اموري كه در سرآغاز روشن شد


يك. طهارت داراي نهان، حكمت و آدابي است و هر يك از اينها از ديگري جداست و براي هر يك درجاتي وجود دارد، به درجه ي خاصي از نهان نمي توان دست يازيد جز به وسيله ي كرداري كه با حكمت و آداب برابر و معادل باشد و... دو. طهارت، به اشكال فرشتگان علمي يا عملي تمثل مي يابد كه تقديس، تسبيح و تكبير مي گويند.

سه. طهارت و دعاهاي آن در برگه اي نوشته شده و تحت عرش قرار خواهد گرفت.

چهار. طهارت، به موجب تطهير آدم عليه السلام از خطايي كه در بهشت مرتكب شد نازل شده است.



[ صفحه 44]



پنج. گناه، شكننده ي وضو و طهارت دروني است، گرچه ناقض طهارت ظاهري، كه در فقه از آن بحث مي شود، نيست.

شش. چگونه وضو گرفتن و كيفيت تحصيل طهارت با وضو، در معراج پيامبر اكرم بيان شد.

هفت. اخلاص محض آن است كه شخص مخلص، جز خداي سبحان را ننگرد، و اين همان كمال توحيد است، چنان كه امير موحدان علي عليه السلام فرمود: (... و كمال توحيده الاخلاص له»؛ يعني خالص همه ي هستي را براي او دانستن، «و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه» [1] ؛ يعني كمال اخلاص الهي نفي صفات زايد بر ذات از خداوند متعالي است.

هشت. اسرار، حكمت و آداب طهارت بر گرفته از خاك، يعني تيمم، چونان طهارت به دست آمده از آب، يعني وضو است.

چون در اين سرآغاز برخي از رازهاي بعضي از مقدمات نماز آشكار شد، هنگام آن رسيد كه به وعده ي خويش در بيان رازهاي نماز وفا كنيم. اكنون برخي از اين اسرار را در بخشهاي پيوسته اي كه حاوي بعضي از رازها، حكمتها و آداب باشد مي آوريم.

باز يادآور مي شويم كه اصل در عبادت، همان سر و نهان آن است، و حكمت و آداب از فروعاتي است كه به وسيله ي آنها مي توان به اين اصل رسيد.

بايد دانست كه بيان كردن رازهاي جهان هستي گرچه سخت و دشوار است، ولي حل ناشدني نيست، چون هر يك از آنها امري حقيقي و تكويني است و برگرداندن پاره اي از امور حقيقي را به برخي ديگر - در قوس نزول يا صعود - و برخي را نهان ديگري شمردن، چندان پيچيده نيست تا دست يابي به چنين راز نهاني را حل ناشدني



[ صفحه 45]



بدانيم.

تنها سخن در بيان راز و نهان امور اعتباري است، چون كه امر اعتباري را نمي توان به ميدان امر حقيقي كشاند و از آن راز نهاني را كشف كرد، چنان كه امر تكويني و حقيقي، بسي برتر از آن است كه در جولانگاه اعتبار قرار گيرد، با اين حال، امور عبادي همه اعتبارياتي هستند كه اسراري حقيقي دارند.

تنها چيزي كه مي تواند اين مشكل را حل كند اين است كه انسان موجودي جامع تكوين و اعتبار است، يعني موجودي تكويني است و نيروها و شئوني حقيقي دارد و نيز بر هر گونه امر اعتباري توانمند است، بلكه اساسا زندگي و مرگ او در عرصه هاي مختلف اعتبار است، پس اگربنا باشد در جايي حقيقت و اعتبار گرد آيند، انسان بهترين محل اجتماع اين دو است، چنان كه او بهترين جامع است. بنابراين، اگر اراده شود كه امري حقيقي به اعتبار تنزل كند ممكن است اين مسئله در محدوده ي انسان تحقق يابد، چنان كه اگر امري اعتباري بخواهد به سوي امر حقيقي صعود كند، اين كار در ساحت انسان ميسر و فراهم مي گردد. منظور اين كه انسان بارويي است كه درونش تكوين و حقيقت و برونش تشريع و اعتبار است.

