امام در حال مريضي
يكي از نزديكان امام خميني گويد:
امام در يكي از روزهاي آخر عمر خود مي خواستند بخوابند، به من گفتند:
اول وقت نماز بيدارم كن. گفتم: چشم.
اول وقت شد و امام خوابيده بودند و حيفم آمد كه او را صدا بزنم، زيرا عمل جراحي كرده و سرم به دست او بود، گفتم، صدايشان نزنم.
چند دقيقه اي از اذان گذشت و امام چشمايشان را باز كردند و گفتند:
وقت نماز شده است؟
گفتم: بله. فرمودند: چرا صدايم نزدي؟
گفتم: ده دقيقه بيشتر وقت نگذشته است.
فرمودند: مگر من به شما نگفتم بيدارم كنيد؟ سپس
[ صفحه 66]
فرزندشان را صدا زدند كه:
احمد بيا، و فرمودند: ناراحتم از اول عمرم تا به حال، نمازم را اول وقت خوانده ام، چرا الان كه پايم لب گور است ده دقيقه تأخير افتاد؟ [1] .
[ صفحه 67]
پاورقي
[1] حبيب و محبوب: ص 47 و 48، مؤسسه فرهنگي قدر ولايت.