ماوراي حذف حيعله ي سوم


تفتازاني و قوشجي و ديگران بر انگيزه ي عمر بن خطاب از حذف «حي علي خير العمل» از اذان تصريح كرده اند؛ زيديه و اسماعيليه و اماميه متفق اند كه اين حذف به وسيله ي عمر انجام شد، با وجود نصوص تاريخي و حديثي فراواني كه در مآخذ مختلف پراكنده اند، و همه بر حذف اين جمله توسط عمر تأكيد دارند، مشاهده مي شود كه بيشتر كتاب هاي اهل سنت در اين نكته درنگ مي ورزند و آن را تاريك جلوه مي دهند.



[ صفحه 337]



دليلي كه براي حذف حيعله ي سوم ذكر شده، چه بسا براي عمر موجه و درست به نظر آيد؛ زيرا با گرايش هاي نفساني و روش او در فهم احاديث هماهنگ مي باشد، و سازگار با ظرف زماني است كه عمر در آن مي زيست؛ جنگ هاي بسياري را به راه انداخت و گستره ي حكومت را توسعه داد، و طبيعي است كه اين امر به كارگيري همه ي توانمندي ها و نيروها را مي طلبيد، و جايز نبود كساني به عللي چون نماز و ولايت - به اين اعتبار كه بهترين عمل است - دست آويزند و در خانه نشينند و به جهاد نروند.

ليكن بر اين سخن اشكالاتي وارد است:

1- در عهد پيامبر جنگ ها و درگيري هاي بيشتري وجود داشت، دولت اسلامي نوپيدا و جوان بود و مي رفت كه تازه نشر دين را آغاز كند. اگر تعليل عمر درست باشد، اين انگيزه ها - از شرايطي كه عمر در آن مي زيست و دولت اسلامي استوار شده بود - براي حذف حيعله ي سوم از سوي پيامبر، بسي قوي تر بود. پس چرا پيامبر نسبت به حذف آن اقدامي نكرد؛ و عمر، با وجود شرايط مناسب براي عدم حذف، به اين كار دست يازيد؟! [1] .

اين مطلب سؤالي را درباره ي صحت تعليلي كه عمر براي حذف حيعله ي سوم مطرح ساخت بر مي انگيزد، يا سبب ديگري را به ذهن مي آورد كه در اين سياق آشكار نيست.

2- به فرض اين تعليل را بپذيريم، حذف اين فصل از اذان براي مقطع زماني محدود و خاص مشروعيت مي يابد نه اينكه براي همه ي زمان ها تشريع شود. به همين جهت، منع آن تا زمان كنوني چه بسا به امر ديگري اشاره دارد.



[ صفحه 338]



3- اين تعليل عمر با سخنان پيامبر سازگار نيست كه فرمود: «بدانيد كه بهترين اعمالتان نماز است». «نماز ستون دين است اگر پذيرفته شود ديگر اعمال (و كارهاي نيك) را مي پذيرند، و اگر نماز رد شود اعمال ديگر پذيرفتني نيست».

اگر تعليل خليفه دوم درست باشد و بگوييم او خواست مردم جهاد را وانگذارند و تنها به نماز دل خوش نباشند، لازم مي آيد ما احاديث زيادي را نادرست بدانيم كه دلالت دارند نماز بهترين موضوع [و تشريع آسماني] و بهترين اعمال مي باشد، نماز وسيله ي قبولي ديگر اعمال و رد آنهاست.

4- مي دانيم مسلمانان پس از پيامبر صلي الله عليه و آله دو گروه شدند: گروهي پيرو خلفا و گروهي پيرو اهل بيت عليهم السلام؛ و اين دو گروه در بسياري از مسائل سياسي و فقهي برخلاف يك ديگر نظر مي دادند. چون عمر حيعله ي سوم [از اذان] منع كرد، گروه خلفا، براي تأييد نظر عمر، آن را به پيامبر نسبت دادند تا آنجا كه خلفاي آينده، از آوردن اين فصل از اذان جلوگيري كردند و آن را زشت و ناپسند شمردند؛ و از اين رو مي بينيم كه كتاب هاي اهل سنت از رواياتي كه بر حيعله ي سوم دلالت دارد تهي است؛ ليكن طالبيون، با وجود اين منع، برآوردن «حي علي خير العمل» در اذان پافشاري كردند.

