مرد فقير ايراني در بغداد


در كتاب حديقه الاحباب نقل شده كه مرد فقير ايراني در بغداد مأوي گرفت و به مصاحبت مرد ناصبي شديد العداوه مبتلا شد و در كمال ناخوشي و ناراحتي زندگي مي كرد. پيوسته آن ناصبي به او اذيت مي داد و به او خطاب مي كرد اي سگ رافضي، تا اين كه آن فقير به تنگ آمد و به هر سختي كه بود خودش را به نجف اشرف رسانيد و نزد اميرالمومنين عليه السلام شكايت از آن ناصبي كرد و در ضمن دو حاجت ديگر طلبيد كه يا علي! من زوجه مي خواهم و مايه دست، و گريه زيادي كرد تا اين كه در خواب ديد به او فرمودند: آن دو حاجت تو داده شد اما ناصبي چون كه بر ما حق تواضع و سلام دارد حاجت تو به اجابت نمي رسد باز آن ايراني اصرار كرد كه يا علي زياد به من اذيت داده مي خواهم او را به سزاي رسانيد. باز در خواب ديد به او فرمودند: بسيار اصرار منما آن دو حاجت تو را داديم و آن يكي را نمي دهيم زيرا كه او در سفر، عبورش به منزلي افتاد



[ صفحه 180]



كه قبه منوره مرا ديد و في الحال از اسب پياده شد و دست ادب به سينه گرفت و تعظيم قبه ما را نمود و سلام به جانب ما فرستاد. به واسطه آن سلام به ابتلاي دنيايي او راضي نمي شويم. پس آن مرد از خواب بيدار گرديد و ديگر اصرار نكرد و بعد از مدتي آمد به بغداد آن مرد ناصبي به او گفت: تو پيوسته مرا از علي مي ترسانيدي آخر چرا شكايت نكردي؟ آن مرد گرفت: شكايت كردم و جواب را براي ناصبي بيان كرد. آن مرد ناصبي از شنيدن اين امر حيران و لرزان شد و گريه زيادي كرد و گفت: به خدا قسم كسي از سفر من و گزارش من مطلع نشد معلوم است كه علي مرتضي خليفه ي بر حق مصطفي است و ولايت ديگران با وجود چنين امامي بيجا است. پس از روي صدق و يقين شيعه اميرالمؤمنين عليه السلام شد و با التماس تمام دخترش جميله كه در پس پرده عصمت بود به ازدواج ايراني درآورد و از اموال خود بسيار به او بخشيد و به بركت آن سلام از بند نكبت دنيا و عذاب آخرت نجات پيدا كرد.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله ستفترق امتي بعدي بين ثلاث و سبعين فرقهً فرقة ناجية و الباقي في النار.



[ صفحه 181]



اين حديث متفق عليه است ما بين امت كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: امت عيسي متفرق شدند بعد از پيغمبر خود به هفتاد و دو فرقه يكي از ايشان ناجي و باقي در آتش اند و زود باشد كه متفرق شوند امت من بين هفتاد و سه فرقه، يك فرقه ناجي هستند و باقي در آتش اند.

علامه حلي (ره) فرموده است: روزي با استاد خود خواجه نصيرالدين طوسي در اين مسئله مباحثه مي كرديم. پس گفتم: هر فرقه گمان مي كند او ناجي است و ما هم گمان مي كنيم ما ناجي هستيم.

پس خواجه در جواب فرمود: اول آن كه من كتب طوائف را تتبع كردم و اسلام و مذاهب ايشان را يافته ام كه تمام هفتاد و دو فرقه متفقند كه اسلام و اقرار به شهادتين سبب نجات و دخول در بهشت است و مخالفت نكرده است هيچ يك از اين طوائف همديگر را مگر فرقه ي شيعه اماميه كه مي گويد: باعث نجات و دخول بهشت نيست مگر اقرار به شهادتين و اقرار به ولايت اهلبيت عليهم السلام و اين كه علي عليه السلام وصي و خليفه بلافصل است بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله



[ صفحه 182]



و دعوي غير علي عليه السلام خلافت را باطل است. پس اگر فرقه ناجيه غير اماميه بود بايد همه فرقه ها ناجي باشند چون كه فقط فرقه اماميه تنها است در اين كه مي گويد اقرار به ولايت اهلبيت عليهم السلام و اينكه علي عليه السلام وصي و خليفه بلافصل است بعد از رسول اكرم صلي الله عليه و آله شرط است و دعوي خلافت غير علي عليه السلام باطل است. و مخالفت با آنها كرده است اما آن هفتاد و دو فرقه متفقند و اشتراك دارند با همديگر در اصول كه موجب نجات مي دانند پس ظاهر شد كه هيچ طايفه از طوائف ناجي نيست مگر اماميه محقه كه شيعه باشند.

جواب دوم: پيغمبر صلي الله عليه و آله معين كرده است فرقه ناجيه را در حديثي كه متفق عليه ما بين طوايف اسلام است و آن قول حضرت است كه فرمود: مثل اهلبيتي كسفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق.

مثل اهلبيت من مثل كشتي نوح مي ماند كسي كه سوار آن كشتي شود نجات پيدا مي كند و كسي كه تخلف كرد او را واگذاشت غرق مي شود. كسي كه منصف باشد و تعصب نداشته باشد و از روي حق انصاف بدهد مي داند كه پيرو اين كشتي



[ صفحه 183]



نشده اند و متمسك به اين كشتي نجات كه اهلبيت باشند نشده مگر فرقه اماميه و مسمي شده اند به مذهب جعفري، چون كه بيشتر احاديث از امام جعفر صادق عليه السلام رسيده است به اين فرقه و امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش گرفته است و امام باقر از پدر بزرگوارش حضرت زين العابدين گرفته است و ايشان نيز از پدر بزرگوارش حضرت سيدالشهداء عليه السلام گرفته است و ايشان نيز از پدر بزرگوارشان باب مدينه علم علي بن ابيطالب عليه السلام گرفته است و او هم از خاتم الانبياء محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و او هم از جبرئيل امين از ميكائيل از اسرافيل از لوح از قلم از خداي تبارك و تعالي، پس سند دين اماميه اين است و نگرفته اماميه دينش را از چهار نفر كه به راي و قياس عمل مي كنند.


بازگشت