نتيجه


با توجه به آنچه تاكنون گفته شد به روشني مي توان دريافت كه شرعيت «حي علي خير العمل» نزد فرق سه گانه شيعه - اماميه و زيديه و اسماعيليه - و نيز بعضي از صحابه ثابت مي باشد؛ و اين جمله اصل است براي آنچه در سخن ائمه عليهم السلام تفسير شده به «محمد و علي خير البشر»، و «محمد و آل محمد خير البريه» و «ان عليا ولي الله»؛ شيعه گاه آشكارا اين تفسير را بر زبان مي آورد، و زمان ديگر به دليل فضاي دشواري كه در آن مي زيست، اين تفسير را آشكار نساخت.

سخن سيد مرتضي رحمه الله تفسيري را كه ما گفتيم تأكيد مي كند، از او سؤال شد: آيا در اذان پس از «حي علي خير العمل»، گفتن «محمد و علي خير البشر» واجب است؟

پاسخ داد:

اگر «محمد و علي خير البشر» را با قصد اينكه خارج از لفظ اذان است بگويد، جايز مي باشد؛ چه شهادت به اين سخن صحيح است، و اگر نگفت اشكالي بر او نيست. [1] .

و ابن براج (م 481 ه) در «المهذب» خود مي گويد:

آن كه اذان يا اقامه مي گويد مستحب است در نفس [و قلب] خود، هنگام «حي



[ صفحه 432]



علي خير العمل»، دو مرتبه بگويد: «آل محمد خير البرية» [2] ؛ آل محمد بهترين انسان هايند.

همچنين از سخن شيخ صدوق (م 381 ه) فهميده مي شود كه آنان كه اين صيغه هاي سه گانه [3] يا چهارگانه را مي آورند، به اين عنوان مي آورند كه آنها از ائمه اهل بيت صادر شده است؛ زيرا صدوق رحمه الله مي گويد: «در بعضي از رواياتشان آمده است... و از آنان كساني اند كه به جاي آن روايت كرده اند...». [4] .

پس اختلاف صيغه ها نزد مؤذنان، و آوردن آنها بعضي از زمان ها پس از حيعله ي سوم و گاهي بعد از شهادت دوم، به عدم جزئيتشان اشاره دارد؛ و اينكه اين صيغه ها تفسيري اند [تفسير «حي علي خير العمل» و نه جزء اذان].

بنابراين عمل شيعه و اين گونه تفسير آنها از «حي علي خير العمل»، از روي هواي نفس و رأي [و بر ساخته ي] خودشان نيست، بلكه از روي شناخت و دست يابي به روايات امامان عليهم السلام مي باشد؛ و اگر اين با سيره ي متدينان شيعه در «حي علي خير العمل»، در همه زمان ها و مكان ها، جمع گردد و اينكه مقصود از «خير العمل» نزد آنان ولايت است، انسان به حقيقت ديگري آگاه مي شود كه تا پيش از آن برايش آشكار نبود. [5] .

از چيزهاي مأنوس در اين زمينه اذان شيعه به حلب است در سال 367 ه؛ زيرا آنان



[ صفحه 433]



در اذانشان مي گفتند: «حي علي خير العمل، محمد و علي خير البشر»، و نيز اذانشان در يمامه سال 394 ه، كه در اقامه مي گفتند: «محمد و علي خير البشر، و حي علي خير العمل».

و از اين باب است آنچه ذكر شده كه: حسين بن علي بن محمد... بن علي بن ابي طالب (معروف به ابن شكنبه) نخستين كسي است كه در زمان سيف الدوله حمداني - سال 347 ه - در اذان «محمد و علي خير البشر» را آشكار كرد.

شايان ذكر است كه اين مؤذن و حمداني ها، شيعه دوازده امامي بودند، و مي دانيم كه، اذان با اين جمله، در حلب، پيش از اين تاريخ وجود داشت.

