حسين بن علي (صاحب فخ) (م 169 ه)


ابوالفرج اصفهاني روايت مي كند كه: اسحاق بن عيسي بن علي در زمان موسي الهادي والي مدينه شد، مردي از فرزندان عمر بن خطاب را - كه به عبدالعزيز بن عبدالله معروف بود - جانشين خود ساخت. وي طالبيون را در تنگنا قرار داد و بد رفتاري با آنها را در پيش گرفت و در ستم و نارواگويي بر آنها افراط كرد، و از آنان خواست هر روز خدمتش آيند [تا تحت نظر باشند] - آنها در سراي قصر [براي گزارش از حال خود] حاضر مي شدند - و براي هر كدام از آنها ضامني از دوستان و خويشاوندانش گرفت.



[ صفحه 363]



حسن بن محمد بن عبدالله بن حسن را، حسين بن علي و يحيي بن عبدالله بن حسن ضمانت كرد؛ زمان آمدن حاجيان فرارسيد، حدود هفتاد مرد شيعه [به مدينه] آمدند، به خانه ابن افلح - كه در بقيع بود - وارد شدند و در آنجا اقامت گزيدند، و حسين و ديگران را ديدار كردند. خبر اين ملاقات ها به آن عمري رسيد، آن را برنتافت [و به خشم آمد] پيش از آن، وي حسن بن محمد بن عبدالله و ابن جندب هذلي شاعر و مولي [بنده ي آزاد شده ي] عمر بن خطاب را - در حالي كه گرد هم آمده بودند - گرفته بود، پس شايع ساخت كه آنها را در حال شرب خمر [آشاميدن شراب] ديده است؛ از اين رو حسن را 80 تازيانه و ابن جندب را 15 تازيانه و بنده ي آزاد شده ي عمر را 7 تازيانه زد، و دستور داد آنان را پشت برهنه در مدينه بگردانند تا رسوايشان سازد. زني هاشمي - كه در زمان محمد بن عبدالله، صاحب [و سردمدار] پرچم سياه بود - پيكي براي عمري فرستاد و در آن يادآور شد كه، با اين شيوه احترام و كرامتي براي بني هاشم باقي نمي ماند، هيچ يك از آنها رسوا مساز [آيا] با ستمگري رسوايشان مي سازي؛ پس عمري از آنها دست برداشت و رهايشان ساخت...

آن گاه روز جمعه آنان را فراخواند... نام حسن بن محمد را برد، حاضر نبود، به يحيي و حسين بن علي [عتاب آميز] گفت كه: اگر او را نياوريد شما را به زندان مي افكنم، چه سه روز مي گذرد كه او خود را معرفي نكرده است، يا از شهر بيرون رفته و يا پنهان شده... از شما مي خواهم او را نزد من آوريد.

حسين به او پاسخ داد: ما به او دست رسي نداريم، او مانند ديگر مردم در پي كاري رفته است [حاضر نبودن و غيبت چند نفر امر طبيعي است، اگر راست مي گويي] در پي آل عمر بن خطاب بفرست و آن گونه كه ما را گردآورده اي آنان را نيز گردآور، سپس يكي يكي آنها را از نظر بگذران، اگر در ميان آنان بيش از غيبت حسن نيافتي، رفتار تو نسبت به ما از روي انصاف است.

عمري سوگند خورد كه زنش مطلقه و غلامانش آزاد باشد اگر حسين را رها كند



[ صفحه 364]



مگر اينكه تا فردا حسن را نزد او آورد، وگرنه [با سوارانش] به بازار او بتازد و آنجا را ويران كند و به آتش كشد، و حسين را هزار تازيانه زند...

پس يحيي برآشفت و گفت: من هم با خدا عهد مي بندم.. آن گاه حسين پيغام فرستاد، يحيي و سليمان و ادريس - فرزندان عبدالله بن حسن - و عبدالله بن حسن افطس و ابراهيم بن اسماعيل طباطبا و عمر بن حسن بن علي بن حسن بن حسين بن حسن، و عبدالله بن اسحاق بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن علي، و عبدالله بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب آمدند... و در پي جوانان و موالي [1] شان فرستادند، پس 26 نفر از فرزندان علي، و ده نفر از حاجيان، و گروهي از موالي گرد آمدند.

چون مؤذن براي اذان صبح بانگ زد، به مسجد درآمدند، آن گاه ندا دادند: (أحد، أحد)؛ عبدالله بن حسن افطس بر مناره ي بالا سري پيامبر - جايگاه جنائز - بالا رفت و از مؤذن خواست كه به «حي علي خير العمل» اذان دهد، مؤذن چون چشمش به شمشير دست او افتاد، به آن اذان داد. عمري صداي اذان را شنيد و احساس شورش كرد و به هراس افتاد... و ترسان گريخت...

