شبي كه رابعه به خواب رفت


صاحب كتاب مشارق العشاق در احوال رابعه آن عارف شيفته مي نويسد كه وي را يك شب خواب در ربود و نماز شب او ترك گرديد. در خواب ديد كه آسمان بر او خشمگين گشته و نزديك است كه آنچه از بركت شب زنده داري هاي گذشته داشته از دست بدهد. حوريه اي را ديد كه قبلاً او را در خواب ديده بود كه همسايه بهشتي اوست و امشب به سراغ او آمده و در توبيخ او اين شعر مي سرايد:



صلاتك نور و العباد رقود

و نومك ضد الصلاة عنيد



و عمرك غنم ان عقلت و مهله

يسير و يغني دائما و يبيد



«آنگاه كه مردم همه در خوابند نماز تو همچون نوري است و خواب دشمن سرسخت نماز تو است و اگر به تفكر نشيني اين عمر مانده غنيمت است و درنگي بس كوتاه دارد چه روزها پيوسته در طلوع و غروب است».

عزيزا، چون تو در گلزار عشق خراميدن گيري خواب از تو مي گريزد و آرام نيز و بي محبوب يكدم نيارامي؛ عشق را نه ناموس است و نه قانون؛ نسيم



[ صفحه 213]



نيست تا بنوازد، طوفان است كه غير را از جا بكند و جز معشوق در دل نگذارد؛ سيلاب است كه همه چيز را با خود ببرد حتي عاشق را و خوش حال آن عاشق كه سيلاب عشقش ريشه بركند و به اقيانوس عظيم وصالش در پيوند.

از من چه شنوي از مولانا بشنو:



من نخواهم عشوه هجران شنود

آزمودم، چند خواهم آزمود؟



هر چه غير شورش و ديوانگي است

اندر اين ره روي در بيگانگي است



هين منه بر پايم آن زنجير را

كه دريدم سلسله تدبير را



غير آن جعد نگار مقبلم

گر دو صد زنجير آري بگسلم



عشق و ناموس اي برادر راست نيست

بر در ناموس اي عاشق مأيست



خانه خود را همي سوزي بسوز

كيست آن كس كه بگويد لا يجوز



خوش بسوز اين خانه را اي شير مست

خانه عاشق چنين اولي تر است



بعد از اين من سوز را قبله كنم

زانكه شمعم من بسوزش روشنم



خواب را بگذار امشب اي پدر

يك شبي در كوي بي خوابان گذر





[ صفحه 214]



(مولوي)

چه مي شنوي آنجا را كه وعده داده اند كم جايي نيست تا در فراق آن تو را خواب گيرد، بنگر تا از زبان مولاي متقيان چه شنوي؟!

«مرخداوند را شرابي ويژه دوستان است كه چون نوشند، سرمست گردند و چون سرمست شدند به طرب خيزند و چون به طرب آمدند پاك شوند و چون به پاكي گرائيدند ذوب گردند و چون ذوب شدند ناب گردند و چون ناب شدند طالب گردند و چون طالب شدند بيابند و چون يافتند در پيوندند و چون پيوستند فرقي ميان ايشان و محبوبشان نيست». [1] .

مشابه اين حديث را نيز داريم به اين نويد نيز توجه نما:

«هر آن كس مرا طلب كرد مي يابد و هر آن كس يافت مي شناسد و هر آن كس شناخت دوستم دارد و هر آنكسم دوست داشت دوستيش به عشق مي گرايد و چون عاشقم شد من نيز عاشق او مي گردم و چون عاشقش شدم او را مي كشم و چون او را كشتم بر من است ديه او و هر آن كس ديه اش بر منست خود ديه او هستم». [2] .



عقل اگر داند كه دل دربند زلفش چون خوش است

عاقلان ديوانه گردند از پي زنجيرها





[ صفحه 215]



اگر هماي خواهي، بايد بداني سفر قاف در پيش داري و اگر طاووس، رنج هندوستانت بايد؛ ولي هدف از همه اينها برتر است؛ لاجرم عزم جزم دار كه بذات مقدسش هدفي والاتر از او نيست. و رنج راهش هم گنج است.



جان به بوسي مي دهد آن شهريار

الحق اي عشاق كاسان گشت كار



ابذلوا ارواحكم يا عاشقين

ان تكونوا في هواكم صادقين



رنج راحت دان چوشد مطلب بزرگ

گرد گله توتياي چشم گرگ



عزيزم، اكنون كه سخن به اينجا رسيد، يقين دارم كه تو اهل دلي و اگر نبودي در ميان صفحات اول نوشتارم را رها مي كردي. اميد كه اگر جرقه اي در نهادت زده شد با آن آتشي بر افروزي؛ كه همه عمر تو را جزء گرم روان كوي دوست قرار دهد. و شبي از ايام عمرت را در بستر نماني؛ مخاطب من در اين اثر همچون تو صاحبدلاني هستند كه طلب كار دوستند و طبعاً:



سخن شمع به پروانه دلي بايد گفت

كاين حديثي است كه با سوختگان در گيرد



(حافظ)

فقط يادت نرود كه در هر سحرگاه كه خداوندت توفيق عنايت فرمود چون به قنوت وتر رسيدي و چهل بنده پاك را ياد كردي از اين ناپاك نيز به عنوان طفيل ياد نما كه سخت محتاج دعاي توام و اگرم خداوند فرصت عنايت فرمود، براي نماز واجب نيز سفارشاتي دارم كه در كتاب ديگري به نام «معراج آسمان» تقديمت خواهم نمود. خداوند يار و نگهدارت و من الله توفيق.



رفتن اين آب فوق آسياست

رفتنش در آسيا بهر شماست



چون شما را حاجت طاحون نماند

آبرا در جوي اصلي باز راند





[ صفحه 216]





ناطقه سوي دهان تعليم راست

و رنه خود آن آب را جويي جداست



مي رود بي بانگ بي تكرارها

تحتها الانهار تا گلزارها



اي خدا جان را تو بنما آن مقام

كاندر آن بي حرف مي رويد كلام



(مولوي)

پايان

22 ديماه 1375


پاورقي

[1] ان الله تعالي شرابا لاوليائه اذا شربوا سكرو او اذا سكروا طربوا و اذا طربوا طابوا و اذا طابوا ذابو و اذا ذابو خلصوا و اذا خلصو طلبوا و اذا طلبوا و جدوا و اذا وجدوا وصلوا و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بينهم و بين حبيبهم. جامع الاسرار سيد حيدر آملي: 205.

[2] من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقتة و من عشقتة قتلته و من قتلة فعلي ديته و من علي ديته فانا ديته. قرة العيون، فيض كاشاني.


بازگشت