افزون بر اين، اندكي پيش گفتيم كه، شيعه دوازده امامي (قطعيه)، در بغداد (290 - 356 ه) به «أشهد أن عليا ولي الله» اذان مي دادند، و در قرن هشتم در قطيف، با صداي بلند آن را در مأذنه ها اعلان كردند؛ و نصوص ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد، و همه ي آنها تفسيري را كه شيعه در زمان قدرتشان آشكار ساختند تأكيد مي كند، و اينكه آنچه را آنها بر زبان آوردند برگرفته از سخنان پيامبر و امامان اهل بيت است، و همه ي اينها تفسير و توضيح حيعله ي سوم است [6] كه عمر و پيروانش آن را حذف كردند؛ و به اين جهت، حذف حيعله ي سوم از اذان، در سال 369 ه از طرف نورالدين - عموي صلاح الدين ايوبي - بر رافضه [به اصطلاح آنان] و شيعيان گران آمد.

و از آنچه تاكنون گذشت روشن مي شود كه «حي علي خير العمل» يك اصل ثابت شرعي است، ليكن زمينه هاي سياسي عصبيت و نهي عمر بن خطاب، نقش بزرگي در طرح شرعيت آن به جا نهاد.

در بحث هاي پيشين بعضي از رواياتي - از راوياني كه به دليل شدت سيطره ي ظالمان



[ صفحه 434]



بر جان خويش بيمناك بودند - آمد كه در آنها به حذف تقيه اي حيعله سوم تصريح شده بود.

با همه ي اين فضاي استبداد و خفقان، از سوي ديگر، پايداري و ايستادگي شيعه ديده مي شود؛ از اين روست كه پيروان حذف پس از آنكه سرسختي متمسكان به حيعله ي سوم را لمس كردند، ادعا نمودند كه آن نسخ شده است؛ و با وجود حمله ي وحشيانه ي جهت دار در ستيز با اين اصل شرعي و زورگويي و سنگ دلي، صاحبان انصاف نتوانستند با گستاخي و بي شرمي بگويند كه «حي علي خير العمل» بدعت است، بيشترين چيزي كه به آن رسيدند اين بود كه بگويند: اين امر ثابت نشده، و آنچه ثابت نشده بهتر آن است كه آورده نشود.

ليكن آيا همه ي مسلمانان به اين نظر گرايش يافتند؟ هرگز، بسياري از صحابه و همه ي اهل بيت و گروهي از تابعين، به آوردن «حي علي خير العمل» در اذان به شدت اصرار ورزيدند، و شرعيت آوردن آن را خلل ناپذير دانستند، و با تأكيد اذعان داشتند كه عامل شرعي قطعي براي طرح و اسقاط آن وجود ندارد.

از ميان بحث هاي اين كتاب، مي توان شواهد زيادي را يافت كه درستي اين موضوع را تأييد مي كند، و فصل آخر كتاب روشن مي سازد كه چگونه اين اصل شرعي تحول يافت و به صورت شعار تمايز شيعه از ديگران درآمد، و از ميان بحث ها انگيزه هايي آشكار شد كه اهل سنت را فرا مي خواند به اينكه، «الصلاة خير من النوم» را شعار خودشان سازند، چه ابعاد اين جمله با اجتهاد عمر مرتبط بود، نه با سنت پيامبر.

شعاريت اين موضوع، در عصرهاي متأخر، آشكارا عينيت يافت، و مي توان گفت كه اين امر در عصر عباسي اول [7] - و به ويژه در زمان ابوجعفر منصور دوانيقي -



[ صفحه 435]



وضوح بيشتري پيدا كرد؛ چنانچه ستيغ هاي شعاريت «حي علي خير العمل»، پس از وفات منصور، آشكارا تجسم يافت، بعد از آنكه وجود دو جريان متباين روشن بود، يكي از آنها با جديت برآوردن «حي علي خير العمل» اصرار داشت؛ در حالي كه جريان ديگر از راه هاي مختلف جلو آن را مي گرفت و آوردن آن را در اذان برنمي تافت.