آگاهي به اين نكته نيز لازم است كه امر اعتباري - چون طهارت، نماز و ساير افعالي كه حكم فقهي دارند - جوهر و عرض نيست؛ زيرا جوهر و عرض از احكام وجود حقيقي به شمار مي روند و امر اعتباري موجود حقيقي نيست كه به عرضيت و جوهريت وصف شود. اين سخن را نيز نمي توان گفت كه آنچه در دنيا عرض است در آخرت تبديل به جوهر مي گردد، و اعمال اختياري انسان، يعني طاعتها و نافرماني هاي او در دنيا عوض و در آخرت جوهرند؛ زيرا عنوان هاي اعتباري اي كه متصف به طاعت و عصيان مي شوند، موجودي حقيقي نيستند، و حركتهاي خارجي چون ايستادن، نشستن و امثال آن تا وقتي عنواني اعتباري بر آنها عارض نگردد



[ صفحه 46]



متصف به اطاعت و معصيت نمي شوند.

حاصل اين كه موجود حقيقي گرچه به وصف عرضيت يا جوهريت موصوف مي گردد، ولي نه طاعت است و نه عصيان؛ و موجود اعتباري كه به وصف طاعت و عصيان موصوف شده، نه به عرضيت متصف مي گردد نه به جوهريت، پس اين سخن كه امر عرضي دنيوي به جوهريت اخروي منسوب مي گردد جايگاهي نخواهد داشت.

آري ممكن است يك چيز به حمل اولي جوهر باشد و به حمل شايع صناعي عرض گردد، [2] چنانكه در حل مشكل وجود ذهني چنين گفته شده است.

نيز ممكن است يك وجود عرضي به واسطه ي حركت جوهري از شئون جوهر شود؛ بدين معنا كه يك حالت است، كم كم ملكه شود و در پي اشتداد حركت، به فصل مقوم جوهري تبديل گردد، چنان كه در جاي خود مقرر است، ولي اين سخن هيچ ربطي به اين مقوله ندارد كه اطاعت يا معصيت كه در دنيا عرض است در آخرت به جوهر تبديل گردد. غرض اين كه، وصف نفساني ممكن است در يك نشئه و



[ صفحه 47]



خاستگاه، عرض و در خاستگاه ديگر جوهر باشد، ولي عمل اعتباري (چون طهارت و نماز) خارج از اين مقوله اند.


پاورقي

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 1.

[2] مشهور بين حكيمان است كه ماهيات خارجي، وجودي در خارج دارند كه آثار خارجي بر آنها بار است، وجودي نيز در ذهن دارند كه آثار خارجي بر آن مترتب نيست، و نام آن وجود ذهني است. بر اين سخن اشكال شده كه لازم مي آيد يك چيز هم جوهر باشد و هم عرض، و اين محال است؛ زيرا يك شي ء چون جوهر است وابسته به موضوع نيست و چون عرض است وابسته به موضوع است. پاسخ اين است كه اگر يك مفهوم جوهري، مانند آتش در ذهن آيد، اين مفهوم به حمل اولي جوهر است، و از سوي ديگر آنچه از مفهوم آتش به ذهن آمده حال يا ملكه وجودي براي ذهن شده و جهل را از ذهن زدوده است، پس از اين حيث به حمل شايع، وجود عرضي به خود گرفته و به ذهن تكيه دارد پس يك شي ء مي تواند به حمل اولي جوهر و به حمل شايع عرض باشد. بر اين پاسخ، مرحوم صدرالمتألهين اصرار دارد و شارحان فلسفه صدرا بر آن انگشت تأييد نهاده اند، چنان كه حاجي سبزواري مي سرايد:



بحمل ذات صورة مقولة

وحدتها مع عاقل مقولة (م).


بازگشت