مرد صالحي از اهل قطيف


شيخ ناصر بحراني مرد صالح متقي بود گفته كه چند سال قبل با جمعي از اهل قطيف و بحرين براي عتبات عاليات روانه شديم. اتفاقاً مرد فقير صالحي از اهل قطيف مريض شد و ضعف و ناتواني او زياد شد كه ديگر قدرت بر حركت



[ صفحه 198]



نداشت. در وقت كوچ كردن قافله در منازل مابين كربلا و بصره مانده بود و كسي از حال او واقف نگرديد تا وقتي كه از خوف زياد نتوانستيم برگرديم و بعد از چند روز كه وارد كربلا شديم همان مريض را در زيارت سيدالشهداء عليه السلام ديديم. بعد از تعجب زياد از صورت حال او پرسيديم، گفت: من پنج شش روز قبل از شما به اين مكان شريف رسيدم و سبب عقب ماندنم از قافله اين بود كه بعد از نزول قافله پاي درختي رفته بودم و از شدت تب حركت قافله را نفهميدم. بعد از جدا شدن از رفقا ديگر كسي را نديدم در فرج را بر روي خودم بسته ديدم. رو به درگاه خدا آوردم و به سيدالشهداء عليه السلام متوسل شدم و عرض كردم: يابن رسول الله! از راه دور به آرزوي زيارت شما آمده ام و پيوسته محب خاندان شما بوده ام والحال از همه جا نااميد و حيران مانده ام متوجه احوال من شويد و چاره اي درباره من نمائيد كه نزديك است هلاك شوم. آفتاب بلند شد روي من را گرفت و از گرما و تشنگي و تنهائي و غربت به گريه درآمدم. ناگاه نعره شيري شنيدم و يكباره از زندگاني طمع بريدم و چون نزديك من رسيد



[ صفحه 199]



شهادتين را گفتم و منتظر حمله شير شدم. شير اول مرا بوئيد و بعد از آن آهسته پنجه خود را به من گذاشت و اشاره به پشت خود مي نمود و من حركت نداشتم و هر طوري بود مرا بر پشت خود سوار كرد و من خود را بر پشت او محكم گرفتم و او راه مي رفت تا وقت عصر كه سواد شهر كربلا پيدا شد مرا از پشت خود پياده كرد و با سر اشاره به شهر كربلا نمود و خودش روان بيابان شد و من وارد كربلا شدم و لباسم را پاكيزه كردم و به زيارت مولاي خود رسيدم.

نظير همين شخص طلبه اي بود در نجف اشرف كه مقيد بود هر شب جمعه از نجف به زيارت امام حسين عليه السلام مي رفت و لذا چون هنوز ماشين نبود عصر روز چهارشنبه بعد از تمام شدن درس حركت مي كرد براي كربلا و براي نماز مغرب و عشا شب جمعه مي رسيد به كربلا. اتفاقاً يك هفته اشتباه كرد روز چهارشنبه را به سه شنبه و نرفت تا فردا برود. فردا فهميد كه امروز پنجشنبه است و نمي تواند خودش را به كربلا برساند ولي چون نمي خواست ترك كند حركت كرد ناچارا از نجف كه بيرون آمد و به بيابان رسيد ديد شيري حاضر شد و اشاره به



[ صفحه 200]



پشت خود مي كند، او سوار شد بر پشت شير و براي نماز مغرب و عشا شب جمعه به كربلا رسيد.


بازگشت