و جداي از اين اساس متشنج، همه حركات شيعي و دولت هاي آنان - در زمان حاكميت و تسلط سياسي - در بلند كردن «حي علي خير العمل» بر مآذنشان ترديد نمي كردند، و اين به منزله ي اعلان هويت حقيقي آنان بود؛ بلكه همه ي توده هاي شيعي در زمان توانايي شان بر شرعيت آن گرو مي بستند، و از هويت محمدي و علوي چشم نمي پوشيدند.

آري، بر اساس موضع شيعه مي توان گفت كه «حي علي خير العمل» شعار ايشان است؛ هر چند اين حيعله ي سوم جزئي از اذان پيامبر است و از اين نظر، شرعيت آن بسي پيش تر از تاريخ شعاريت آن مي باشد؛ زيرا اين يك مسئله شرعي ثابت از عهد پيامبر است.

اذان امام زين العابدين، نزد همه ثابت است و منكري براي او نيست، برايش تمايز خاص وجود دارد، و اين به جهت منزلت آن حضرت ميان همه مسلمانان مي باشد؛ اماميه و زيديه بلكه فرقه هاي مختلف شيعه - به استثناء كيسانيه كه منقرض شده اند - به امامت او اذعان دارند و اوامر و نواهي شرعي اش را مي پذيرند، و اقرار مي كنند كه آن حضرت امام مسلمان ها و حجت خدا بر مردم است، و ديگر فرقه ها نيز دست كم او را يكي از علماي مدينه مي دانند... بنابراين آوردن «حي علي خير العمل» توسط امام



[ صفحه 436]



زين العابدين، بي گمان بيان گر شرعيت آن است و امتداد ريشه هاي آن تا عصر رسالت اول، به ويژه آنكه امام عليه السلام تصريح مي كند كه: «آن اذان اول است».

امام زين العابدين عليه السلام روشن مي سازد كه اذان در اسراء و معراج تشريع شد، و «حي علي خير العمل» اشاره به ولايت امام علي و فرزندانش مي باشد،، و اين جمله بر ساق عرش نوشته شده است.

و نسبت به عمل كرد ابن عمر نيز مسئله چنين است؛ چه او فقيه اهل سنت مي باشد و آوردن «حي علي خير العمل» توسط او در اذان شرعيت آن را تأكيد مي كند.

و اگر ما اين دو مورد را به آنچه دسوقي در حاشيه اش از امام علي عليه السلام نقل كرده - كه آن حضرت «حي علي خير العمل» را در اذان مي آورد - بيفزاييم، و آنچه را كه از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام رسيده ضميمه اش كنيم، براي ما و ديگران روشن مي شود كه اين مسئله در دين اصالتي اصيل دارد، بلكه در كتاب هاي اهل سنت داراي ريشه ي محكم مي باشد كه به يقين از پيامبر سرچشمه مي گيرد.

بر اين اساس، «حي علي خير العمل» از اصول ثابتي است كه داراي ريشه هاي ژرف و استوار مي باشد، و به عهد پيامبر برمي گردد، و صحابه نيز آن را آورده اند، جز اينكه از عهد عمر بن خطاب اختلاف در آن راه يافت؛ و اين چيزي است كه دلايل و شواهد تاريخي و روايي آن را اثبات مي كند، و تنها تعصب كور بعضي را واداشته كه در راستاي دفاع از اجتهاد عمر در برابر سنت پيامبر، ادعا كنند كه شيعه اين احاديث را در كتاب هايشان وارد كرده اند، بلكه اين تعصب زشت و كينه توزانه بعض ديگر را واداشته كه ادعا و گمان كنند كه كتاب هاي معتبرشان از اين روايات تهي است؛ و ما نمي دانيم چه بگوييم براي كسي كه مي خواهد خورشيد را به غربال بپوشاند!