به اين جهت، اهل سنت از مذهب عمر بن خطاب طرف داري كردند و نظر او را در برابر موضع فرزندان امام علي عليه السلام حاكم ساختند. فرزندان و پيروان امام علي عليه السلام، با وجود اين شرايط و دشواري ها، با منع حيعله ي سوم مخالفت كردند و به آوردن آن در اذان پاي بند بودند.

5- آگاهان به جريانات پديد آمده در زمان پيامبر و پس از او،حقيقت آشكاري را درمي يابند؛ و آن اين است كه قريش اجتماع نبوت و خلافت را در بني هاشم برنمي تابيد، و پس از پيامبر در خلافت طمع داشت. آنان به پيامبر مي گفتند كه با او بيعت مي كنند به شرط آنكه بهره اي از خلافت پس از خود را عايد آنها سازد، ليكن



[ صفحه 339]



پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمود: «اين امر براي خدا [و به اختيار او] است، به هر كه خواهد مي دهد» [2] ، امر خلافت در دست من نيست.

ابن عباس مي گويد: عمر بن خطاب در آغاز خلافتش به من گفت: اي عبدالله، خون شتر قرباني بر تو باشد اگر آن را بر من كتمان كني... آيا در نفس علي چيزي از امر خلافت هست؟ گفتم: آري. پرسيد: آيا مي پندارد پيامبر بر او تصريح كرده است؟ گفتم: آري، از پدرم درباره ي ادعاي او پرسيدم، پاسخ داد: راست مي گويد. عمر گفت: پيامبر درباره علي سخن اندك و ناتمامي دارد كه اثبات حجت و قطع عذر نمي كند، گاه نسبت به او عطوفت مي ورزيد، در بيماري اش خواست آشكارا نامش را ببرد! من به دليل آنكه براي اسلام بيمناك بودم دلسوزانه مانع اين كار شدم... پيامبر دريافت كه من خواست دروني اش را مي دانم، از اين رو خودداري كرد [و آنچه را اراده كرده بود بر زبان نياورد]. [3] .

عيني در «عمدة القاري» مي گويد: علماء در نوشته اي كه پيامبر بر آن اهتمام ورزيد اختلاف دارند؛ خطابي مي گويد: دو وجه احتمال دارد؛ يكي از آن دو اين است كه آن حضرت خواست به امامت پس از خود تصريح كند [و آشكارا نام امام بعد از خود را بگويد] تا فتنه هاي بزرگي - چون جنگ جمل و صفين - روي ندهد. [4] .

اگر آنچه را از ابن عباس رسيده در كنار سخن عمر گذاريم كه در بستر بيماري به پيامبر گفت: «اين مرد هذيان مي گويد» [5] ، آن گاه كه پيامبر فرمود قلم و دواتي دهيد كه



[ صفحه 340]



برايتان چيزي بنويسم كه بعد من هرگز گمراه نشويد؛ و نيز اين سخن پيامبر را به عمر - زماني كه عمر بخش هايي از تورات را نزد او آورد - در نظر آوريم كه فرمود: «سوگند به كسي كه جان محمد در دست اوست اگر موسي بر شما ظهور كند،و شما او را پيروي كنيد و مرا رها سازيد گمراه مي شويد» [6] ، و همچنين به اين سخن پيامبر - در حديث ثقلين - بنگريم كه فرمود: «اگر به قرآن و عترت چنگ زنيد هرگز گمراه نمي شويد»؛ با توجه به همه ي اينها حقايق فراموش شده اي را در مي يابيم، و موضع گروه حاكم را پس از پيامبر نسبت به اهل بيت رسالت و مرگ حضرت زهرا عليهاالسلام - در حالي كه بر ابوبكر و عمر خشمناك بود - مي شناسيم. [7] .

