حمص، مصر، بغداد (سال 290 ه)


در كتاب «بغية الطلب في أخبار حلب» اثر ابن عديم (م 660 ه) آمده است:



[ صفحه 370]



«... صاحب الخال وارد حمص شد، مردم براي [استقبال از] او به پيرامون شهر فراخوانده شدند، به آنان امر كرد كه نماز جمعه را چهار ركعت گزارند، و پس از [وارد شدن در] ظهر [جمعه] خطبه بخوانند، و اذانشان چنين باشد: «أشهد أن محمدا رسول الله، أشهد أن عليا ولي الله، حي علي خير العمل» [1] .

و در كتاب «اخبار بني عبيد» (نوشته ي محمد بن علي بن حماد) در ترجمه ي عبيدالله (322 ه)، بنيان گذار دولت عبيديه در مصر، آمده است:

... از كارهايي كه عبيدالله كرد اين بود كه، نماز تراويح را در ماه رمضان قطع كرد، و دستور داد دو روز پيش از ماه رمضان روزه گرفته شود، و در نماز جمعه پيش از ركوع قنوت بخوانند، در نماز واجب بسمله را آشكار سازند؛ «الصلاة خير من النوم» را از اذان صبح برداشت، و به آن افزود: «حي علي خير العمل»، «محمد و علي خير البشر». نص اذان در طول حكومت بني عبيد، پس از تكبير و شهادتين، چنين بود: «حي علي الصلاة، حي علي الفلاح» دوبار، «حي علي خير العمل، محمد و علي خير البشر» دو بار، «لا اله الا الله» يك مرتبه [2] .

اين دو نص، يكي از طالبيون در حلب است و ديگري در مصر؛ و هر دو اين مطلب را تأكيد مي كنند كه نزاع فكري ميان طالبيون و نظام حاكم، در طول همه ي قرن ها، پيوسته بود و استمرار داشت، و به سرزمين خاص محدود نمي شد.

آنچه را قاضي تنوخي (م 384 ه) از ابوالفرج اصفهاني - در وقايع بغداد نزديك به همين زمان - روايت مي كند بر اصالت حيعله ي سوم و امتداد زماني اذان به آن، و نيز انتشار مكاني آن، دلالت مي كند:

به من خبر داد ابوالفرج اصفهاني (م 356 ه)، گفت: شنيدم مردي از قطيعه [3] ، چنين



[ صفحه 371]



اذان مي داد: «الله أكبر الله أكبر؛ أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن محمدا رسول الله، أشهد أن عليا ولي الله؛ محمد و علي خير البشر، فمن ابي فقد كفر، و من رضي فقد شكر، حي علي الصلاة، حي علي الفلاح، حي علي خير العمل، الله أكبر،الله أكبر، لا اله الا الله... [4] .



[ صفحه 372]



براي تأكيد بر وجود اختلاف فقهي - عقايدي در اين زمان مي توان به سخن مقريزي در (المواعظ و الاعتبار) اشاره كرد كه هنگام ذكر مذاهب اهل مصر و نحله هاي آنها مي نويسد:

ابوعمر كندي در كتاب (امراء مصر) مي گويد: اهل مصر در جامع عتيق همواره بسمله را در نماز آشكار مي كردند تا سال 253 هجري كه ارجون، صاحب شرطه، مزاحم بن خاقان، امير مصر مانع آشكار سازي بسمله در نمازها در اين مسجد شد، و در رجب سال 263 هجري به حسين بن ربيع - امام مسجد جامع - دستور داد كه بسمله را در نماز آشكار نسازد. اهل مصر از زماني كه اسلام آوردند پيوسته به آشكار كردن بسمله در مسجد جامع پاي بند بودند تا اينكه ارجون از آن منع كرد.

.... سردار جوهر، از سرزمين آفريقا، در سال 358 ه با لشكر مولايش [5] - المعز لدين الله ابي تميم معد [بن اسماعيل] - به مصر آمد و شهر قاهره را بنا نهاد. از اين زمان مذهب شيعه در سرزمين مصر رواج يافت و تعاليم آن در حكومت و قضاوت به كار گرفته شد، و آنچه خلاف اين مذهب بود انكار گرديد و مذهبي جز آن باقي نماند، پيش از اين نيز تشيع در مصر معروف و شناخته شده بود.

ابو عمر كندي در كتاب «الموالي» از عبدالله بن لهيعه نقل مي كند كه گفت: يزيد بن ابي حبيب مي گفت: در مصري بزرگ شدم كه علوي بود، پس آن را عثماني گردانيدم. [6] .

در ادامه اين سخن، مقريزي به شرح دوره هايي مي پردازد كه بر شيعه در مصر گذشت، و اينكه چگونه مصري كه علوي بود عثماني شد؛ در صفحه 340 وي حوادث سال 353 و 356 هجري را مي آورد كه، جوهر اذان به «حي علي خير العمل» را آشكار كرد، و امام علي عليه السلام و فرزندانش را بر ديگران برتري داد، و صلوات بر آن حضرت و حسن و حسين و فاطمه زهرا را آشكار ساخت.