اگر ما در مسئله نهي عمر بن خطاب از متعه حج و متعه ي زنان و حي علي خير العمل - بنابر آنچه قوشجي در «شرح التجريد» آورده است - دقت كنيم، ربط ميان اين مسائل سه گانه برايمان روشن مي گردد، و اينكه مقصود از «حي علي خير العمل» پيوند آن



[ صفحه 437]



است با مسئله خطيري كه ارتباط مي يابد با اصل خلافت و امامت؛ و اين همان چيزي است كه ما در فصل سوم اين كتاب با ارقام آن را به اثبات رسانديم؛ و شما دريافتيد كه چگونه حيعله سوم - در طول قرن ها - به شعار طالبيون و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام و محبان فاطمه عليهاالسلام تحول يافت؛ و ثبات شيعه بر آن و تمسكشان به آن، بحث استراتژيك ميان دو فرقه و حد فاصل بينشان را مي نماياند؛ و شايد روايت امام كاظم عليه السلام كه بيان گر علت پيدا و پنهان نهي است - و در گذشته ذكر گرديد - براي كشف نيت ها و قصدهاي حكومتي آمده كه مي خواست [پيام] خير العمل را، كه همان نيكي به فاطمه و فرزندانش است نابود سازد.

پس از آنكه - در بحث هاي گذشته - تعاريف «خير العمل» را در روايات اهل بيت بيان كرديم، و گفتيم كه مقصود از آنها ولايت و نيكي به فاطمه و فرزندانش مي باشد، در مي يابيم كه نهي خليفه ي دوم نمايان گر بي اعتنايي به بر فاطمه است، و آن در نتيجه به ولايت و خلافت برمي گردد؛ و عمر بن خطاب نمي خواست به خلافت كسي جز خود - و بلكه به آنچه مربوط به خلافت غير او است - اشاره كند.

يكي از پشتوانه هاي اين سخن، كيفري است كه عمر بن خطاب براي گوينده آن معين ساخت؛ اينكه عمر گفت: «أنهي عنها؛ از آن نهي مي كنم» يا «اعاقب عليها؛ بر آن كيفر مي دهم» به منزله ي اعتراف مبنايي او به شرعيت «حي علي خير العمل» مي باشد، و اعتراف ضمني است بر آنچه در بطون آن جولان دارد؛ و از اين روست كه عمر نهي از «حي علي خير العمل» را به نهي از متعه زنان و حج ربط مي دهد؛ با آنكه امام علي و ابن عباس و تعداد زيادي از صحابه بر شرعيت اين دو متعه تأكيد داشتند، برخلافت عمر و گروه حاكم كه بر ترك آن فرامي خواندند. پس ترك اين سه، عمري است و لزوم يا جواز آوردن آن علوي؛ در اين صورت، اين امر ناگهاني [بي بنيان و هوسي] نيست؛ بلكه به جهت وجود رابطه و پيوند پايداري است كه ميان همه ي امور نهي شده مي باشد.

نزاع و ستيز درباره ي اين مسئله در قرن چهارم و پنجم هجري نمود بيشتري يافت،



[ صفحه 438]



زيرا برخوردهاي فكري و اعتقادي در اين برهه از زمان شدت زيادي پيدا كرد، و در اذهان عمومي فضايي از اختلاف حاد ميان شيعه و سني سيطره يافت، هر كدام از آنها ادعا داشت كه حق در طرف اوست، و به فصل مشتركي نمي رسيدند كه با گفت و گو هر دو طرف، درگيري را رها كنند و به حالت الفت و دوستي باز گردند. هر يك از آن دو سرسختانه به آنچه رسيده بودند چنگ مي زدند؛ اينها به امامانشان و آنان به حكومت هاشان.