و نيز به ميزان جدايي ميان ترك نيكي به فاطمه عليهاالسلام و ترك دعوت به ولايت و ميان تأكيدهاي آشكار و ناآشكار پيامبر بر بزرگداشت عترت آگاه مي شويم؛ مانند اين سخن پيامبر كه پس از نزول آيه ي تطهير شش ماه، هر روز، در خانه ي فاطمه مي آمد و آنان را به نماز فرا مي خواند و مي فرمود: «وقت نماز است، وقت نماز است؛ خدا خواسته پليدي را از شما اهل بيت بزدايد و پاك و پاكيزه تان سازد». [8] .

شايسته است از اين رفتار پيامبر ما هوشمندانه دريابيم كه، اين برخورد از وجود رابطه ي عميقي ميان نيكي به فاطمه و فرزندانش و مسئله ي نماز خبر مي دهد؛ يعني رابطه ي



[ صفحه 341]



ميان ولايت و عبادت؛ زيرا هرگز نمي توان تصور كرد كه پيامبر صلي الله عليه و آله شش ماه بيهوده در خانه ي فاطمه عليهاالسلام حاضر مي شد، چه او مي ايستاد و با صداي بلند عترت پاكش را به نماز فرا مي خواند، و از وجود نوعي پيوستگي و قرابت بين نماز و عترت خبر مي داد؛ و پيامبر حلقه ي وصل و ربط ميان اصل توحيد «الصلاة، الصلاة» و ولايت است: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس...)؛ در اينجا قول خدا «قرآن» را ملاحظه مي كنيم و فعل پيامبر را كه همان ايستادن بر در خانه ي فاطمه عليهاالسلام است، و نتيجه ي اين دو، لزوم اعتقاد به منزلت عترت و قربي [خويشاوندان ويژه پيامبر] را مي رساند، و اينكه حب آنها عبادتي است نجات بخش.

6- خلفاي پسين نيز راز حيعله ي سوم را دريافتند، از اين رو به شدت بر حذف آن حساس بودند، و به كساني كه برايشان خطبه مي خواندند و خلعت هاي آنان را مي پوشيدند و در زير پرچمشان بودند اجازه نمي دادند كه اين حيعله را بر زبان آورند؛ بلكه بر ضرورت حذف آن اصرار مي ورزيدند؛ زيرا آن رمزي بود كه به بطلان حكومت هاي آنان اشاره مي كرد. [9] در اين زمينه همين بس كه قائم بامر الله عباسي، آن گاه كه نقيب النقباء - ابوالفوارس طراد - به او خبر داد كه محمود بن صالح براي او در حلب خطبه خواند و لباس قائميه را بر تن كرد، گفت: چه چيزي با خطبه آنها برابري مي كند در حالي كه آنان به «حي علي خير العمل» اذان مي دهند!

همه اين سخنان اثبات مي كند كه مقصود اساسي از «خير العمل» نيكي فاطمه عليهاالسلام و فرزندانش، و ولايت و امامت است نه چيز ديگر؛ زيرا نماز و روزه و زكات و حج و ديگر عبادات بر ولايت استوار مي باشد.

خليفه دوم - بر اساس كلام معصوم و بررسي تاريخي - فراخوان به سوي ولايت و برانگيختن مردم را به آن برنمي تافت؛ زيرا اين به معناي ترديد در مشروع بودن



[ صفحه 342]



خلافت وي و خلافت ابوبكر بود؛ و اينكه امام عليه السلام مي فرمايد «آن گونه كه به ولايت فراخوان شده به چيزي ندا داده نشده است» همين معنا، مقصود مي باشد.

در كتاب غيبت نعماني از عبدالله بن سنان روايت شده كه امام عليه السلام درباره ي علامات ظهور امام مهدي عليه السلام فرمود: «در آينده اي نه چندان دور ندائي از آسمان برمي خيزد كه: هان [اي مردمان، بدانيد] حق با علي و شيعيان اوست؛ و مقصود از «قول ثابت» در اين آيه كه: «خدا آنان را كه ايمان آوردند به قول ثابت استوار نگه مي دارد» [10] ، قول حق است و آن نداء اول مي باشد [11] ؛ و به خدا سوگند مراد از «مرض» در اين آيه كه: «در آن روز آنان كه قلبشان بيمار است به شك مي افتند» [12] ، دشمني ما است. [13] .