[ صفحه 373]



اين نمونه ساده از دو جريان فكري است، و بارها تأكيد كرده ايم كه هر كدام از اين دو روش، رهبران و پيرواني دارد.

روش اجتهاد و رأي آن گاه كه حاكم شدند - در حكومت هاي اموي و عباسي يا سلجوقي و ايوبي - آراي خلفا و فقه آنها را در شريعت حاكم ساختند، ليكن روش شيعه عمل به سنت پيامبر را از طريق علي و اولادش خواهان بودند، و اينان با نظام حاكم در زمان ابوبكر و عمر و عثمان و در طول حكومت اموي و عباسي، در ستيز بودند.

شايان ذكر است كه شعاريت «حي علي خير العمل» و غير آن، در عصر عباسي اول و دوم عينيت يافت و آشكار شد؛ يعني با شكل گيري دولت هاي شيعي مانند دولت ادريسي در مغرب، حمداني در حلب، بويه در بغداد، زيديه در طبرستان، فاطميه در مصر و...

هر كدام از اين دو جريان، در عمل كردشان، اصولي را در پيش گرفتند؛ يكي از آنها از تدوين حديث منع مي كرد و ديگري بر آن اصرار مي ورزيد، اگر چه بر گردنش غل و زنجير نهند؛ جريان اول بر اين باور بود كه پيامبر براي جانشيني اش هيچ كس را معين نكرده و به امت واگذارده كه هر كه را خواستند انتخاب كنند، و جريان ديگر به لزوم وصايت و خلافت معتقد بود و اينكه پيامبر علي را به عنوان خليفه و جانشين بعد از خود انتخاب كرده است؛ سني به اجتهاد پيامبر قائل بود، و شيعه اين سخن را نمي پسنديد و...

بنابراين مي توان روش سني را در تصرف دولت اموي و عباسي - و پس از آنها سلجوقي و نوري و صلاحي و عثماني - جستجو كرد. اين دولت ها در تطبيق آنچه در عهد خلفا تشريع شده بود مي كوشيدند و نيز در آنچه در عهد عمر بن عبدالعزيز برايشان تدوين شد؛ زيرا ازهري مي گويد: تدوين حديث براي ما ناخوشايند بود تا اينكه سلطان ما را بر آن واداشت، پس حديث مي نوشتيم و از اينكه براي مردم حديث ننويسيم بيم داشتيم.



[ صفحه 374]



اينان تنها به مذاهب چهارگانه بسنده كردند با اين اعتقاد كه سخنان اربابانشان همان دين حق است، و از نقش حاكمان در اصالت اصول اين احكام شرعي - مانند تدوين حديث، انحصار مذهب به مذاهب چهارگانه و... - غافل ماندند.

در مقابل شيوه ي علوي - فرمان روايان و توده مردم و عالمان و فقيهانشان - آن گاه كه به حكومت دست مي يافتند، در تطبيق آنچه از سنت پيامبر و شيوه امام علي مي شناختند مي كوشيدند، و به عنوان مثال برآوردن حيعله ي سوم در اذان پافشاري مي كردند و بدعت بودن آن را نمي پذيرفتند، و در ديگر مسائل اختلافي نيز امر همين گونه بود.

اين مخالفت و ناسازگاري بين دو جناح اشاره به اين دارد كه اختلاف ميان حكومت هاي علوي شيعي و حكومت هاي سني، در طول تاريخ، افزون بر اختلاف آنها در مسئله خلافت، بر محورهاي عقايدي و فكري استراتژيك مي چرخد؛ زيرا هر يك از آنها بر درستي عملشان، به سخنان و افعال كساني كه معتقد به آنهايند - صحابه يا اهل بيت - استدلال مي كنند.

بنابراين جايز نيست ما از ريشه هاي حيعله ي سوم و نظاير آن در كتاب هاي فقه و حديث و تاريخ، غافل بمانيم؛ بلكه با يادآوري مسائل اختلافي دو فرقه، مي توانيم پاسخ پرسش گذشته مان را دريابيم، و اينكه اين امور تشريعاتي است كه از ابعاد سياسي - عقايدي برخوردار مي باشد.

نمي توان انكار كرد كه شيعه گاه به صحابه ناسزا گفته اند؛ زيرا با آگاهي هاي تاريخي دريافتند كه آنان حق امام علي عليه السلام را غصب كردند و حضرت زهرا عليهاالسلام را از فدك محروم ساختند و به خانه اش هجوم بردند؛ و در زمان معاويه و پس از او امام علي عليه السلام را در منابر لعن گفتند و بسياري از احكام دين خدا را ضايع و تباه ساختند و...