اگر با تكاپو نصوصي را كه در حوادث سال 350-443 ه گذشت، بنگريم، و شدت نعره ي طائفي و جدي شدن آن را بررسي كنيم، آشكارا نقش مسئله «حي علي خير العمل» را با مسائل اعتقادي ديگر مشاهده مي كنيم به گونه اي كه انسان نمي تواند آنها را از هم جدا سازد؛ مانند مسئله غدير، و سياه پوشي و... از اين رو مي توان دريافت كه، چرا اهل كرخ و باب الطاق، از نوحه [و عزاداري] روز عاشورا و آويختن پرده هاي [سياه] منع مي شدند؟ و چرا روز غدير فتنه روي داد؟

ذهبي در حوادث سال 389 ه مي گويد:

عادت شيعه در كرخ و باب الطاق بر اين جاري بود كه، روز غدير خيمه زنند [و طاق ببندند] و آذين بندي كنند، و در شب آن شمع بيفروزند و قنديل ها بياويزند، پس اهل سنت خواستند با اين چيزها مقابل كنند، از اين رو ادعا كردند: روز هشتم از غدير روزي است كه پيامبر با ابوبكر به غار درآمد، پس مانند آنچه شيعه در غدير انجام مي دادند آنها در اين روز برپا كردند، و به ازاء روز عاشورا، 8 روز بعد از آن را به عنوان روز مقتل مصعب قرار دادند... [8] .

به اصالت و تحريف در كنار هم بنگر و اينكه چگونه رخدادها و حوادث از مسير اصلي شان تغيير مي يابند، و از اصالت خود برمي گردند و به اسم ديگران نهاده مي شوند!



[ صفحه 439]



و از حوادث تاريخي كه شعار بودن «حي علي خير العمل» در آن به منزله ي رمز شيعه و تشيع بروز يافت، سخني است كه ابن جوزي در «المنتظم» - در حوادث سال 417 ه - آورده است، و نيز آنچه در «مرآة الجنان» - در حوادث سال 420 ه آمده است؛ زيرا در اين دو كتاب ذكر شده است به اينكه، درگيري و برخورد ميان شيعه و سني در بغداد به نهايت شديد شد؛ اهل سنت به راه هاي مختلف نسبت به جايگاه بلند و فاخر امام علي عليه السلام گستاخي كردند و در اين راستا همه ي توانشان را به كار بردند تا مقام شامخ او را از چشم توده هاي مردم بيندازند و در نظر آنها ناچيز بنمايانند؛ در اين راستا القادر عباسي - در يكي از روزهاي جمعه - يكي از واعظانش را به مسجد براثا [9] - مسجد شيعه - فرستاد. وي [به منبر] رفت و هر ناشايستي [كه به ذهنش مي رسيد] از نزديك و دور نسبت به شخصيت امام علي عليه السلام بر زبان آورد. اين كار شيعيان حاضر در مسجد را برانگيخت، آنها تنها به اعتراض لفظي و سرزنش اين سخنور بسنده نكردند، هياهو به پا شد و غيرت ديني به جوش آمد، و آنچه را در دسترس داشتند به طرفش پرت كردند و بيني اش را شكستند. [10] .

اين حادثه به مثابه شراره و جرقه نخستي بود كه درگيري ميان سني و شيعه را در اين سال شعله ور ساخت، و در پي آن شيعه بر درهاي خانه هاشان اين عبارت را



[ صفحه 440]



نوشتند: «محمد و علي خير البشر، فمن رضي فقد شكر و من أبي فقد كفر».

از ميان اين رويداد و رخدادهايي مانند آن كه به مرور زمان در بغداد پديد آمد، براي ما آشكار مي شود كه «حي علي خير العمل» نمود شعار شيعه شد؛ زيرا روش همه آنها تأكيد و توجه به آن بود و حاضر نمي شدند از آن دست بردارند، چه اعتقاد به جزئيت آن [در اذان] داشتند، به خلاف حكومت هايي كه از آن و از معنا و مقصود آن مي ترسيدند، و به حذف آن اقدام مي كردند.

از اين روست كه صاحب سيره ي حلبيه مي نويسد:

رافضي ها «حي علي خير العمل» را در دوران آل بويه تا زمان سلجوقيان - سال 448 ه - ترك نكردند، سلجوقيان آنان را ملزم ساختند كه آن را رها سازند و به جاي آن «الصلاة خير من النوم» بگويند. [11] .