در قرآن مي خوانيم: (اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه) - كلمه ي پاك سوي خدا بالا مي رود و عمل صالح آن را به اوج مي رساند - اگر به تفسير امامان عليهم السلام از اين آيه توجه كنيم منزلت بزرگ ولايت را در مي يابيم، و آگاه مي شويم كه چرا عمر كساني را كه قائل به آن بودند كيفر مي داد؛ زيرا اگر كلمه ي طيب به خودي خود سوي خدا صعود مي كند، چرا پس از آن آمده كه عمل صالح آن را بالا مي برد؟

كليني به سندش از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: [مقصود از عمل صالح] ولايت ما خاندان است - و با فرود آوردن دست بر سينه [اشاره به خود كرد و گفت] - پس هر كه ولايت ما را نپذيرد، خدا هيچ يك از اعمال او را بالا نمي برد. [14] .

امام رضا عليه السلام مي فرمايد: كلمه ي طيب، همان سخن مؤمن است كه مي گويد: «خدايي جز خداي يكتا نيست، محمد فرستاده اوست، و علي ولي خداست و جانشين بر حق



[ صفحه 343]



بر حق محمد رسول خدا، و جانشينان علي خلفاي خدا هستند؛ و مقصود از عمل صالح، دليل و عمل و اعتقاد قلبي مؤمن است، يعني همان گونه كه اين سخن را بر زبان مي آورم در قلبم آن را باور دارم. [15] .

از فاطمه زهرا عليهاالسلام - دختر پيامبر - روايت شده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چون به آسمان بالا برده شدم به سدرة المنتهي رسيدم «به اندازه ي دو كمان يا نزديك تر»، او را با بصيرت قلبي ام دريافتم و به چشم خود نديدم؛ اذان را دو دو شنيدم و اقامه را يك يك.

پس شنيدم منادي ندا مي زند: اي ملائكه ام و اي ساكنان آسمان و زمين و حمله ي عرشم، شهادت دهيد كه خدايي جز من نيست، يگانه ام و شريك ندارم! آنان گفتند: شهادت مي دهيم و اقرار مي كنيم. ندا آمد: گواهي دهيد كه محمد بنده و فرستاده ي من است! گفتند: گواهي مي دهيم و اقرار مي كنيم. ندا آمد: گواهي دهيد علي ولي من است و ولي مؤمنان پس از فرستاده ام! گفتند: گواهيم و اقرار مي كنيم. [16] .

پس بحث به اينجا رسيد كه دليل اصلي و حقيقي منع عمر بن خطاب از حيعله ي سوم اين است كه، او مي دانست جمله ي «حي علي خير العمل» در اذان بر ولايت اهل بيت دلالت دارد، و مردم - به صرف آگاهي - اين معنا را درمي يابند. از اين رو به بهانه ي حفظ كيان دولت اسلامي و توسعه ي مرزهاي اسلام با جهاد، آن را ناديده انگاشت و از اذان حذف كرد؛ ليكن پيروان امام علي عليه السلام اين امر را دريافتند، و با آنكه فضاي تاريكي بر جامعه حاكم بود بر آوردن آن در اذان اصرار داشتند.

به همين جهت، مي بينيم كه امام علي عليه السلام در زمان خلافتش اشاره مي كند كه حذف «حي علي خير العمل»، جفا بر وي و ستم بر اسلام بود. وقتي آن حضرت صداي مؤذنش را مي شنيد كه مي گويد: «حي علي خير العمل، حي علي خير العمل»،



[ صفحه 344]



مي فرمود: مرحبا به كساني كه عدل را پذيرفتند [17] ؛ و با اين سخن، به آنان كه اين جمله را از اذان برداشتند كنايه مي زد؛ زيرا [پذيرش ولايت] علي بهترين عمل است، و علي همان عدلي است كه بر محور قرآن مي چرخد و قرآن نيز با او دور مي زند.

آنان كه گمان مي كردند نماز تنها يك سري حركات و سكنات است و شكل ظاهري آن را به جا مي آوردند و از محتواي نماز كه همان طاعت است [18] دور بودند، سعي داشتند به مردم بقبولانند كه اهل بيت و مودت آنها بهترين عمل نمي باشد، و در اين راستا «حي علي خير العمل» را از اذان حذف كردند؛ ولي اهل بيت جوهره ي اين كار را دريافتند و حذف آن را برنتافتند.