و اين روشن مي سازد كه هر يك از دو روش شعائر و مقدساتي دارند؛ و واجب است براي ما آشكار شود كه اين موضع گيري از اعتقاد شيعي يا آن موضع گيري از



[ صفحه 375]



اعتقاد سني مبتني بر زير بناهاي فكري و ايدئولوژي و اصول پذيرفته شده در نزد هر يك از دو طرف مي باشد، و بر اساس چيزهايي است كه بر شرعيت آن نزد آنها دلالت دارد، و ناگهان [و آني و بدون پيشينه] شكل نگرفته و به وجود نيامده است.

اين سخن ما اشاره به زير بناهاي فكري هر يك از دو فرقه است، بي آنكه به شرعيت حكومت فاطميان يا عدم شرعيت حكومت عباسيان يا به عكس بپردازد؛ و يا ميزان صحت اين روايت را بررسي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «پس از من به ابوبكر و عمر اقتدا كنيد»، يا حكم بسمله - در نماز - جهر و آشكار گفتن است يا اينكه بايد آن را به اخفات و آهسته خواند، و آيا مسح بر پا افزار جايز است يا نه؟ زيرا شرعيت اين احكام و عدم آنها از اين مرحله سبقت گرفته است، و استواري و بنيادي بودن اين اختلاف بين دو گروه؛ از وجود يك اصل اختلافي ميانشان خبر مي دهد، نه آن گونه كه [بعضي] پنداشته اند اصلي در آن از پيامبر يا از حكومت هاي غير متعبد [به شريعت] وجود ندارد.


پاورقي

[1] بغية الطلب 2: 944.

[2] اخبار بني عبيد 1: 50.

[3] محقق كتاب «نشوار المحاضره» ترجيح داده كه، مقصود از «قطيعه»، قطيعه ي ام جعفر است - و آن محله اي است در بغداد نزد «باب التبن»، همان جايي كه مشهد امام موسي بن جعفر عليه السلام در آن مي باشد - ليكن اين ترجيح به نظر ما درست نيست؛ زيرا اگر مراد ابوالفرج، اين قطيعه بود مي گفت: «مردي از اهل قطيعه يا مردي از قطيعه ام جعفر»، براي اينكه آن را از قطائع بسيار ديگر - كه صاحب معجم البلدان 4: 376 آورده - مشخص و جدا سازد؛ مانند قطيعه اسحاق، قطيعه رقيق، قطيعه ربيع، قطيعه زهير، قطيعه عجم، قطيعه عيسي و...

و از آنجا كه ترجيح امكان ندارد يا نمي توان گفت قطيعه، اسم علم است براي قطيعه ي ام جعفر، ناگزير بايد احتمال داد كه «قطيعه» در اينجا تصحيف «قطعيه» است [و در ضبط اين واژه اشتباه رخ داده است]، و قطعيه به گروهي گويند كه قطع به وفات موسي بن جعفر عليه السلام و امامت علي بن موسي الرضا عليه السلام دارند، اينان در برابر واقفيه اند كه بر امامت امام كاظم عليه السلام ايستاده اند و به امامي پس از او عقيده ندارند.

مرجح اين احتمال اين است كه مي بينيم تنوخي خبر «اذان مردي از قطيعه» را پس از اين خبر آورده است كه: «حجامت چي به نسيه تا رجعت حجامت مي كند»؛ و اين دو خبر، هر دو، مرتبط با عقيده ي شيعه دوازده امامي است.

احتمال ما از آنجا تقويت مي شود كه مي بينيم اصفهاني - كه عقيده ي زيدي دارد - اين خبر را آورده، و اين تأكيد براي اذان اماميه اي است كه قطع دارند امام كاظم عليه السلام در گذشته است؛ و آنها به شهادت سوم اذان مي دهند. مي توان گفت «قطعيه» اصطلاحي براي شيعه ي دوازده امامي در آن زمان بوده است.

در اين باره رجوع كنيد به كتاب هاي شيخ صدوق، مقالات الاسلامين (اثر اشعري) 1: 17؛ الملل والنحل (شهرستاني) 1: 29؛ خاتمة المستدرك 4: 248 (به نقل از نوبختي در كتاب مذاهب فرق اهل الامه).

به فرض مقصود از قطيعه، قطيعه ي ام جعفر باشد، آن نيز از مكان هاي سكونت شيعه دوازده امامي است.

حموي در معجم البلدان 4: 448 مي نويسد: اهل كرخ همه شيعه اماميه اند، هرگز سني ميانشان يافت نمي شود.

درباره دوازده امامي بودن آنها نگاه كنيد به، البداية والنهايه 11: 307، وقايع سال 379؛ موسوعة العتبات المقدسه «الكاظميه» 9: 115.

افزون بر اين، محقق مذكور از بعضي نسخه ها جمله اي آورده كه نفس انسان از آن بيزار است و هماهنگي ندارد با سير تاريخي و ارتباط هند و ابن عمر به مسئله اذان.

[4] نشوار المحاضره، للتنوخي 2: 133.

[5] جوهر، رومي و از غلامان پدر المعز لدين الله بود.

[6] الخطط المقريزيه 2: 334.


بازگشت