پيش تر - زير عنوان مكه / حلب 462 ه - گذشت كه، چگونه القائم بأمر الله - آن گاه كه نقيب النقباء ابوالفوارس به او خبر رساند كه، محمود بن صالح [والي حلب] لباس قائميه را پوشيد و به نام او خطبه خواند - به وي گفت:

خطبه آنان با چه چيزي برابري مي كند [و چه ارزشي دارد]، در حالي كه آنها به «حي علي خير العمل» اذان مي دهند؟! [12] .

همچنين در مناظره طولاني ابوهاشم - امير مكه - گذشت كه به آنان گفت:

«اين اذان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب است». [13] .

در كتاب «الايضاح» اثر قاضي نعمان بن محمد، به نقل از ابي سليم آمده است كه گفت: به ما خبر داد عبدالرحمان بن قاسم قطان، گفت: به ما خبر داد اسماعيل بن اسحاق، از حسن بن حسين، از علي بن قاسم، از ابن ربيع، از منصور، از هلال بن



[ صفحه 441]



سنان، از علقمة بن قيس كه گفت: علي عليه السلام به ابن نباح امر كرد كه «حي علي خير العمل» را به اذانش ملحق كند. [14] .

بنابراين مي توان گفت كه، صفحات تاريخ آكنده است از اينكه «حي علي خير العمل» در طول عصرها شعار شيعه بوده است، و نشان گر حكومت تشيع و جنبش هاي انقلابي بسيار؛ و افزون بر اين، اجماع قطعي اهل بيت بر آن وجود دارد؛ و اين اجماع، حجت شرعي است بر آوردن آن در اذان، شوكاني و امير صنعاني و ديگران، حجيت اجماع اهل بيت را يادآور شده اند.

و از امور شايان توجه ديگري كه مي توانيم آن را به عنوان دليل شاخص بر شعاريت «حي علي خير العمل» براي شيعه قرار دهيم، كتيبه هاي مساجد و حسينيه ها و تكاياي قديمي است كه امروز از آثار باستاني و نشانه هاي تمدن مسلمين در سرزمين هاي مختلف مي باشد؛ و در سده هاي اخير؛ مؤلف كتاب تاريخ مسجد كوفه آورده كه، امجد علي شاه فرمان داد كه، «محمد و علي خير البشر، فمن رضي فقد شكر، و من أبي فقد كفر» بر مأذنه ي مسجد كوفه و روضه ي مسلم بن عقيل، نوشته شود. [15] .

همچنين ما مي توانيم شعاريت «حي علي خير العمل» را در آثار تاريخي شمال آفريقا - در مغرب و الجزاير و تونس - مشاهده كنيم؛ زيرا تشيع در آنجا پس از



[ صفحه 442]



شهادت محمد بن عبدالله بن حسن - صاحب نفس زكيه - انتشار يافت؛ و اين بعد از پراكنده شدن شيعه در جاهاي دور دست مختلف بود. آنان رهسپار اين مكان ها شدند تا به دور از سيطره حكومت هاي ستم گر، از ته دل آه بكشند.

و به اين ترتيب از آنچه گذشت وجود دو گرايش نزد مسلمانان به دست مي آيد:

1- پيروان خلفا و در پيش گرفتن اجتهاد و رأي در استنباط، حتي به حساب قرآن و سنت.

2- پيروي از تعاليم اهل بيت و نص قرآن و سخن پيامبر و بر نتافتن اجتهاد به رأي.

اين دو جريان سياسي - فكري با هم در تضاد و ناسازگارند؛ آن كه خلافت امام علي عليه السلام و فرزندانش را بر نمي تابد، شعاريت «حي علي خير العمل» را نمي پسندد؛ و آن كه معتقد به شرعيت خلافت اوصياء است، و در مي يابد كه حيعله ي سوم دعوت به بر فاطمه و فرزندان اوست - كساني كه به گفته صريح قرآن خير البريه (بهترين انسان ها) اند؛ يعني محمد و علي و زهرا و حسن و حسين - بر شعاريت «حي علي خير العمل» پافشاري مي كند؛ هر چند اين شعار گران بها و نفيس او را به زحمت اندازد.