به اين ترتيب روشن شد كه «خير العمل» كنايه از امامت علي عليه السلام است كه امتداد نبوت و توحيد مي باشد؛ و چنين است كه امام باقر و صادق عليهماالسلام درباره ي آيه ي (فطرة الله التي فطر الناس عليها)؛ فطرتي كه خدا مردمان را بر آن سرشته، مي فرمايند: مقصود از اين فطرت، اين جمله است: «لا اله الا الله، محمدا رسول الله، علي أمير المؤمنين ولي الله»، توحيد تا اينجا مي باشد. [19] .



[ صفحه 345]



از سيد مرتضي سؤال شد آيا در اذان، پس از «حي علي خير العمل»، گفتن «محمد و علي خير البشر» واجب است؟ پاسخ داد: اگر با اين نيت كه اين جمله جزو اذان نيست، بگويد جايز مي باشد. [20] .

اين سخن بدين معناست كه چنين تفسيري براي خير العمل، از زمان اهل بيت تا به امروز ورد زبان اهل شريعت بوده است. قاضي ابن براج به مستحب بودن اين ذكر فتوا داده است، وي مي گويد: آن كه اذان و اقامه مي دهد، در «حي علي خير العمل»



[ صفحه 346]



مستحب است پيش خود، دوبار بگويد: «آل محمد خير البريه؛ آل محمد بهترين خلق اند». [21] .

اين تفسير كه مقصود از «حي علي خير العمل» علي است، و مراد از «حي علي الفلاح» پيامبر صلي الله عليه و آله است و منظور از «حي علي الصلاة» اطاعت پروردگار و عبادت او مي باشد، وجوهي از بلاغت را در بردارد؛ زيرا آنچه در علم بديع تلميح ناميده مي شود در اينها به كار رفته است؛ يعني در كلام اشاره به آيه قرآن يا حديث يا شعر مشهور يا مثل رايج يا قصه يا معناي معروفي شود بي آنكه نامي از آن به صراحت به ميان آيد، و نيكوترين و رساترين تلميح آن است كه معناي مد نظر را افزون سازد.

طيبي در تبيان مي نويسد: از آن جمله است اين آيه «بعضي از پيامبران را بر بعض ديگر برتري بخشيديم، و به داود زبور را داديم». [22] زمخشري مي گويد: اين جمله كه «به داود زبور را داديم»، دلالت دارد كه محمد خاتم پيامبران و از همه آنها برتر است، و امت او بهترين امت هايند؛ زيرا اين مطلب در زبور نوشته شده، خدا مي فرمايد: «ما پس از ذكر، در زبور نوشتيم كه زمين را بندگان صالح ما به ارث مي برند» [23] ، زمخشري مي گويد: «بندگان صالح، محمد و امت اويند». [24] .

در اينجا [بحث اذان] خداي متعال اشاره دارد كه نماز تنها براي اوست، و فلاح و رستگاري كه نماز به آن استوار مي شود پيروي محمد مي باشد نه اينكه در برابر نص اجتهاد شود؛ و خير العمل، ايمان به امامت و ولايت علي است كه امتداد نبوت و



[ صفحه 347]



توحيد مي باشد و قوام عبادات - كه نماز ستون آنهاست - به ولايت علي است.

و شمار دلايلي اين چنين، به ده ها و بلكه صدها مي رسد كه همه دلالت دارند «خير العمل» ولايت علي عليه السلام است، و يك ضربت شمشير او در روز جنگ خندق با عبادات جن و انس برابر مي باشد، و اعمال انسان مسلمان جز به ولايت او پذيرفته نيست؛ و نيز معاني و مفاهيم ديگري وجود دارد كه با اين موضوع در ارتباط است؛ و اينكه در اذان «حي علي خير العمل» مي گوييم، اشاره و نظر به همه معاني و توجهاتي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله در حق امام علي عليه السلام ابراز داشت [و آشكار و پنهان آن را بر زبان آورد].

