مقدمه


روح و جان آدمي گم گشته اي دارد؛ به هر سوي مي دود و جالب آنكه هر دلبري را گمشده خويش مي پندارد؛ ولي چون به او رسيد در مي يابد كه گمشده اش او نبود. به او گفته اند

«تشنگي روحت فرو نمي نشيند جز اينكه آن محبوب را بيابي».

در «عالم» بنگر، در «خود» بينديش؛ از همين دو راهست كه به وصال او مي رسي. در ساغر طبيعت و در جام دل خويش عكس آن محبوب را مي تواني به تماشا نشيني. در اين دو پياله هر چه بيش تر نگري لذت از ديدار عكس بيش تر مي گردد؛ تا بدانجا كه اين لذت در كام جانت صد طلب آورد و جاذبه هاي انس با محبوب به سوي خود كشاند. اما اينجا جاي توقف نيست؛ آنچه ديدي عكس بود نه محبوب؛ مبادا جمال عكس تو را از هدف باز دارد و بر اين طمع خام سرگرمت كند.



عكس روي تو چو در آينه ي جام افتاد

صوفي از خنده مي در طمع خام افتاد





[ صفحه 12]





حسن روي تو بيك جلوه كه در آينه ي كرد

اين همه نقش در آينه ي اوهام افتاد



اين همه عكس مي و نقش مخالف كه نمود

يك فروغ رخ ساقيست كه در جام افتاد



(حافظ)

باري چون دانستي كه «انا لله» چاره جز اين نيابي كه آرامش جانت را در «انا اليه راجعون» داني. و گرنه به هر سوي كه خواهي خمارت را درمان كني ساغرت از آن صهباي ناب خاليست.



اي دل اگر نخواندت ره نبري بكوي او

بي قدمش كجا توان ره ببري به سوي او؟



گر نروي به سوي او راست بگو كجا روي؟

هر طرفي كه رو كني ملك وي است و كوي او



آمال بسا آنگونه جاذبه نشان دهد كه تو را عمري سرگرم دارد ولي چون آن ها را در آغوش گرفتي ديدي فريبي و پنداري بيش نبود. تشنه اي را ماني كه سراب را آب پنداشت.

«آنان كه كافر شدند اعمال شان همچون سرابيست در بياباني كه تشنه، آن را آب مي پندارد، تا چون به آن رسيد چيزي در آنجا نمي يابد». [1] .

كام تشنه سيراب نشد، خاطر آرامش نيافت و خواهش برامش نرسيد. و بسا عمري كه در اين طلب ناميمون به پايان رسد و آدمي در پايان دريابد كه



[ صفحه 13]



همه عمر در تك و تاخت و در پايان اين باخت. دست خالي، كيسه تهي، راه پر خطر و منزل بس دور.

گفته اند راه بهشت از همين جهنم سراي دنياست [2] و به آنجا نرسي جز اينكه ابراهيم وار از اين آتشخانه سالم بگذري.

جهنم در راه است و براي بلعيدنت دهان گشاده؛ ولي اگرت نظر به محبوب بود نور تو نار جهنم را خاموش مي كند و آتش عشق تو گرمي جهنم را به بازي مي گيرد.

در اين گذرگاه بسا كسان كه زمام از كف نهادند و وعده الست [3] فراموش كردند و در نتيجه، خود را بنسيان كشيدند و اين نتيجه، از ياد بردن محبوب ازلي بود كه فرمود:

«خدا را فراموش كردند در نتيجه خداوند نفس خودشان را از يادشان برد». [4] .

بياد آر آن روز كه چون پروانه سفر گرفته بودي، با تو پروردگارت فرمود: آيا من پروردگار تو نيستم. تو گفتي: بلي و سپس با فرمان «اهبطوا» بر اين سراي فرود آمدي؛ با آنكه در اين سراي هدف آشنايي با او بود، دنيايت به بازي گرفت و وعده ديدار و قول الست به فراموشي گراييد. غافل از اينكه:



ما بدين درنه پي حشمت و جاه آمده ايم

از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم





[ صفحه 14]





رهرو منزل عشقيم و ز صحراي عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم



سبزه خط تو ديديم به صحراي وجود

به طلب كاري اين مهر گياه آمده ايم



(حافظ)

اي عزيز، اين مهر گياه صفات و اسماء اوست؛ مهر گياه را به هر كه مي دادند عاشق مي شد. اگرت بر اين صفات و اسماء هم معرفت حاصل آمد دوستش داري و چون چندي از سر دوستي در آمدي عاشق مي شوي؛ هدف را يافته اي، سعادت سر مدي را در آغوش كشيدي و از گلزار عالم شهود جز تجلي او نيافتي كه فرمود حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام:

«منزه باد آن خداوندي كه با آفرينش براي خلق متجلي گشت». [5] .

مگرنه اين است كه خواجه شيراز غرض از آمدن را منحصراً ديدار اين تجلي مي داند:



مراد ما ز تماشاي باغ عالم چيست؟

به دست مردم چشم از رخ تو گل چيدن



گلچين ديگر شيراز چون بدين گلزار رسيد، خاطري به دوستان داشت ولي اقرار كرد: كه چون به درخت گل رسيدم، خواستم دامني پر كنم، هديه اصحاب را، چون برسيدم بوي گلم چنان مست كرد كه دامنم از دست برفت.



اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز

كان سوخته را جان شد و آواز نيآمد





[ صفحه 15]





اين مدعيان در طلبش بي خبرانند

كان را كه خبر شد خبري باز نيآمد



(سعدي)

افسوس كه اين دامن از دست شدگان را نو گلي نماند تا ما را هديه آورند، چرا كه آنجا عظمتي يافتند كه از حيرت زبان شان از كلام در ماند و جمالي كه جاذبه اش ياد ديگران را از ياد برد.

دامن از دست رفته ديگر را بين، كه قافيه و وزن را در ديدار او به باد مي دهد:



قافيه سنجم ولي دلدار من

گويدم منديش جز رخسار من



خوش نشين اي قافيه انديش من

قافيه دولت تويي در پيش من



من چه گويم يك رگم هشيار نيست

شرح آن ياري كه او را يار نيست



خود ثنا گفتن ز من ترك ثناست

كاين دليل هستي و هستي خطاست



اي وراي حرف و قال و قيل من

خاك بر فرق من و تمثيل من



(مولوي)

و چون گفتندش: از آن جمال و جلال كه ديدي اگر همه را نتواني گفت، از خال او سخني گوي. پاسخ داد:



[ صفحه 16]





در بيان نايد جمال حال او

هر دو عالم چيست؟ عكس خال او



چونكه من از خال خوبش دم زنم

نطق مي خواهد كه بشكافد تنم



همچو موري اندر اين خرمن خوشم

تا فزون از خويش باري مي كشم



(مولوي)

و سرور عالم و سر خيل سوداييان عشق او چون به اين بحر حيرت در افتاد فرمود:

«ما عرفناك حق معرفتك».

با آنكه قدحش به عظمت كل عالم وجود بود معذالك آن مستسقي بود كه اگر يكدم از آن ساغر باز مي ماند بلال را مي گفت: «ارهني يا بلال». و گه به عايشه روي مي آورد كه: «كلميني يا حميرا».

اي عزيز، راه عشق او را پاياني نيست؛ سلوك را به اتمام توان رساند ولي چون سير آغاز شد و در ژرفناي درياي پرخروش معرفت افتادي بيني كه آن را ساحلي نيست.

گويند چون ارادتمندان مصطفي صلي الله عليه و آله بر او صلوات فرستند، در هر صلوات مقامي بر مقامات او برافزايند. بيش از هزار سال مي گذرد و در هر شبانه روز از كام ارادتمندان هزاران صلوات بر او تقديم گردد و او مقامي ديگر پشت سر اندازد و براي او هنوز ره در پيش. تا ما خاكبوسان گامش را از اين مقامات چه كام باشد؟ بعضي از جام عالم طبيعت جرعه اي نوشيدند و عمري سرمست؛ گروهي سر به جيب خويش فرو برده و از ساغر نفس خويش كام گرفتند؛ ولي



[ صفحه 17]



خرم جان آن رند سرمستي كه با ذره ذره عالم وجود او را به تماشا نشست و در حقيقت جهان و خويش را گم كرده او را يافت. داستان اين سه گروه را در اين آيه به تماشا نشين:

«به زودي نشان مي دهيم آيات خود را در طبيعت و جانشان تا بدانجا كه روشن شود برايشان كه اوست خدايي بر حق، آيا كافي نيست «براي طالبان» كه او با هر چيز حضور دارد؟» [6] .

پس چون در اين آيت نيك بنگري سه باب براي وصول به اين گلشن وصال بر تو گشوده اند و منادي به دعوت در جاي جاي شهر ندا در داده كه:

«اي گروندگان دعوت خدا و رسول را بپذيريد، چون شما را به دعوت خوانند تا زنده شويد» [7] .

حيات يابيد آن هم حياتي سرمدي. اف بر آن پست همتي كه اين دعوت را لبيك نگويد و از دل مردگي به حيات وصال جانان بدر نيايد. خدا كند اي عزيز كه شراره اي از عشق او جانت را برافروزد؛ آنگاه ديگر از پاي ننشيني و راه طلب در پيش گيري. گر در طلب اين شراره اي، بر اين آيه بنگر كه رهبري فرمود:

«آنانكه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند زود باشد كه خداوند بخشنده آنان را بگلزار محبت در آورد». [8] .

و آن گلزار را عالمي ديگر است.



[ صفحه 18]





باغ سبز عشق كاو بي منتهاست

جز غم و شادي در او بس ميوه هاست



عاشقي زين هر دو حالت برتر است

بي بهار و بي خزان سبز و تراست



(مولوي)



[ صفحه 19]




پاورقي

[1] و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتي اذا جاءه لم يجده شيئا. النور 24: 39.

[2] و ان منكم الا واردها كان علي ربك حتما مقضيا. مريم 19:71.

[3] و اذا اخذ من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهد هم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي. الاعراف 7: 172.

[4] و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم. الحشر 59: 19.

[5] سبحان الذي تجلي بخلقه لخلقه. نهج البلاغه.

[6] سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق او لم يكف بربك انه علي كل شي شهيد. فصلت 41: 54.

[7] يا ايها الذين آمنوا استجيبواالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم. الانفال 8: 25.

[8] ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا. مريم 19: 96.


بازگشت