پس حسين نماز صبح را با مردم گزارد، و شاهدان عادلي را كه عمري بر آوردن حسن گرفته بود و نيز حسن را فراخواند، و به شهود گفت: «اين شخص حسن است او را آوردم، شما نيز عمري را بياوريد و گرنه به خدا، من سوگند خويش گزاردم و آنچه بر عهده ام بود به جا آوردم»؛ و هيچ يك از طالبيون از دستور او روي برنتافتند. [2] .

شايان توجه است كه اهل سنت اين اختلاف عقايدي - سياسي را به اختلاف سياسي محض تحريف كرده اند، از اين رو مي بينيم كه در اهداف قيام صاحب فخ



[ صفحه 365]



ترديد مي كنند و انقلاب هايي اين چنين را متهم مي سازند كه براي دفاع از يك شخص شراب خوار- العياذ بالله حسن بن محمد بن عبدالله بن حسن (ابن نفس الزكيه) [3] - شكل گرفته است.

درباره ي قيام امام زيد نيز اين سخن را مي گويند و در انگيزه هاي خالصانه انقلاب او شك پراكني مي كنند، چه مي پندارند كه وي بر اثر اختلاف مالي با بعضي از كارگزاران حكومت - خالد بن عبدالله - [4] - به پا خاست؛ يا او و دو فرزند حسن درباره ي وقف علي با هم دشمني كردند [5] ، يا چيزهايي نظير اين تهمت هاي پوچ كه با شخصيت اين انسان هاي بزرگ و بي همتا ناسازگار است؛ و اين شيوه همانند كاري است كه امويان با نصوص و احاديث انجام دادند [سخنان پيامبر را تحريف كردند و معناي آنها را واژگون ساختند].

حكومت عمر بن خطاب و پس از او عثمان و نيز امويان كوشيدند حيعله ي سوم را از محتواي سياسي اش تهي سازند؛ بلكه خواستند آن را نوعي اختلاف نظر و اجتهاد ميان صحابه عنوان كنند؛ ليكن [اين شيوه دوام نياورد و] در عهد عباسي اول -و در حكومت هاي پس از او - اختلاف بروز يافت؛ زيرا پيوسته و روزافزون، حيعله ي سوم



[ صفحه 366]



به عنوان شعار ديني - سياسي انقلاب ها مطرح شد، حكومت از آن باخبر مي شد و نمي توانست اين شعار را خاموش سازد.

ابراهيم بن عبدالله بن حسن - كه پس از شهادت برادرش (نفس زكيه) در بصره قيام كرد - به اصحابش دستور داد كه مخفيانه به «حي علي خير العمل» اذان دهند تا نظام حاكم و جاسوسانش آنان را شناسائي نكنند؛ و نيز حال حسين - صاحب فخ - چنين بود؛ چه اذان او و پيروانش به حيعله ي سوم، معناي ديگري براي انقلاب بود، و اينكه اعلان كنند آنها به خدا و رسول و جانشيني پيامبر [از ديگران] سزاوارترند.


پاورقي

[1] در معناي «موالي» سه احتمال به نظر مي رسد: 1- دوستان، 2- هواداران، 3- غلامان و بردگان آزاد شده (م).

[2] مقاتل الطالبيين: 443-447.

[3] تاريخ الطبري 8:192-193؛ الكامل في التاريخ 5:74-75.

[4] تاريخ الطبري 7: 160.

امام زيد از اين تهمت پاسخ داد و به يوسف بن عمر گفت: كجا آنان به من مال مي سپارند با آنكه در منبرشان بر پدرانم ناسزا مي گويند! پس يوسف كسي را سوي خالد فرستاد؛ وي او را با جامه ي پشمينه اي نزد يوسف حاضر ساخت. يوسف به خالد گفت: اين زيد است! گمان مي كنم كه تو مالي را به او سپرده اي، در حالي كه آن را انكار مي كند.

خالد به صورت آن دو نگريست و سپس گفت: آيا مي خواهي با گناهي كه نسبت به من مرتكب شده اي، به گناهي نيز درباره ي او دستيازي؟ چگونه من به او مال مي سپارم در حالي كه به او و به پدرانش بر منبر ناسزا مي گويم!

پس يوسف خالد را سرزنش كرد، آن گاه او را برگرداند (تاريخ الطبري 7: 167).

[5] تاريخ الطبري 7: 163، حوادث سال 121.


بازگشت