شتاب به سوي نماز جماعت


يكي از مسلمين با شتاب به سوي مسجد پيامبر (ص) آمد، تا در نماز جماعت آن حضرت شركت كند.

وقتي كه به در مسجد رسيد، ديد كه مردم از مسجد بيرون مي آيند.

از يكي پرسيد: «چرا از مسجد بيرون مي آييد؟»

او گفت: «نماز جماعت تمام شد. به كجا مي روي؟»

آن مرد عقب مانده، از اعماق قلب، آهي كشيد و افسوس خورد كه چرا موفق به درك جماعت نشده است. مردي از مسلمين به او گفت: «تو، آن آه



[ صفحه 29]



سوزان را به من ببخش و من نماز جماعتم را به تو مي بخشم.»

مرد عقب مانده گفت: «بسيار خوب، من آه خودم را به تو دادم و تو نمازت را به من بده.» (در اين جا نيز عقب مانده به آه خود مغرور نشد.)

عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت.

همان شب در عالم خواب ديد كه هاتفي به او گفت: «خوشا به حالت روحاني تو، كه آه سوزان را دادي و آب حيات و شفا يافتي و سپس به خاطرش گذشت از مقام روحاني آن آه، در مقابل نماز شخص ديگر، نماز همه ي آنها كه در مسجد بودند، قبول درگاه خدا شد.»


بازگشت