نظر عبرت


الم تر الي الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ان الله لذو فضل علي الناس.

آيا نظر نكردي به سوي آن كساني كه خارج شدند از شهر و ديارشان و آنها هزارها بودند (در بعض از تواريخ سي هزار نفر بودند) از ترس مرگ. پس فرمود خداي تعالي به آنها: بميريد، تمام مردند. پس خداي تعالي آنها را زنده كرد به درستي كه خدا صاحب فضل و مرحمت است براي مردم.

در كافي از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام روايت شده است كه آنها در شهري از شهرهاي شام بودند و آنها هر وقت مي فهميدند كه طاعون واقع شده است اغنياء از شهر خارج مي شدند چون قوي بودند اما فقرا باقي مي ماندند چون ضعيف بودند. پس مرگ در آنها كه باقي مي ماندند زيادتر واقع مي شد و در آنهائي كه خارج مي شدند كمتر واقع مي شد.



[ صفحه 170]



پس آنها كه بيرون رفته بودند مي گفتند: اگر همه باقي مانده بوديم مرگ بيشتر در ميان ما واقع شده بود و آنهائي كه باقي مانده بودند مي گفتند: اگر تمام خارج شده بوديم مرگ كمتر در ميان ما واقع مي شد. پس تمام رأيشان بر اين شد كه اگر حس كردند ديگر به آمدن طاعون تمامي از شهر خارج شوند. پس وقتي كه حس كردند به آمدن طاعون همه بيرون رفتند از شهر و مسافرت كردند در بلاد. آنچه خدا مي خواست پس رسيدند به شهري كه خراب شده بود و مردمش رفته بودند و طاعون آنها را فاني كرده بود. پس همان جا پياده شدند و رحل و اسبابشان را پائين آوردند و قلبشان مطمئن شد. پس خداي تعالي فرمود به آنها تمام بميريد پس تمام مردند در همان ساعت و پوسيده شدند و استخوان هاي آنها در راه مردم ريخته بود و جارو مي كردند و به كناري مي زدند، بعد از آن يك پيغمبري از انبياء بني اسرائيل كه اسم او حزقيل بود عبور كرد بر آنها و استخوانهاي آنها را ديد و گريه كرد و عرض كرد: خدايا اگر بخواهي آنها را زنده كني همين طوري كه مي راندي آنها را، پس تعمير مي كنند بلاد تو را و از آنها عبادت كننده به وجود



[ صفحه 171]



مي آيد و عبادت مي كنند تو را با كسي كه تو را عبادت مي كنند از خلق تو. پس خداوند وحي فرستاد به سوي او كه: دوست مي داري زنده شدن آنها را؟ عرض كرد: بلي يا رب. پس خداي تعالي وحي فرستاد به او كه بگو اين كلمات را. پس گفت آنچه مامور شده بود. (امام صادق عليه السلام فرموده اند آن اسم اعظم بود). وقتي كه حزقيل آن كلمات را خواند نگاه كرد به استخوان ها مي آمد بعضي نزد بعض ديگر و تمام زنده شدند و نظر به همديگر مي كردند و تسبيح و تهليل خدا را مي گفتند. پس حزقيل گفت: اشهد ان الله علي كل شيي ء قدير شهادت مي دهم كه خدا بر هر چيز قادر است.

اين مختصر را از تفسير صافي ذكر كردم اگر تفصيلاً بخواهيد رجوع به تفسير كنيد.


بازگشت