از اين رو، بي جهت نيست كه ما ارتباط تاريخي مي يابيم ميان قول به امامت اميرالمؤمنين - علي بن ابي طالب - و قول به شرعيت حيعله ي سوم؛ و ميان برنتافتن امامت آن حضرت و قول به رفع حيعله ي سوم؛ و اين خود نمايانگر مهم ترين مسائلي است كه روش تعبد محض را از شيوه ي اجتهاد و رأي جدا مي سازد.

حقيقت امامت - كه در حيعله ي سوم در بر دارنده ي آن است - آن گاه كه در برخورد فكري درآيد، بدون ترديد كشف مي كند كه تاخت و تاز اين ميدان فراتر از نزاع درباره ي بندي از فصل هاي اذان مي باشد؛ و «حي علي خير العمل» تنها روزني است از پنجره هاي بسياري كه اصالت روش تعبد محض را مي نماياند. شأن آن در اين راستا شأن تكبير بر جنازه هاست كه پنج بار باشد يا چهار بار؛ و حكم پاهاست در وضو كه مسح است يا شستن؛ و قول به مشروعيت متعه است و عدم آن، و دست باز يا بسته نماز خواندن، و



[ صفحه 443]



انگشتر بر دست راست يا چپ كردن، و آشكارا گفتن بسمله يا آهسته خواندن آن، و عدم شرعيت نماز تراويح و ضحي يا شرعيت آن؛ و حرمت نوشيدن فقاع و خوردن ماهي بدون پولك يا حلال بودن آن دو؛ و جايز بودن سياه پوشي در محرم و جشن روز غدير يا بدعت بودن آن دو؛ و اجراي احكام ميراث و ازدواج بر طبق اين مذهب يا آن مذهب و...

همه اينها به وجود روشي اشاره دارد كه مخالف روش حاكمان و سنت هايي است كه بر خلاف سنت پيامبر بنيان نهادند. از اين رو، در مدرسه خلفا ندرت وجود آنچه اين روش را تأييد كند شرعيت آن را خدشه دار نمي سازد؛ بلكه اصالت آن را تأكيد مي كند؛ و ثبوت و استواري آن پس از 14 قرن - به رغم جريان هايي كه بر آن گذشت - ارتباط آبشخوري آن را از اهل بيت تأكيد مي كند؛ و از سويي راز اختلاف در وضو و اذان و ده ها مسائل اختلافي ديگر را - كه ابن حزم و ديگران نياورده اند - روشن مي سازد.

نكته شايان يادآوري و تأكيد در اينجا اين است كه، ما زماني كه بعضي از حاكمان فاطمي يا عباسي را به عنوان نمونه هاي اين دو جريان و گرايش آورديم، مقصودمان الگو قرار دادن آنها و ستايش از اين يا آن نبود؛ براي ما شايسته نيست كه تصوراتمان را - بر اساس شناختي كه از عمل كرد حاكمان داريم - بر اين مذهب يا آن مذهب بيندازيم. اينان مردماني بودند كه رفتارها و عمل كردهاي خودشان را داشتند. آنچه كه هست اين است كه آنها به روش خاصي ملتزم بودند؛ گاه به روشي كه درمي يافتند متعبد بودند و گاه از اصول آن فراتر مي رفتند و پاي بندي به اوامر آن نداشتند. پس نمي توان گفت كه، همه حاكمان اين فرقه چنين اند و يا حاكمان آن فرقه چنان؛ زيرا بعضي از حاكمان هر دو گروه موازين را پشت سر نهادند.

آنچه ما مي خواستيم در اين فصل بيان كنيم وجود دو نوع جهت گيري نزد مسلمانان بود، بي آنكه به رفتارهاي افراد و حاكمان نظر داشته باشيم.