اينكه امام علي عليه السلام برگزيده ترين انسان پس از پيامبر مي باشد، در واقع سخن قرآن و خداست كه مي توان آن را در سوره ي بينه ديد؛ زيرا پيامبر آن را اين گونه تفسير كرده، و در منابع اهل سنت آمده است. بزرگاني از اصحاب به اين معنا ايمان داشتند تا آنجا كه در عهد پيامبر صلي الله عليه و آله - اين معنا - جزئي از فرهنگ ايماني و قرآني حاكم بود.

طبري به اسناد خود از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه چون آيه ي (أولئك هم خير البرية) نازل شد، پيامبر فرمود: اي علي، تو و شيعيانت بهترين انسان ها هستيد. [25] .

ديلمي در «الفردوس بمأثور الخطاب» به اسناد خود از جابر بن عبدالله به طور مرفوع [يعني مسند و متصل] از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: علي بهترين آدميان است، هر كه در او شك كند كافر مي باشد. [26] .

اين گونه احاديث با ده ها طريق و سند از صحابه و تابعين وجود دارد. و چنين است كه در مي يابيم گفتن «محمد آل محمد خير البريه» يا «محمد و علي خير البشر» در حيعله ي سوم يا پس از آن، توضيح معناي «حي علي خير العمل» است، همان معنايي كه حاكمان در كتمان آن كوشيدند؛ و اين تفسير از نصوص قرآن و سنت گرفته شده، و



[ صفحه 348]



پيمايش مسير صحيحي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله براي امتش ترسيم كرد.

در باب سوم خواهد آمد كه، عباراتي اين گونه در سخن امامان عليهم السلام، تفسير معناي حيعله ي سوم مي باشد، تفسيري مرتبط با نص و سياق آيه؛ و اين نوع از تفسير - كه در اصطلاح بعضي تفسير سياقي ناميده مي شود - تفسير مقبول و پذيرفته است، و كتاب هاي شيعه و سني به آن توجه كرده اند. [27] .



[ صفحه 351]




پاورقي

[1] مانند اين تعليل و رد آن درباره عثمان آمده است، وي در مني نماز را تمام خواند به اين دليل كه مي ترسيد مردمان گمان كنند نماز قصر واجب است. اصحاب به او گفتند كه: پيامبر نماز قصر مي خواند، و به مسلمانان يادآور مي شد كه اين كار، ويژه ي مني است. پس اگر تعليل عمر درست باشد مي توانست حيعله سوم را در اذان بياورد و مسلمانان را بر ضرورت جهاد آگاه سازد - چنانچه پيامبر اين كار را مي كرد - اين تشابه و همسويي در دوره هاي خليفه ي دوم و سوم، ما را به مسير جريان حاكمان مجتهد آگاه مي كند.

[2] نگاه كنيد به حديث عامر بن صعصعه در سيره ي ابن هشام 2: 289، و حديث قبيله كنده در سيره ي ابن كثير 2: 159 (اين دو حديث بر آنچه گفتيم دلالت دارند).

[3] شرح ابن ابي الحديد 12: 21، ابن حديد مي گويد: اين خبر را احمد بن ابي طاهر - صاحب كتاب تاريخ بغداد - با ذكر سند آن، در كتابش آورده است.

[4] عمدة القاري 2: 171.

[5] در نقل بخاري آمده است: «ان الرجل قد غلب عليه الوجع؛ بيماري و درد بر اين مرد غلبه كرده است»، پيداست كه اين سخن نيز مانند «ان الرجل ليهجر» بي ادبي و رفتار ناشايست نسبت به پيامبر برگزيده ي خداست.

[6] سنن الدارمي 1: 115، باب ما يتقي من تفسير حديث النبي؛ مسند احمد 4: 266؛ المصنف لعبد الرزاق 6: 113، باب مسألة اهل الكتاب؛ اسد الغابه 3: 127.

[7] صحيح البخاري 5-6: 253؛ كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، حديث 704؛ صحيح مسلم 3: 1379، كتاب الجهاد، باب قول النبي لا نورث انما تركناه صدقة؛ تاريخ المدينة لابن شبه 1: 197.

[8] مسند احمد 3: 259 و 285؛ سنن الترمذي 5: 351، حديث 3205، كتاب تفسير القرآن، باب و من سورة الأحزاب؛ المستدرك للحاكم 3: 158؛ مصنف ابن ابي شيبه 6: 391، حديث 32262، كتاب الفضائل، باب في فضل فاطمه عليهاالسلام.

