» را در خون نشاندند



چنان آهي برآورد از دل تنگ

كه از آهش پريشان شد دل سنگ



ولي «آه علي» هم، خود نماز است

«نفس هاي علي» راز و نياز است [3] .



ايمان و امان و مذهبش بود نماز

در وقت عروج، مركبش بود نماز



هنگام كه هنگامه ي آن كار رسيد

چون بوسه ميان دو لبش بود نماز




پاورقي

[1] جامع النورين، ج انساني، ص 25.

[2] بحارالانوار، ج 42، ص 282.

[3] مهدي سهيلي، مجموعه ي شعر، بيا با هم بگريم، ص 87.


بازگشت