[ صفحه 444]




پاورقي

[1] رسائل الشريف المرتضي 1: 279؛ و مانند اين سخن است جواب قاضي ابن براج در جواهر الفقه: 257.

[2] المهذب 1: 90.

[3] مقصود عباراتي مانند جملات زير است:

- محمد و علي خير البشر؛

- آل محمد خير البرية؛

- أشهد أن عليا و أولاده المعصومين حجج الله.

[4] من لا يحضره الفقيه 1: 188، باب الأذان و الاقامة و ثواب المؤذنين، حديث 35.

[5] در باب سوم از اين كتاب - أشهد أن عليا ولي الله بين الشرعية و الابتداع - به خواست خدا، اين مسئله را به تفصيل بررسي مي كنيم.

[6] همچنين گاه شهادت سوم، تفسير شهادت دوم است، و توضيح آن در باب سوم [جلد ديگر از اين بررسي] خواهد آمد.

[7] عصر عباسي اول،به يك دوران سياسي از خلافت عباسيان اطلاق مي شود؛ يعني از خلافت ابوالعباس سفاح تا خلافت الواثق بالله كه شامل خلافت اين اشخاص است: ابوالعباس سفاح، منصور دوانيقي، مهدي عباسي، هادي عباسي، هارون الرشيد، امين، مأمون، معتصم، و آخرين آنها الواثق بالله؛ دوران پس از وفات الواثق بالله تا جنگ مغولان در بغداد ميان مورخان به عصر عباسي دوم مشهور است.

[8] تاريخ الاسلام 25، حوادث سنه ي 381 - 400 ه.

[9] بي گمان مسجد براثا از مساجد كهن و ريشه دار [تاريخ شيعه] است، در آن زمان اين مسجد به منزله پناهگاه و دژ نفوذناپذير شيعه شمرده مي شد و مرداني از آن بيرون آمد كه در تاريخ جهان تشيع درخشيدند، ابن كثير در «البداية و النهاية 11: 27» در حوادث سال 354 ه از آن به عنوان «عش الرافضه؛ لانه و خانه شيعه» ياد مي كند. ابن عقده درس هايش را در آن مي گفت؛ نقل شده كه وي 600 هزار حديث حفظ داشت كه 300 هزار از آنها درباره فضايل اهل بيت بود. افزون بر اين، براثا تعداد زيادي از عالمان شيعه را پناه داد كه در صراط علم و معرفت و استواري در دين به درجات عالي دست يافتند؛ از اين روست كه يكي از ناصبي ها [و دشمنان اهل بيت] از سر كينه توزي و آشفتگي آن را «مسجد ضرار» مي نامد، نگاه كنيد به، البداية و النهاية 11: 173.

[10] البداية و النهاية 12:28 - 29، حوادث سال 420 ه.

[11] نگاه كنيد به، السيرة الحلبية 2: 305.

[12] الكامل 10: 64.

[13] النجوم الزاهرة 5: 92.

[14] الايضاح (قاضي نعمان): 109.

[15] شيخ محمد رضا مظفر در ترجمه شيخ محمد حسن نجفي - صاحب جواهر الكلام - مي نويسد: از آثار شيخ بناي مأذنه مسجد كوفه و روضه مسلم بن عقيل است... كه اين كار به هزينه پادشاه هند، امجد علي شاه، انجام شد. و شيخ ابراهيم صادقي در قصيده اي شيخ و اين پادشاه را ستوده و در مصرع پاياني تاريخ ساخت مأذنه را به شعر آورده است:



و استنار الأفق من مأذنه

أذن الله بأن ترقي زحل



لهج الذاكر في تاريخها

علنا حي علي خير العمل



افق از مأذن آن درخشيد، خدا اذان داد كه زحل بالا بيايد. ذاكر در تاريخ ساخت آن بر زبان آورد: «علنا حي علي خير العمل» (جواهر الكلام 1: 21).


بازگشت