[9] در فصل چهارم - تاريخ حيعله ي سوم در مكه و حلب، سال 463 ه - در اين باره توضيح بيشتري خواهد آمد.

[10] (يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت).

[11] نه نداي دوم كه منادي آن شيطان است.

[12] (و يرتاب يومئذ الذين في قلوبهم مرض).

[13] الغيبة للنعماني: 173 - 174، باب ما جاء في العلامات التي تكون قبل قيام القائم.

[14] الكافي 1: 340.

[15] تفسير الامام العسكري عليه السلام: 328، حديث 184؛ تأويل الآيات: 469 (روايت از اين كتاب است).

[16] تفسير فرات كوفي: 342 (آخر سوره ي احزاب).

[17] الفقيه 1: 288، حديث 890.

[18] يعني طاعت خدا و رسولش و ولي خدا، اين دو اطاعت اخير از طاعت اول درمي آيد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هر كه مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كه مرا نافرماني كند خدا را عصيان كرده است؛ و هر كه علي را فرمان برد مرا فرمان برده، و هر كه از علي نافرماني كند از من نافرماني كرده است»، «فاطمه پاره ي تن من است... هر كه او را بيازارد مرا آزرده، و آن كه مرا اذيت كند خداي بزرگ را آزار رسانده است».

[19] تفسير القمي 2: 155 (به نقل از امام باقر عليه السلام)، مانند آن در «التوحيد» و «بصائر الدرجات» از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

پوشيده نماند كه توحيد مراتبي دارد: توحيد در ربوبيت، توحيد در الوهيت و توحيد در طاعت، خدا با آنكه (لم يكن له كفوا أحد)، (هو الله الواحد القهار)، (خالق كل شي ء) و.... مي باشد، (هو الذي يتوفي الأنفس حين موتها)؛ او كسي است كه جان ها را هنگام مرگشان مي ستاند، اين معنا با اين آيه ناسازگار نيست كه مي فرمايد: (حتي اذا جاء أحدكم الموت توفته رسلنا)؛ آن گاه كه مرگ يكي از شما رسد فرستادگان ما جانش را مي گيرند. در قرآن مي خوانيم كه موسي عليه السلام مي گويد: (و اذا مرضت فهو يشفين)؛ چون بيمار شوم خدا شفايم دهد، اين آيه با ديگر آيات معارض نيست كه مي گويد: (و ننزل من القرآن ما هو شفاء)؛ قرآن را براي شفا فرو فرستاديم، (فيه شفاء للناس)؛ در عسل براي مردمان شفاست. و همچنين اين آيه (قل لا يعلم من في السماوات و الأرض الغيب الا الله)؛ بگو در آسمان ها و زمين هيچ كس به جز خدا غيب نمي داند، با آيه ي ديگر تعارض ندارد كه مي گويد: (و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب ولكن الله يجتبي من رسله من يشاء)؛ اين گونه نيست كه خدا بر غيب آگاهتان كند، ليكن خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد [براي اين كار] بر مي گزيند، و...

بنابراين ميان نسبت افعال به خدا و هم زمان نسبت آنها به غير تنافي وجود ندارد. پس اينكه (ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين)؛ به راستي خدا روزي دهنده است و توانمند و متين، ناسازگار نيست؛ با اين آيه كه (و ارزقوهم فيها واكسوهم)؛ آنان را خوراك دهيد و لباس بپوشانيد. و از اينجاست كه مسئله ي توحيد به ميان مي آيد؛ توحيد طاعت يعني لزوم اطاعت كسي كه خدا امر به پيروي آن مي كند، كسي كه پيامبر و اولوا الامري را كه طاعتشان واجب است فرمان نبرد خدا را اطاعت نكرده است؛ زيرا خدا مي فرمايد: (و ما أرسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله)؛ پيامبري نفرستاديم مگر آنكه با اذن خدا از او اطاعت كنند، و اين سخن ناسازگار با اين آيه نيست كه مي گويد: (و ما أمرو الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين)؛ مردم دستور داده نشده اند جز اينكه خدا را بپرستند و با اخلاص او را عبادت كنند، دين [درست و كامل] از آن خداست، پس طاعت كسي كه خدا به طاعتش امر كرده طاعت خداست؛ و هر كه خدا و رسولش را و آن را كه خدا امر به طاعتش كرده فرمان نبرد، آن گونه كه بايد و شايد موحد نمي باشد. پس طاعت و فرمان برداري خدا، بر وجه استقلال است و طاعت كسي كه خدا امر به طاعتش كرده؛ بر اساس پيروي امر خدا نسبت به طاعت اوست؛ و اين نه شرك است و نه غلو، بلكه عين ايمان مي باشد و كمال دينداري.

