با خدا در راه


قاضي جهاني از مشكين شهر نقل مي كند:

ستون داشت مي رفت جلو. در سه متري ما ستون ديگري داشت حركت مي كرد. مي رفتيم براي شروع عمليات رمضان. هوا رو به تاريكي مي رفت. فرمانده مان گفته بود: هجده كيلومتر رمل در پيش داريم. حواستان جمع باشد. ممكن است دشمن در پشت تپه هاي رملي كمين كرده باشد. نگاهي به تپه ها انداختم. خاموش و آرام از كنارمان مي گذشتند. گوش به زنگ صداها بودم. دستي خورد به شانه ام. نفر عقبي بود. پيام داشت. نزديكش شدم. گفت: وقت نماز است. پيام را رساندم به نفر جلويي. وضو داشتيم همه مان. نماز را در راه خوانديم، با حضور قلب، و براي اولين بار. [1] .



[ صفحه 54]




پاورقي

[1] پيشاني و خاك: ص 65.


بازگشت