پنجره


حديثه كريمي

آمده ام

و هراسان

به دنبال كيستم؟

سايه اي برديوار

مي زند باران وخيس مي شود پنجره ام

با دست هاي باز

با حنجره اي از شب

فرياد مي زنم

من زنده ام

من در نماز نگاه تو

زنده ام.....



[ صفحه 87]




بازگشت