قلب جامعه


موضوع ولايت فقيه چيز تازه اي نيست كه ما آورده باشيم بلكه اين مسأله از اول مورد بحث بوده است. [1] .

جوان! بگو ببينم چه كردي؟

روز جمعه وارد بصره شدم و به مسجد آنجا رفتم، جماعت بسياري را ديدم كه بر گرد او حلقه زده اند و از او سؤال مي كردند. از آن ها راه خواستم، در آخر مجلس دو زانو نشستم.

ـ اي مرد دانشمند! مردي غريبم، اجازه دارم مسأله اي بپرسم؟

ـ آري. شما چشم داريد؟

پسر جانم! اين چه سؤالي است، چيزي را كه مي بيني چگونه از من مي پرسي!

سؤال هاي من اين گونه است.

پسر جانم بپرس اگر چه پرسش هايت نابخردانه است!

شما چشم داريد؟



[ صفحه 28]



آري.

با آن چه مي كنيد؟

با آن رنگ ها و اشخاص را مي بينم.

بيني داريد؟

آري.

با آن چه مي كنيد؟

با آن مي بويم.

دهان داريد؟

آري.

با آن چه مي كنيد؟

با آن مزه ها را مي چشم.

گوش داريد؟

آري.

با آن چه مي كنيد؟

با آن صداها را مي شنوم.

قلب [2] داريد؟

آري.

با آن چه مي كنيد؟

با آن هر چه را بر اعضا و حواسم در آيد تشخيص مي دهم.

مگر با وجود اين اعضا از قلب بي نياز نيستيم؟

خير.

چگونه؟ مگر اعضا، صحيح و سالم نيستند، پس چه نيازي به قلب داريد؟



[ صفحه 29]



پسر جانم! هرگاه اعضاي بدن در چيزي كه ببويند يا ببينند يا بچشند يا بشنوند ترديد كنند آن را به قلب ارجاع دهند تا ترديدشان برطرف گردد و يقين حاصل كنند.

پس خدا قلب را براي رفع ترديد اعضا قرار داده است؟

آري.

قلب لازم است وگرنه براي اعضا يقيني حاصل نخواهد شد؟

آري.

وقتي اين اعتراف ها را از او شنيدم گفتم:

اي عمرو بن عبيد!

خداوند اعضاي تو را بدون امامي كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را به يقين تبديل كند وا نگذاشته، چگونه اين همه مخلوقات را در سرگرداني و ترديد و اختلاف وا گذاشته است. و براي ايشان امامي كه در ترديد و سرگرداني خود به او رجوع كنند قرار نداده است؟

ساكت شد و جوابي نداد.

رو به من گفت:

تو هشام بن حكمي!!

آن گاه مرا در آغوش گرفت، به جاي خود نشانيد و تا من بودم سخن نگفت.

امام صادق (عليه السلام) از شنيدن اين گزارش بسيار خوشحال شد و به من فرمود:

اين ها را از كجا آموختي؟

گفتم: آن چه را از شما فرا گرفته بودم منظم كردم و به او گفتم.

فرمود: «به خدا سوگند اين سخنان در صحف موسي و ابراهيم هست». [3] .



[ صفحه 30]




پاورقي

[1] ولايت فقيه، حضرت امام خميني قدس سره، ص 149.

[2] قلب، در اين جا معناي وسيعي دارد كه شامل عقل هم مي شود.

[3] اصول كافي، جلد 1، حديث 3، ص 238.


بازگشت