مسلمان بيگانه از مسجد


شخصي در ظاهر مسلمان بود، ولي به اصطلاح، مسلمان شناسنامه اي، او در امور و احكام اسلام كاملا بي تفاوت بود، مثلا اصلا با مسجد ميانه نداشت، مسجد رفتن براي او بسيار سخت بود و اگر احيانا از كنار آن رد مي شد با كمال بي اعتنايي عبور مي كرد. روزي با يكي از پسرانش كه كودك بود، بر سر موضوعي نزاع كرد و بلند شد تا پسرش را كتك بزند، پسر از دست او فرار كرد، و او پسرش را دنبال نمود، تا اين كه پسر به طرف مسجد آمد و مي دانست پدرش با مسجد ميانه ندارد، رفت داخل مسجد، آن پدر تا نزديك در مسجد آمد، ولي وارد مسجد نشد و در همان جا فرياد زد: «بيا بيرون، بيا بيرون! من در تمام عمر به مسجد نيامده ام، نگذار اكنون وارد مسجد شوم بيا بيرون!!»






بازگشت