ديگر هرگز
ان هذا الدين لمتين.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اين دين (اسلام)، سنگين و با متانت است. [1] .
سپيده، دميده بود و صبح، چهره مي گشود. گنجشكان از آشيان هاي خود به فضاي باز و شفاف شهر بال مي گشودند. آفتاب از پشت شاخه هاي نخل ها نمايان مي شد.
لباس هايم را به تن پوشاندم، ردايم را بر گرفته و آرام آرام از كوچه پس كوچه هاي شهر به راه افتادم. آفتاب همه جا فراگستر شده بود كه به آنجا رسيدم.
ديگر قلبم بيشتر مي تپيد، لب هايم خشكيده بود، و چشمانم از حدقه بيرون مي آمد.
«نكند دق الباب كنم و در بزنم و مرا به حضور خود نپذيرد.»
در كه باز شد قلبم فرو ريخت، نگاهم را زير انداختم و به همه ي اهل مجلس سلام كردم.
[ صفحه 142]
امام صادق (عليه السلام) با تبسم مرا به حضور پذيرفت.
در بين حاضران در مجلس نشستم. دلم شور مي زد، مي دانستم گناه كارم. چه شب ها و روزهايي كه به لهو و لعب و بيهودگي و هرزگي عمرم را تباه كرده بودم؛ از موسيقي حرام اجتناب نمي كردم و به خوانندگان و نوازندگان بي بند و بار گوش فرا مي دادم.
زير چشم به چهره ي تابناك جانشين پيامبر مي نگريستم،
چهره اش چنان مي نمود كه از كارهاي من باخبر است.
و سر انجام لب هايش چون صدف گشوده شد و مرواريدهاي رخشان كلامش را به جمعيت نثار كرد.
«خوانندگي و نوازندگي!
از اين كارها خود را دور نگه داريد!
از گفتار باطل بپرهيزيد!»
و اين سخنان را تكرار كرد و تكرار كرد.
كم كم فهميدم قلب مرا هدف گرفته است و گويي به من مي گويد:
محمد بن عمرو! با شما هستم!
مجلس بر من تنگ آمد، آرزو كردم: «اي كاش زمين دهان باز مي كرد و مرا فرو مي برد، چرا قلب و روانم را به گناه و حرام آلودم!» [2] .
پاورقي
[1] سيره ي نبوي، شهيد مطهري، ص 212.
[2] وسائل الشيعه، جلد 6، حديث 24، ص 230.