ستاره هاي خاك


- يوسف رضواني

دايي و پدر هر دو با هم به جبهه رفته بودند. دايي مجروح شده بود و پدر هم اسير. خيلي دلم مي خواست كه پدر را ببينم. تا به حال از پدر چند تا عكس ديده بودم. البته خاطره و تعريف هاي بسياري هم از پدر شنيده بودم؛ اما هيچ چيز ديگري از او نمي دانستم و فقط دوست داشتم كه مثل بچه هاي ديگر به كسي بگويم پدر.

-يوسف رضواني ـ 20 ساله ـ از شهر تهران با سه اثر بازنويسي شده، از مسابقه استقبال كرده است.

داستان اول «مولاي سحر» بازنويسي ماجراي سحرگاه 19 رمضان و ضربت خوردن حضرت امير(ع) است. داستان دوم «آخرين ديدار» درباره بازگشت يكي از آزادگان و خاطرات فرزند او هنگام تجديد ديدار با پدر و باقي قضايا است. داستان سوم«فرصتي ديگر» بازگويي فرازهايي از حماسه عاشوراست.

با اين كه تلاش نويسنده در بازپرداخت حوادث تاريخي و بازآفريني برخي خاطرات قابل تقدير است، ولي نوشته هاي اين نويسنده هنوز در حد يك انشاي متوسط است و تا رسيدن به غنا و پختگي لازم راه زيادي پيش رو دارد كه ان شاءالله با همت بلند وي پيموده خواهد شد.


بازگشت