[20] رسائل المرتضي 1: 279، مسئله 17؛ جواهر الفقه، لابن البراج: 257، مسئله 15.

[21] المهذب، لابن البراج 1: 90، باب الأذان و الاقامة و أحكامها.

[22] (و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض و آتينا داود زبورا).

[23] (و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الأرض يرثها عبادي الصالحون).

[24] انوار الربيع 4: 266؛ و از اين باب است تلميح ابو العلاء معري درباره سيد مرتضي در قصيده اش كه مي گويد: «لك يا منازل في القلوب منازل؛ اي آنكه در قلب ها جاي داري، براي تو منزلت هايي است»، نگاه كنيد به انوار الربيع 4:292 - 293.

طيبي و زمخشري اين سخن را از تفسير نسفي 2: 290 - سوره ي اسراء - گرفته اند.

[25] تفسير الطبري 30: 264؛ سيوطي در «الدر المنثور 6: 379» و حسكاني درشواهد التنزيل 2:459 - 473، حديث 1125 - 1148، اين حديث را به اسناد و طريق هاي زيادي روايت كرده اند.

[26] الفردوس 3: 62، حديث 4175؛ نيز نگاه كنيد به ترجمة الامام علي، لابن عساكر 2: 457، حديث 989.

[27] نگاه كنيد به قرائت عائشه و حفصه و ام سلمه در آيه ي (حافظوا علي الصلوات و الصلاة الوسطي)، كه چنين است: (حافظوا علي الصلوات و الصلاة الوسطي و صلاة العصر و قوموا لله قانتين).

حديث عائشه در كتاب هاي زير آمده است:

صحيح مسلم، كتاب المساجد، باب الدليل لمن قال الصلاة الوسطي هي صلاة العصر؛ سنن أبي داود، كتاب الصلاة، باب وقت صلاة عصر؛ سنن ترمذي، كتاب التفسير، تفسير سورة البقرة؛ سنن نسائي، كتاب الصلاة، باب المحافظة علي صلاة العصر؛ موطأ مالك، كتاب الصلاة، باب صلاة الوسطي؛ الدر المنثور1:302 - 303؛ فتح الباري 9: 265؛ مسند احمد 6: 73 و 878.

درباره ي حديث حفصه بنگريد به، موطأ مالك، كتاب الصلاة، باب الصلاة الوسطي؛ مصنف عبدالرزاق، كتاب الطهارة، باب الصلاة الوسطي، ح 2202؛ تفسير الطبري 2: 343؛ و الدر المنثور 1: 302؛ و المصاحف، لابن أبي داود: 86-85.

درباره حديث ام سلمه، نگاه كنيد به، الدر المنثور 1: 303؛ المصاحف لابن داود: 87.

ابن عباس و ابن مسعود و ابي بن كعب و علي بن ابي طالب قرائت كرده اند: «فما استمتعتم به منهن فآتوهن أجورهن الي أجل مسمي».

درباره ي قرائت ابن عباس، نگاه كنيد به، المعجم الكبير 10: 320؛ السنن الكبري 7: 205؛ المستدرك للحاكم 2: 305؛ الجامع الأحكام القرآن، للقرطبي 5: 130؛ الكشاف 1: 519.

درباره ي قرائت ابن مسعود، نگاه كنيد به، نيل الأوطار 6: 274؛ شرح النووي علي صحيح مسلم 6: 118.

درباره ي قرائت علي عليه السلام و ابي بن كعب، نگاه كنيد به، جامع البيان للطبري 5: 19؛ الدر المنثور 2: 139.


بازگشت