گل شناسي


خدمت او كن كه سلطانت كند خار اوشو تا گلستانت كند بنده او گر شدي آزاد زي گر غم او مي خوري دلشاد زي [1] بوي معطّر، رنگ شاد، و طراوت و نشاط گل تو را به وجد و سرور وامي دارد، احساس مي كني كه از صميم جان گل را دوست داري، برمي خيزي و با دست شوق شاخه اي از گل مي چيني. بر لب چشمه ساري كه در كنار گل است زير نَم نَم باران مي نشيني و به گل مي انديشي:

دلنشيني گل از چيست؟بي شكّ اگر «ساقه» نبود از شاخه و گل خبري نبودو اگر «ريشه» نبود، ساقه و شاخه و گلي نبود.

و اگر «آب باران» و «چشمه سار» نبود اصلاً بوته ي گل نمي روييد.

آن بوته، دين است و آن آب باران، وحي و آن چشمه سار، فطرت و آن ريشه، عقايد و آن ساقه، اخلاق و آن گل، «احكام» است.



[ صفحه 22]




پاورقي

[1] ديوان مثنوي طاقديس (ملّا احمدنراقي) / صفحه 124.


بازگشت